دانلود رمان جنون عشق از Marzyeh.gh

دانلود رمان جنون عشق از Marzyeh.gh pdf بدون سانسور

دانلود رمان جنون عشق از Marzyeh.gh با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پریناز عاشق آزاد مغروری می شه که عاشق شدن بلد نیست، قدم به قدم بهش نزدیک می شه و بالاخره وقتی دل پسر سرد داستان رو نرم می کنه، قرار می شه آزاد برای اطلاع به خانوادش از ایران بره اما با برنگشتن آزاد، پریناز وارد داستانی پر از رمز و راز و گره با دانیال، سرهنگی متعصب و خشک میشه…

خلاصه رمان جنون عشق

(آزاد) از حموم که بیرون میام و پا به اتاق میذارم پری رو مشغول دید زدن کشوی کمدم میبینم. _دختر خوب نمیدونی فضولی کاره خوبی نیست؟ هین بلندی میگه و دستش و روی قلبش میذاره. _من…من. _تو چی؟ _معذرت میخوام. سرشو که پایین میندازه دلم ضعف میره برای یه گاز محکم از لپش. جلو میرم چونه شو میگیرم و سرش و بلند میکنم… _من چیز پنهونی ندارم هرجا دلت میخواد بگرد خوشگله… واقعا؟ _اره. _یعنی هر چیم بپرسم جواب میدی؟ _اره خوشگلم بپرس هرچی میخوای. _خانواده ات کجان؟ _پدرم ده سال بیشتره فوت کرده مادرمم خارج از کشور زندگی میکنه… _تو چرا باهاش

زندگی نمیکنی؟ _من شش ماه اینجام شش ماه اونجا فضول خانم. _اهان. بعد دیگه! راستی شغله تو چی هست؟ _من توی کار وارداتم… هرچیزی که توی کار ساختمون سازی فکرش و بکنی از کشورای دیگه وارد میکنم… البته شغل پدرمم این بود منم ادامه اش دادم… _چه خوب. پس بگو چطور اینقدر وضعت خوبه… همینطور که دارم جلوی اینه با موهام ور میرم باخنده از آینه بهش نگاه میکنم ومیگم: مگه وضع شما بده خوشگلم؟ _بد که نه ولی خب وضع تو خیلی بهتره. بابای من یه شرکت کوچیک پخش برنج داره… _من هرچی دارم ماله توام هست پری… قراره ماله من بشی پس همه چیز من ماله توعه…

_این الان خواستگاریه دیگه؟ بلند به پررویی شیرینه دختر چشم وحشیه پشت سرم میخندم و به طرفش برمیگردم. _دوس داری باشه؟ جواب که نمیده با یه قدم بلند نزدیکش میشم بازوشو نوازش میکنم که سرش و بلند میکنه بهم خیره میشه _حرف بزن، دوست داری باشه؟ _من، من دوست دارم آزاد. _منم دوست دارم. اما برای تصمیم به ازدواج کمی زوده… ولی شک نکن برای ازدواج کسی جز تورو انتخاب نمیکنم. من فقط نمیدونم کی برای ازدواج و تشکیل خانواده و قبول مسئولیت و تعهد امادگی دارم. میفهمی که چی میگم؟؟ اروم که میفهممی میگه بوسه روی پیشونیش میکارم و میگم…

دانلود رمان جنون عشق از Marzyeh.gh pdf بدون سانسور

دانلود رمان با من بمان از حورا کاشانی

دانلود رمان با من بمان از حورا کاشانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان با من بمان از حورا کاشانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری که تازه از خارج بر میگرده و توی یک شرکت مشغول به کار میشه و یک سری اتفاقات براش میوفته که خیلی هیجان انگیزه….

