دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهادر پسری زخم خورده و پولدار که به خاطر خیانت پدرش به مادرش از عشق و دخترا متنفره تا یه روز یه دختر زبون دراز و نیم وجبی سرراز زندگیش در میاره که با خرابکاریا و سرتقی اش بهادر و عاصی میکنه اما خب بهادر یه روز به خودش میاد و میبینه که…

خلاصه رمان صاعقه در باروت عشق

پس از خداحافظی از خانه بیرون می زنم و سوار می شوم. به اواسط راه که می رسم زنگ زدن های ترانه از نو شروع می شود، حیف که منتظر یک تماس مهمم وگرنه خاموش می کردم. به قدری روی روانم یورتمه می رود که گوشی را از روی داشبورد چنگ می زنم، هدست بلوتوث را نمی دانم کجا گذاشته ام. صدای ترانه زودتر از من بلند می شود. – بهادر… – زهرمار، چی میخوای؟ نمیفهمی وقتی جواب نمیدم یعنی مزاحمی؟ جاده خلوت است و به جرئت می توانم بگم پرنده هم پر نمی زند و با خیال راحت سرعتم را زیاد می کنم. – باز تو بداخلاق شدی؟

خواستم بگم بهداد بهم زنگ زده. – به جهنم… – وای دیوونه پرده گوشم و پاره کردی! اونوقت اگه نگم من و بیچاره میکنی از بس غر میزنی، خب اومدم بهت بگم مزاحمم میشه. – عزیزم زر نزن کرم از خود درخته! – خیلی بیشعوری بخدا، تو نبودی می‌گفتی کسی نباید نزدیکم بشه؟ دو دستی فرمان را چسبیده ام و به جلو خیره ام اما اعصابم از چرندیاتش مختل است و تمرکزی ندارم. – من اگه میگم کسی نزدیکت نشه واسه خودم میترسم فردا پس فردا ایدز نگیرم. می خندد. -خاک بر سرت… – تموم؟ شتابزده می گوید: نه نه! یه چیزی… -خب؟ کمی طولش می‌دهد.

– بهادر رفتم واسه ماشین ثبت نام کردم باید یه مقدارش رو پیش بدم الان پولم کم اومده فردا هم باید واریز کنم میشه یه کم جلوتر بهم بدی؟ کلافه می گویم. -تو آدم نیستی؟ فکر کردی رو گنج نشستم؟ خودم کلی قسط و بدهکاری دارم مفت مفت بدم سرکار خانم تا هر لاشی از اونور میرسه سوارش کنی و تهشم به ریش من بخندی؟ صدایش را سمباده می کشد. – آه بهادر! تو که میدونی من به بهداد اصلا محل نمیدم باور کن اون سری هم… _ببند دهنتو! خب؟ ببند! توضیح نمیخوام بذار برسم خونه یه مقدار برات پول میفرستم. -مرسی عش… -آخرهفته منتظرتم.

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سوگلی ارباب از الهه مرگ

دانلود رمان سوگلی ارباب از الهه مرگ رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سوگلی ارباب از الهه مرگ با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من نمیخوام زن ارباب بشم! من اون رو دوست ندارم! چرا نمی فهمید؟ من یکی دیگه رو… نزاشت حرفم رو ادامه بدم… دستش رو بال برد و سیلی محکمی کوبوند توی صورتم. – خفه شو دختره ی سلیطه! سریع حاضر میشی و میای پایین… وگرنه میسپارمت به بابات! هه… بابا! از کدوم بابا حرف میزد؟! بابایی که از وقتی یادمه تمام توجه و مهربونیاش برای ساغر بوده! زور گویی و بد اخلاقی و اجبارهاش هم برای من!