خلاصه رمان با من بمان

بالاخره بعد از کلی انتظار، هواپیما به زمین نشست و من سر از پا نمی شناختم… وارد سالن اصلی شدم و نگاهی به جمعیت انبوه سالن کردم ناخوداگاه لبخند روی لبم نشست. من کیانا نیازی، بعد از شش سال از فرانسه به ایران برگشته بودم… به سمت جایی رفتم که باید وسایلمو تحویل می گرفتم بالاخره وسایلمو که حاوی دو تا چمدون بزرگ آبی و یک ساک دستی متوسط بود، برداشتم و به سمت خروجی راه افتادم… به این فکر کردم که به مامان زنگ بزنم یا نه؟ گوشیمو در آوردم و نگاهی به ساعت کردم…

پنج و نیم صبح بود… نه گناه داره چرا اول صبحی بیدارش کنم؟ غافلگیرش کنم بهتره.. اومدم بیرون و با چشمم دنبال تاکسی گشتم، همین جور که داشتم دور و برم رو نگاه می کردم، محکم به یک نفر برخورد کردم و چند قدم رفتم عقب تا بتونم ببینم طرف کی بود؟ یا خدا این دیگه کی بود؟ چقدر خوشگل بود! پوست سفید، بینی قلمی، چشمای درشت و مشکی که گیرایی خاصی داشت. همین جور که در حال آنالیز کردن طرف بودم با صداش به خودم اومدم. «_خانم حواستون کجاست؟ همه وسایلم هم که پخش زمین شد…»

«_ببخشید شرمنده… یک لحظه حواسم پرت شد» و خم شدم که کمکش کنم وسایلشو برداره که گفت: «_شما نمی خواد کمک کنی… فقط حواستونو به جلوی پاتون بدین…» «_آقا من که عذر خواهی کردم…» «سرشو بلند کرد در حالی که اخم کرده بود گفت: _بسیار خوب… شما بفرمایید…» با یک “ببخشید” دیگه سریع از کنارش رفتم و برای یک تاکسی دست بلند کردم و خودم نشستم تا راننده وسایلو جا به جا کنه… نا خوداگاه فکرم رفت پیش اون پسره… برگشتم عقب رو ببینم که دیدم نیستش…

دانلود رمان با من بمان از حورا کاشانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون خرید… ریسک کرد… باید با دردسر زندگی کرد…

خلاصه رمان سردرد

“پروا” از سبزی پاک کردن خوشم نمی آمد ولی دورهمی هایمان را دوست داشتم. تفریح ما ندار هاست دیگر… روی یکی از سه تخت دور حوض نشستیم و با همسایه ها، همسایه که نه بهتر است بگویم هم خانه، یک خانه بود و شش اتاق دور تا دور حیاطش که هر خانواده در یکی از آن ها روزگار می گذراندیم، نشسته بودیم و سبزی ها را برای آشی که قرار بود برای شام بار بگذاریم پاک می کردیم. سرو ته تره ها را گرفتم و توی لگن بزرگ انداختم. ساجده کش و قوسی به کمرش داد. فرشته خانم نگران پرسید: درد داری؟ مثل همیشه لبخند زد. – نه درد ندارم،

کمرم نمی کشه زیاد می شینم. سریع بالش را روی تخت کناری گذاشت. – پاشو دختر خوب، این هفته آخری رو هم به خودت فشار نیار، ان شاالله به خوشی و سلامت بار شیشه ات رو زمین بذاری. ساجده درد داشت که دیگر تعارف نکرد، بلند شد و روی تخت دراز کشید و همان حین ببخشیدی گفت که همگی تعارفش را با《راحت باشجواب دادیم. گوشی دینا چشمک می زد. – پیام اومد برات دینا. ابرو بالا انداخت که یعنی دنباله اش را نگیرم و باز مشکوک بود! دسته ای تره برداشتم و کمی سرم را به سر دینا نزدیک کردم. -کیه؟ هیشی گفت و بلند شد و به بهانه ی

شستن دیگ آن سمت حوض رفت. دوست نداشتم گند بزند و می‌دانستم دختری است احساساتی! بلند شدم و جمع زن ها را که بساط غیبتشان جور بود ترک کردم و کنار دینا ایستادم. چشمکی حواله اش کردم. – کی بود؟ لب هایش با سخاوت کش آمد و چشم های قهوه ای درشتش برق زد. – هوشنگ. بی اراده و متحیر صدایم بالا رفت: کی؟! هو… دستش را روی دهانم گذاشت و فشار داد تا گاف ندهم. تازه متوجه موقعیتمان شدم و آرام دستش را پایین کشیدم و با تعجب ولی آرام پرسیدم: هوشنگ خوشگله؟! خندید و یعنی بله. – باورم نمیشه دینا!