خلاصه رمان سوگلی ارباب

صبح با احساس دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم. آروم خودم رو بالا کشید و به تاج تخت تکیه دادم. دستی به چشم هام کشیدم که نگاهم به سینی صبحانه ی روی عسلی افتاد… سینی رو از روی عسلی برداشتم و شروع به خوردن صبحانه شدم. از جام بلند شدم و بزور خودم رو به حموم رسوندم. یه دوش هول هولکی گرفتم و بیرون اومدم. اصلا نمی تونستم زیادی توی حموم بمونم! همش هم به خاطر این ارباب شیطون بود! انگاری رفته بود سر کار… لباس هایی که تو کمد گذاشته بود رو پوشیدم و لباس هایی

که همراه خودم آورده بود رو توی کمد چیدم و یکیش رو پوشیدم. من هم دختر ارباب بودم و بهترین لباس ها رو داشتم. ادکلنم رو طبق عادت روی خودم خالی کردم. موهام رو با سشوار خشک کردم و با کش بالا بستمشون شالی روی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم و همین که داشتم وارد سالن میشدم، صدای مردونه ی آشنایی شنیدم. – مریم خانم داداشم خونست؟ از پله ها که پایین رفتم، دیدم که یک پسر هیکلی و قد بلند پشت به من ایستاده و در حال صحبت با خدمتکار که فهمیدم اسمش مریم هست.

مریم خانوم سری به سمت بالا تکون داد و گفت: نه صبح زود رفتن شرکت! جلوتر رفتم و گفتم: -سلام. با شنیدن صدام هردو به سمتم برگشتند. با دیدن شخص مقابلم، برای لحظه نفس کشیدن رو فراموش کردم. باورم نمیشد.. چطور ممکن بود؟! اون این جا چیکار می کرد؟! -سلام. سرد جوابم رو داد و رفت روی مبل تک نفره کنار پنجره نشست. مریم داشت به سمت آشپزخونه می رفت که جلوش ایستادم و گفتم: -این پسره کیه؟ با لبخند خاصی نگاهی بهش انداخت و گفت: کوچیک ارباب هستند! نه. امکان نداشت….

دانلود رمان سوگلی ارباب از الهه مرگ رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تیغ بی قرار از نون_قاف

دانلود رمان تیغ بی قرار از نون_قاف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تیغ بی قرار از نون_قاف با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دختری که همه زندگی خود را از دست داد جایگاهش را زندگی اش را عشق و خانواده اش را فقط به خاطر یک اشتباه از او گرفتن و دختر تنهای ما رو از زندگی روندن، زندگی با دختر قصه مون خوب تا نکرد اما اون الان برگشته، قوی تر از همیشه برگشته تا عشقش و همه از دست رفته هاش رو دوباره برگردونه، دختره یه ماه از عروسیش گذشته ولی میفهمه سه ماهه حامله اس، حالا باید جوابه مادر و پدره مذهبیشو چجوری بده وای وای…

خلاصه رمان تیغ بی قرار

ساعت ١٠ شب جمعه، استرس بهش حمله ور شد. سعی کرد با نگاه کردن به خونه ای که گلی حسابی تمیز و مرتبش کرده بود خودش رو اروم کنه. نظم همیشه بهش ارامش می داد. قهوه اش رو مزه کرد ولی تلخی دوست داشتنیش الانبراش لذت بخش نبود . قهوه رو کنار گذاشت و به سمت اتاق کار رفت. پشت میز نشست و به طرح نصفه و نیمه ای که کشیده بود نگاه کرد. به خطوطی که در هم تنیده شده بودند. از این خطوط چی می خواست در بیاره؟ با این طرح خودش رو به چالش کشید.

یه چیز ناب می خوام. دست به سمت رنگ ها برد. دامنی با طرح برگ های افرا، که انگار همین الان از درخت های کانادا برداشتنش و روی دامن کار گذاشتنش، کشید. چند برگ هم ریخته روی زمین، دور دامن کشید. دنباله ی دامن رو به درخت افرا وصل کرد. یقه ی لباس رو باز کشید. اجازه داد سرمای هوا به تن دختر بپیچه. موهای دختر رو مواج و بلند کشید و وصلش کرد به شاخ و برگ درخت. دختری در اغوش درخت که از هم سوا نبودند. اسم طرح رو افرا گذاشت و با لذت به کارش نگاه کرد.