دانلود رمان سردرد از زهرا بیگدلی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اکوادور  ن از نی

دانلود رمان اکوادور ن از نی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اکوادور از نازی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بغض کرده بهت زده دستمو رو شکم تختم گذاشتم باورم نمیشد!… حیرت زده خندیدم بی شک دروغ محض بود! با صدایی که تو گوشم اکو شد چشمام از شدت ناباوری سیاهی رفت با حس دستش رو شونه ام فهمیدم که خواب نیستم! _میخوای سقطش کنی؟ ته دلم خالی شد وحشت زده لب گزیدم: من… من… نمیتونستم… با فکر به آینده اش احتمال اینکه یک درصد بخت بدش به مادرش بره بیچاره وار بغض کرده زانومو بغل کردم: _نمیدونم… نگران کلافه نگاهش تو صورت رنگ پریده ام چرخوند. _نگهش دار هرچی باشه تو مادرشی…

خلاصه رمان اکوادور

نازنین: گوشی به بادیگارد برگردوندم بعد اینکه گوشی خودم از سایلنت دراوردم نیم نگاهی به سوگند که با ذوق مانتو جلو باز مخملی ورانداز می کرد انداختم. بسه سوگند خسته شدم. نچی زیر لب زمزمه کرد: -یقش یه جوری، خوشم نیومد. پوفر فیکس نگاش کردم. -اصن شنیدی چی گفتم. پس سری بهم زد که چشمای بادیگارد گرد شد. -چقدر حرف میزنی کم غر بزن. بعد با شوق به مغازه ی رو به رو نگاه کرد. وای نازی اونارو. حرصی نگاش کردم که دستم سمت مغازه کشوند. _جونم؟ -سلام ، پایینم. _سلام، ساعت چند؟! لب گزیدم. -چهار و نیم. _خونه ام. -اوه ، ببخشید. مشکلی نیست، میای لیستی که

برات فرستادم بگیر! ابرویی بالا انداختم. غذا درست کردی؟! اوهومی گفت که بهت زده خندیدم. -مهدی خان درست کردن ناهار ؟! باورم نمیشه! تک خنده ای کرد. باور کن، الان غذام میسوزه! باشه ای گفتم بعد اینکه بادیگارد سمت خونه روند سرم به شیشه تکیه دادم. لبخند عمیقی زدم. نوید و امیر فقط می فهمیدند، مهدی تا چند وقت از دست تکه کلاماشون راحت نمیشد. نوید و امیر تنها رفیق فرد مورد اعتماد مهدی هستند تنها اونا از شوخی کردن با مهدی و سر به سر گذاشتنش نمی ترسیدن! _من اومدم! با ابروهای بالا رفته نگاه بادیگارد که تو هر دستش چندین پاکت خرید داشت کرد و دوباره بیرون رفت

تا بقیه خریدارو بیاره‌. چه خبره؟! مگه چقدر می خوایم بمونیم! با لبخند نگاه سیب زمینیا که بدجور چشمک میزدن کردم -تازه سوگند به زور آوردم. -خریدی؟ نایلون دستم که حاوی دلستر و… بود رو کابینت گذاشتم شیطون سمت سیب زمینیا رفتم. -به به آقایی چه کرده!! چی درست کردی؟ با خنده رو دستم که سمت سیب زمینی میرفت زد. _مرغ! لب و لوچم آویزون شد که لبخند مهربونی زد، تو آغوشش فرو رفتم لپش پر صدا بوسیدم که با صدای بادیگارد از جا پریدم هول شده از بغل مهدی بیرون اومدم. رئیس با من کاری ندارین؟ پر خجالت سرم پایین انداختم لبمو گاز گرفتم که مهدی به عکس العملم کوتاه خندید…