به خودش امید داد : من می تونم، من مستعدم. من یه زمان هلنا افشار بزرگ بودم. هنوزم می تونم باشم.به ساعت نگار کرد. ١١:١١ .دوست داشت فانتزی وار، مثل دختر های نوجوون فکر کنه که تو این ساعت رند، کسی داره بهش فکر می کنه. ولی تنهاییش، سیلی ای شد توی صورتش. یک سالی هست که دیگه کسی به من فکر نمی کنه… گرسنه اش بود. خداروشکر کرد که گلی قبل رفتن غذا درست کرده. اشپزی بلد نبود و هیچ وقت هم سعی نکرده بود یاد بگیره ولی اگه سرحال بود، می تونست…

 

دانلود رمان تیغ بی قرار از نون_قاف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عروس زلزله از زهرا نیکخواه

دانلود رمان عروس زلزله از زهرا نیکخواه رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عروس زلزله از زهرا نیکخواه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هستی که تازه با پسر مورد علاقه اش حمید نامزد کرده فردای روز نامزدی در شهرشون زلزله مهیبی میاد که منجر به مرگ تمام خانواده هستی و نامزدش حمید میشه. بعد از این قضیه دوست پدر هستی که آدم بسیار خیری بوده هستی رو میاره تهران پیش خانواده اش که همین محبت ها باعث میشه هستی عاشقه حاجی بشه که بعد میفهمه عشقش بی سرانجام هست و کم کم از دلش بیرونش میکنه. بخاطره مرگ خانواده اش دچاره مشکل روحی شده بوده که با اصرار زیاد اطرافیان به دکتر روانپزشک مراجعه میکنه…

خلاصه رمان عروس زلزله

حاج عباس به سختی می توانست آن همه غم را در چهره ی دختر جوانی که حالا دیگر تنها یادگار دوست عزیزش بود، تحمل کند. از شدت ناراحتی بدون هیچ گونه سخنی اتاق را برای دقایقی ترک کرد. ناگاه هستی صدای مرد جوانی را شنید که به آرامی او را تسلی می داد. می گفت: هستی خانم، می دانم از دست دادن پدر و مادر بسیار سخت است. اما شما باید صبر داشته باشید. انشاا… خداوند به شما کمک می کند که بتوانید این غم بزرگ را تحمل کنید. هستی ناگهان ساکت شد و برای چند لحظه خیره به جوانی که دور از چشم حاج عباس خود را آنچنان به

تخت او نزدیک کرده بود، نگریست. او چه کسی بود که به خود اجازه می داد از خداوند و یاری اش حرف بزند؟ همان خداوندی که حالا دیگر هیچ کس را برای او باقی نگذاشته و در چشم بر هم زدنی تمامی رؤیاهای افسانه ای زندگی اش را با تکانی شدید به مشتی خاک مبدل کرده بود؟ این جوان از مرگ چه می دانست و از اندوه از دست دادن عزیزان چه خبر داشت؟ آیا می توانست تصور کند که وقتی جنازه ی پدری را که در زیر آوار له شده از زیر خاک در می آورند، چه احساسی به فرزندش دست می دهد؟ ناگهان رو به جوان فریاد کشید: تو چه می دانی که مرا

نصیحت می کنی؟ برو بیرون، برو بیرون. و آنگاه دوباره به گریه افتاد. حاج عباس و پرستار که با صدای فریاد هستی وارد اتاق شده بودند، سعی کردند او را آرام کنند. جوان گرچه از اتاق بیرون نرفت، اندکی خود را از هستی کنار کشید. حاج عباس خود را به هستی نزدیک کرد و سر دختر جوان را در آغوش گرفت. هستی که تکیه گاهی امن یافته بود، التماس کنان به حاج عباس گفت: حاجی، مرا تنها نگذار. من از اینجا وحشت دارم. تو را به روح پدرم مرا تنها نگذار. حاج عباس با شنیدن این سخن مهربانانه گفت: نه دخترم، به روح پدرت قسم می خورم که تنهایت نگذارم…

دانلود رمان عروس زلزله از زهرا نیکخواه رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سلطنت از فاطمه افکاری