 

دانلود رمان اکوادور ن از نی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تباهی فساد جلد اول  مجموعه شب شیاطین از مجموعه شب شیاطین  پنلوپه داگلاس  

دانلود رمان تباهی فساد جلد اول مجموعه شب شیاطین از مجموعه شب شیاطین پنلوپه داگلاس   pdf بدون سانسور

دانلود تباهی فساد جلد اول از مجموعه شب شیاطین از پنلوپه داگلاس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در نظر همه جردن و ترور از بچگی برای هم بودن و خانواده ها انتظار ازدواج اونها رو می کشن اما خبر ندارن که جردن دلباخته پسر بد خانواده یعنی مایکله…

خلاصه رمان تباهی فساد

ریکا: شنیده ام که خواب ها از خواسته های قلبی سرچشمه می گیرند. هرچند درمورد کابوس هایم دچار وسواس فکری شده ام. اسمش مایکل کریس است. برادر بزرگتر دوست پسرم درست مثل فیلم ترسناکی است که از لای انگشتان دستتان نگاه می کنید. او خوش تیپ، قوی و کاملا ترسناک است. ستاره تیم بسکتبال کالج و بیشتر از من نگران گرد و غبار روی کفشش است. ولی من متوجه او شدم. دیدمش، صدایش را شنیدم. کارهایی که کرده و برای سال ها مخفی کرده. ناخن هایم را گاز می گیرم و نمی توانم نگاهم را برگردانم.

حالا که از دبیرستان فارغ التحصیل شده ام و به کالج رفته ام باز هم نمی توانم دست از تماشا کردن مایکل بردارم. او بد است و مایل نیستم آشغالی که دیده ام در فکر و ذهنم باقی بماند چون بالاخره او هم متوجه من شد. مایکل: اسمش اریکا فین است ولی همه او را ریکا صدا می زنند. دوست دختر برادرم همیشه دوروبر خانه ما می پلکید و مدام سر میز شاممان بود. وقتی وارد اتاق می شدم سرش را پایین می انداخت و وقتی نزدیکش می رفتم خشکش می زد. همیشه می توانم ترس را در چشمانش ببینم.

با اینکه او را تصاحب نکرده ام ولی می دانم که فکر و ذکرش پیش من است. این تمام چیزی است که می خواهم. وقتی برادرم خانه را برای ملحق شدن به ارتش ترک کرد ریکا را در کالج پیدا کردم. در شهرم تنها فرصت بی نظیری دستم آمد چون سه سال پیش او باعث شد چند نفر از دوستان دبیرستان من به زندان بیفتند و الان آزاد شده اند. ما صبر کردیم. صبور بوده ایم و اکنون تک تک کابوس های او به واقعیت تبدیل خواهد شد….

دانلود رمان تباهی فساد جلد اول مجموعه شب شیاطین از مجموعه شب شیاطین پنلوپه داگلاس   pdf بدون سانسور

دانلود رمان نم نم باران پاییزی  سان از سان زینعلی

دانلود رمان نم نم باران پاییزی سان از سان زینعلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نم نم باران پاییزی از ساناز زینعلی فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پرنیا متوجه یک اختلالی در همسرش میشه . اختلالی که باعث فاصله زیادی بین اون ها میشه و سینا از موقعیت …

خلاصه رمان نم نم باران پاییزی

هر از گاهی به او سر می زنم. کنارش می نشینم و می پرسم چیزی لازم ندارد اما تنها واکنشش حرکت سر به بالاست و قهقهه زدن به شوخی های پاتریک و باب اسفنجی. با دنیایی که در آن خوش است، تنهایش می گذارم و سراغ غبارروبی و آبپاشی گل ها می روم. روی زانو می نشینم و برگهای آسیب دیده را از گلدان جدا می کنم. طولی نمی کشد که دست کوچکش روی کتفم قرار می گیرد.

لبخندی می زنم و می گویم: چی لازم داری عزیزم؟ -می خوام برم دستشویی. بلند می شوم و به سرویس بهداشتی راهنمایی اش میکنم. به کمک من نیاز ندارد اما مدام می پرسد: پرنیا جون! هستی؟ ترسش اگرچه برایم غریب و عجیب است اما تلاش می کنم روی لحنم تاثیری نگذارد و می گویم: _هستم قربونت برم. همین جا پشت درم. بیرون که می آید، با دیدنم لبخند می زند…

دانلود رمان نم نم باران پاییزی سان از سان زینعلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان پرتقال من از غزل داداش پور

دانلود رمان پرتقال من از غزل داداش پور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پرتقال من از غزل داداش پور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سارا سر به زیر است. آسه می‌رود و آسه می‌آید. چادر می‌گیرد، نماز می‌خواند، با مردِ نامحرم همکلام نمی‌شود. زندگی‌اش روالِ عادی‌‌ای دارد. ته تغاریِ حاج صالح طاهری است و دو خواهر و دو برادرِ بزرگ تر از خودش دارد. اما همه چیز همین‌قدر ساده پیش نمی‌رود زندگی بالا و پایین دارد. سارا عاشق می‌شود. فکرش را بکنید! دختری که با مردِ نامحرم همکلام نمی‌شد دل می‌بندد به چاوش بشیری پسرِ شارلاتانِ محله‌شان….

خلاصه رمان پرتقال من

سرم را پایین انداختم و آرام گفتم: این پسره چرا اینقدر به ما نگاه می کنه فاطی؟ -فاطی سرش را بالا گرفت و گفت: -کی؟ کجا؟ دستش را محکم گرفتم و حرص گفتم: -ضایع بازی در نیار فاطمه! همون پسره که تی شرت مشکی پوشیده، موهاش رو زده بالا زده! فاطمه زیر چشم نگاهش را چرخاند و فکر کنم که آن پسر را دید چون گفت: آهان، اون پسر خوشتیپه رو میگی باید به اطلاعات برسونم به “ما “نگاه نمی کنه احمق، به “تو “نگاه می کنه!

قشنگ داره با نگاهش قورتت میده. بدون اینکه شم را بالا بیاورم می گویم: -وای خاک عالم! فاطی آقاجونم بفهمه… حرفم را قطع کرد و گفت: از کجا می خواد بفهمه سارا؟ بعدشم اون داره نگاهت می کنه… تو که سرت تو خشتکته. سقلمه ای بهش زدم و گفتم: بی نزاکت! خنده ی آرام کرد و گفت: هنوز داره نگاهت می کنه! لبه ی چادرم را جلو کشیدم و گفتم: ای خدا … الان به سهیل زنگ می زنم بیاد دنبالمون…

دانلود رمان پرتقال من از غزل داداش پور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق یعنی دردسر از Mohadeseh.f

دانلود رمان عشق یعنی دردسر از Mohadeseh.f pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عشق یعنی دردسر از Mohadeseh.f با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

به نام خدایی که درهمین نزدیکی است… دلتنگی ها گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغض… گاه سکوت می شوند و خاموش می مانند… گاه هق هق می شوند و می بارند… دلتنگی من برای تو اما… جنس غریبی دارد!