دانلود رمان سلطنت از فاطمه افکاری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سلطنت از فاطمه افکاری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شاه من.. در زندگی هرچه خواستم را نابود کردی… بی رحمانه به من دست درازی کردی و فرزندم را از من دور ساختی… قلب کوچکم را پر از نفرت و ترس کردی… من زنم… پر از لطافت زنانه… قلب پاک و مهربانی هایم به قلبت نفوذ کرده و دل سنگت را نرم… من ملکه ی توام… شاید نتوانتم بر سرزمینت سلطنت کنم… اما بر سرزمین قلبت سلطنت خواهم کرد… شوخی نیست من ملکه ام… تخریب میکنم آنچه که نمی توانم باب میلم بسازم… آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم… شاه مغرور من هرگز فراموش نکن من قبل از ملکه بودن… یک زن هستم.

خلاصه رمان سلطنت

با راهنمایی ماریا وارد سالن غذا خوری شدیم… لبخندی زدم و تعظیم کوتاهی کردم… روی صندلی کنار مادرم نشستم که لورا آروم کنار گوشم گفت: اون دوتا رو میبینی؟؟ نگاهی به زن و دختری که کنار هم نشسته بودن انداختم… هردو اخمو و خشن داشتن با هم حرف میزدن… -نه کین؟؟؟ لورا: اون زن کاترینه زن عمو… اون یکیم دخترشه الیزابت… خیلی بداخلاقن. سری تکون دادم و گفت: آره ازشون معلومه… خدا رزا رو حفظ کنه… میخواد با اینا توی یه قصر باشه… لورا: آره… تازه من یه چیز جدید فهمیدم… با هیجان گفتم: چی؟؟؟ لورا لبخندی زد و گفت:

+بعدا توی جلسه ی خواهرمون میگم… منم لبخندی زدم و گفتم من یه چیزی فهمیدم… حالا توی جلسه میگم… شاه چنگالش رو برداشت و تیکه ای از گوشت پخته شده ی توی ظرف برداشت و گفت:+شروع کنید. همه شروع کردن به خوردن… بعد از تموم شدن شام شاه از روی میز بلند شد که مردی وارد سالن شد. شاه با لبخند گفت: زئوس بیا ملکه ی آینده رو ببین. زئوس لبخندی زد و نزدیک ما اومد. همه ی ما ۵ خواهر بلند شدیم و ایستادیم زئوس نگاهی به رز کرد و سری تکون داد بعد نگاهی به لیزا کرد… لیزا رو رد کرد و نگاهی به رزا انداخت.

نگاه خیره اش را از رزا گرفت و اول به لورا و سپس به من دوخت. به طرف من اومد و تعظیم کوتاهی کرد: +سلطنتون طولانی ملکه‌… متعجی نگاهی به بقیه انداختم که با تعجب به زئوس خیره شده بودند. آروم گفتم: ولی من ملکه آینده نیستم.. زئوس نگاهی به کنارم که خالی بود انداخت و گفت: ولی شواهد چیز دیگه ای میگه. شاه کنار زئوس اومد و دستی روی شانه اش گذاشت. شاه: زئوس ملکه ی آینده اشاره ای به رزا کرد این بانوی جوانه. زئوس نگاهی به رزا انداخت و گفت: +اوه… حتما من اشتباه کردم. دوباره نگاهی به من انداخت و گفت…

دانلود رمان سلطنت از فاطمه افکاری بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ساقه های رقصان از پروانه قدیمی

دانلود رمان ساقه های رقصان از پروانه قدیمی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ساقه های رقصان از پروانه قدیمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باران دختریست که پنج ساله از پدرش دوره بخاطر موارد امنیتی که خودش در مورد آن چیزی نمی داند. پدرو مادرش ده سال پیش از هم جدا شده و مادرش به شهر زندگی خودش بازگشته بود. با دیده شدن باران توسط مردی که پدرش از آن هراس دارد، پدرش او را به تهران بر می گرداند تا زیر نظر خودش باشد . اما حوادث زیادی از همین جای رمان شکل می گیره که باران از پدرش جدا می شود و دشمن پدرش توسط باران او را تهدید می کند…‌‌
رمان ساقه های رقصان
درمانده و خسته از روزگار راھی خانه شد. سه روز تمام در بیمارستان ماندن تمام رمقش را کشیده بود. باید برای فردا تجدید قوا می کرد. دلش کمی آرامش می خواست… از دنیا و خدای خودش ھمین یک چیز را طلبکار بود. وارد خانه که شد دم در زانو زد. جانی برای حرکت بیشتر نداشت. ھمانجا روی زمین مانند جنین در خود جمع شد. این خانه ھم ھوای نفس ھای بی بی را کم داشت. دیگر مانند گذشته احساس خوبی نداشت. نبودش در خانه غم سنگینی را روی شانه هایش ھوار کرده بود.
صدای زنگ تلفن سکوت سرد خانه را شکست. بی رمق تر از آن بود که به خود زحمت جواب دادن را بدھد. چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. دیگر ھیچ کس را نداشت تا برایش مهم باشد. ھمان طور که او برای کسی ارزش نداشت. در آن سه روز افکار گوناگونی به مغزش ھجوم آورده بود. بعد از انجام کارھایش باید به کارھایی که اھدافش در آن ھا

خلاصه رمان ساقه های رقصان

درمانده و خسته از روزگار راھی خانه شد. سه روز تمام در بیمارستان ماندن تمام رمقش را کشیده بود. باید برای فردا تجدید قوا می کرد. دلش کمی آرامش می خواست… از دنیا و خدای خودش ھمین یک چیز را طلبکار بود. وارد خانه که شد دم در زانو زد. جانی برای حرکت بیشتر نداشت. ھمانجا روی زمین مانند جنین در خود جمع شد. این خانه ھم ھوای نفس ھای بی بی را کم داشت. دیگر مانند گذشته احساس خوبی نداشت. نبودش در خانه غم سنگینی را روی شانه هایش ھوار کرده بود.

صدای زنگ تلفن سکوت سرد خانه را شکست. بی رمق تر از آن بود که به خود زحمت جواب دادن را بدھد. چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. دیگر ھیچ کس را نداشت تا برایش مهم باشد. ھمان طور که او برای کسی ارزش نداشت. در آن سه روز افکار گوناگونی به مغزش ھجوم آورده بود. بعد از انجام کارھایش باید به کارھایی که اھدافش در آن ھا خلاصه میشد می پرداخت. تلفن روی منشی تلفنی رفت. صدا، صدای پیمان بود… ههه پیمان نه پرھام!!! -دختره ی بی عقل کدوم گوری ھستی.

که نه تو خونه پیدات میشه نه تلفنات رو جواب میدی؟… اگه یه حالی ھم از پرھام بپرسی زمین به آسمون نمیاد… خیر سرت دیگه زنش ھستی… بیب…. قطره ای اشک از گوشه ی چشمانش چکید و به سمت شیقیقه اش سر خورد . آھی کشید و ھمانطور که به چراغ قرمز چشمک زن تلفن خیره شده بود خوابش برد. ساعت ۵ بعد از ظهر بود که از خواب بیدار شد. سردرد امانش را بریده بود. بدون بالش خوابیدن و کج ماندن سرش چنین عواقبی ھم داشت. نگران برنامه ی فردا بود. باید با رادمهر (وکیل پدرش) تماس می گرفت….