خلاصه رمان عشق یعنی دردسر

_میبینم که باز اینجوری لباس پوشیدی من از دیروز تاحالا دارم برات کری میخونم؟ من_ آقای حسینی شما چیکار به تیپ مردم دارید… باید از کارم راضی باشید که الحمدالله هستید. حسینی_زبون درازی نکن دختر… تو سن نوه منو داری من جای پدر بزرگتم. با پررویی گفتم: من ۱۸ سالمه… شماهم فک کنم ۳۵ یا۳۶ داشته باشید جوونید بزنم به تخته چرا الکی سنتون و میکشید بالا؟ بخدا حیفتونه. حداقل میتونم جای دخترتون باشم. از خنده داشت میترکید… ولی اخم کرده بود…

قرمز هم شده بود عین گوجه البته در اثر خنده… نیشمو باز کردم و گفتم: گناه دارید خواهشا باخودتون همچین رفتاری نداشته باشید آخرم طاقت نیاورد و زد زیر خنده… بی شرف چه قشنگ میخندید. گفت: دختر من همش ۳۲ سالمه چرا انقدر کشیدی بالا؟ بالب و لوچه ای آویزون گفتم: شما خودتون اول گفتید جای پدر بزرگمید. لبخندی زد و گفت: من یه چیزی گفتم تو چرا جدی میگیری؟ دیگه داشت بیش از اندازه صمیمی میشد… خودمو جمع کردم و گفتم: دیگه با لباس پوشیدنام مشکل ندارید؟

خودشو جمع و جور کرد و گفت: فقط سعی کن بهتر باشی. الکی یه سر تکون دادم و از اتاق زدم بیرون… برو بابا پشمک! کچل بی جنبه تا دوبار بهش خندیدم دست و پاشو گم کرد…!! اه بس کن توهم یکتا توهم زدیا!! اون کچل اخلاقش عین سگه هیچوقتم رام نمیشه!! بیچاره رو انقدر بهش گفتم کچل بیچاره رشد موهاش کم شده… بنده خدا موهاشو تراشیده واسه مد.. اونم نه کچل کچل…فقط سرباز مانند زده… انقدرم خوشگله که نگو دخترای اداره واسش جون میدن… بجز من….

دانلود رمان عشق یعنی دردسر از Mohadeseh.f pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره دختری که یک مرد خیلی خشن و پولدار که رئیسش هم هست عاشقش می شه و برای به دست اوردن روشا هر کاری می کنه ولی نمی دونه که بعد از به دست اوردنش روشا از شهاب متنفر میشه بعد از یک سال روشا حافظشو از دست می ده و این فرصت خوبی واسه‌ی شهاب تا دل روشا رو بدست بیاره. رمان فلش بک هست…

خلاصه رمان به رنگ یاقوت

پریناز قلموی چتری شکلم رو برداشتم و دوباره به رنگ سبز آغشتش کردم. وقتی حسابی قلموم رو توی رنگ غسل دادم روی بوم شروع کردم به ضربه زدن. صدای موسیقی توی گوشم پخش می شد و من فقط محو درخت سبز رنگی بودم که با هر ضربه بهش بال و پر می دادم. با حس فشار دستی روی شونم، بالا پریدم و همزمان با چرخیدنم هندزفری توی گوشم رو بیرون آوردم. با دیدن صورت خندون بابا نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم وای بابا تویی؟ خب ترسیدم چرا یهویی میای؟ لبخندش عمیق تر شد و دندون های سفید و ردیفش رو با فخر به نمایش گذاشت.

بابا با لباس بیرون و کراواتی که دور یقش آویزون بود دست به کمر کنارم ایستاد و گفت: _یهویی ؟ یه ساعته پشت در اتاقت دارم صدات میزنم. سیم هندزفریم رو تکون داد و گفت: _ماشالله این و که میذاری تو گوشت از دنیا عقب میوفتی. آتلیه نرفتی چرا؟ _حوصله بیرون رفتن از خونه رو نداشتم.برای اینکه بیشتر از این پیگیر نشه بوم نقاشیم رو نشون دادم و گفتم : _قشنگ نشده؟ یه ذره رو دریاچشم کار کنم تمومه. بابا چهارپایه ی کناریم روکشید و روش نشست. با دقت یه نگاه به بوم کرد و یه نگاه به چشم های من. قشنگه، طرحش کو؟ لبخند پهنی زدم و گفتم:

تو ذهنمه… شاید مسخره باشه. تو خواب دیدمش. یه دریاچه ی کوچیک و بکر. با کلی درخت سایشون توی آب افتاده و با هر نسیم تکون می خوره. بی دلیل مثل تموم این یک سال نگاهش نگران شد و آروم گفت: _پریناز بابا… اگر چیزی یادت اومد که بهم میگی خوشحال بشم… آره بابا؟ نفس عمیق کشیدم و نگاهم رو به دریاچه ی نصفه کارم دوختم. _آره بابا… ولی هر سری این لحنت دیوونم می کنه.اگه چیزی هست خودت بگو. کلافه روی صورتش دست کشید و از جاش بلند شد _راستی دیروز احسان زنگ زد گفت تلفناشو جواب نمیدی. چه دشمنی داری با این بدبخت اخه؟

دانلود رمان به رنگ یاقوت از پریا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم  مجموعه دو جلدی گرگ زاده  الن از مجموعه دو جلدی گرگ زاده  الن دادخواه

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم مجموعه دو جلدی گرگ زاده الن از مجموعه دو جلدی گرگ زاده الن دادخواه pdf بدون سانسور

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم از مجموعه دو جلدی گرگ زاده از الناز دادخواه با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست، پر از رمز و راز پر از تنهایی، گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح می دهد، در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ، گرگ ها متفاوتند، متفاوت تر از همه، نه مثل سگ اسباب دست انسانند، و نه مثل شیر رام می شوند، گرگ، گرگ است، ذاتش عوض نمیشود، عاشق هم که شود، بره نمی شود، با وجود تنهایی، تن به قلاده نمی دهد…

خلاصه رمان نفرین خاموش

تاریکی بسان خیمه ای بر جنگل سایه انداخته بود. سکوت محضی جنگل رو فراگرفته بود… نه صدای حیوانات نه تپش قلبی و نه حتی صدای باد. انگار این نقطه از جنگل جدای کل دنیا بود. پر از رازو رمز ٫ خوفناک و هراس انگیز. می تونست از جایی در همون نزدیکی چیزی تاریک و شوم را به وضوح حس کنه. دستشو ناخوداگاه به سمت کتفش برد. می تونست گزگز زخمی که این مدت توی تک تک لحظات مثل باری سنگین روی دوشش سنگینی میداد رو احساس کنه. حسش می کرد. می دونست به هدف نزدیک شده.

اون یه جایی همین اطراف بود. پشت این پرده تاریک. منتظر بود. میدونست این روز بلاخره فرامیرسه. روز مقابله با چیزی که تمام عمر خودشو اطرافیانشو تحت تاثیر قرار داده بود. امشب شب سرنوشت بود. امشب با بانی این نفرین مواجه می شد. امشب تقاص می گرفت. تقاص تمام زجرهایی که کشیده تقاص تمام جون هایی که از عزیزانش گرفته شده. امشب شب تسویه حساب بود. _ دنبال من میگردی؟ صدایی رسا و محکم از پشت سر باعث شد به عقب برگرده.  دست هاش مشت شد و دندوناشو روی هم سابید.

صدا با لحنی تمسخر امیز گفت. _منتظرت بودم. تیک تاک، تیک تاک، تیک تاک… صدای عقربه های ساعت مثل پتکی بود که بر روی اعصابم زده می شدن. چشم هام خیره به سقف چوبی اتاق بود. حتی نمیدونستم چند ساعته که توی این حالت هستم. هیچی نمیدونستم. اینکه امروز چندمه. این که بیرون چه خبره؟ فقط میدونستم زندگی مثل یه ساعت از کار افتاده برام ازحرکت ایستاده و روزها و شب هام مثل هم شده. دو هفته از برگشتمون می گذشت…

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم مجموعه دو جلدی گرگ زاده الن از مجموعه دو جلدی گرگ زاده الن دادخواه pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.