دانلود رمان ساقه های رقصان از پروانه قدیمی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دوست‌های صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر می‌ره و…

خلاصه رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور

“شایلین” ای واااای نفس رو اینکه کسی بهش تهمت بزنه خیلی حساسه یه نگا بهش کردم که دیدم داره میلرزه صورتشم قرمز شده اومدم برم سمتش که دستاش و به علامت ایست جلوم نگه داشتم منم وایسادم بیبینم می خواد چیکار کنه!!! نفس برگشت به سمت اون پسر های مزاحم و گفت بببین اشغاله عوضیه حیووووون اگه شماها دنبال ما نمیومدید الان من به این بیشعورا نباید جواب پس می دادم… سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم و سرم که تا الان به سمت نفس بود و چرخوندم به سمت نگاه که با دو تا تیله طوسی مواجه شدم یه اخم بهش کردم و سرم و برگردوندم با صدای ماشین برگشتم و

دیدم اون بنزه رفت. یه نگا به نفس انداختم و وقتی دیدم اعصابش خط خطیه دستش و گرفتم که یهو دستش و از تو دستم کشید بیرون و رفت سمت مرده اول خواست یقشو بگیره که من و اون چشم تیله ایه به سمتشون دویدیم و همزمان دستمون رو گذاشتیم ما بین اون دوتا که دستش رو دست من قرار گرفت و من زود دستم و عقب کشیدم ولی اون خیلی ریلکس داشت به من نگا می کرد. تا به خودم اومدم دیدم اون یکی دستش رو یه طرفه صورتشه و نفس شروع کرد به حرف زدن: دیگه همچین حقی رو نداری که درباره ی کسی که نمیشناسیش اینجوری اون فکتو باز کنی زرزر کنی…

وقتی داشت حرف میزد بغض توی گلوشو احساس کردم نفس دستم و کشید و گفت: بریم شایلین. من رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و نشستم تو ماشین و نفسم زود راه افتاد تا از اون کوچه و خیابون در اومد زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون لرزش بدنشو حس می کردم گذاشتم خودش و خالی کنه چون میدونستم خیلی عصبیه بعد از min5 با چشمای قرمز استارت و زد که من گفتم: بیا بشین اینور من رانندگی می کنم اونم بدون هیچ حرفی پیاده شد و اومد جای من نشست و منم رفتم سمت راننده نشستم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رفتیم خونه، راحله ( خدمتکارمون ) خواب بود…

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان خواننده ی پاپی به نام آران که در پوسته مغرور، سخت، محکم، صلابتی که به اندازه ی یک کوه دارد ولی در هسته نرم، لطیف، مهربان، عاشق پیشه، عشقی که از ۲۳سالگی در درون قلبش جای گرفته ولی کسی از آن خبر دار نیست و ۱۲سال از قدمت آن عشق میگذرد، عشقش رازیست بین او و خدایش و دوستی که همراه روز های دل تنگی اش بوده است، روجایی تنها که بعد از مرگ پدر و مادرش درعمارت بزرگ تیرداد پیروز که سه پسر سه قلو که نام هایشان آراز و آراد و آران هست که یک گروه موسیقی به نام آرا سه دارند زندگی می کند…

خلاصه رمان دلتنگی هایم ابدیست

ریموت در را زد و سپس بعد از باز شدنش داخل شد و به سمت پارکینگ راند به خاطر برودت هوا و فصل زمستان انبوهی از درختان بید که بیشر فضای محوطه باغ را در بر گرفته بودنند از نبود برگ لخت و عریان گشته بودنند! فقط کاج های که مش رحمان زحمت کشیده و آن ها را به اشکال مختلفی از حیوانات در آورده بود اندکی به چشم می آمدنند و شمشادهای که کناره های باغچه کاشته شده بودند کمی به فضای محوطه عمارت رنگ سبز طبیعت را بخشیده بودنند.. گوشه  از پارکینگ پارک کرد پیاده که شد مش رحمان به محض دیدنش به پیشوازش آمد…

_ سلام آقا کوچیک… رسیدن بخیر خوش اومدین… در برابر این مرد مهربان، مهربان بود و آرام… _سلام… ممنون مش رحمان خسته نباشی… _ زنده باشی آقا… این مرد مهربان و زحمت کش را دوست داشت از وقتی که به یاد داشت مش رحمان و خانواده اش این جا زندگی می کردند دو دختر داشت که یکی ازدواج کرده بود و دیگری مجرد بود و هر دو در عمارت به کارهای آشپزخانه و عمارت رسیدگی می کردند و دامادش هم راننده شخصی اهل عمارت و کارهای خرید آشپزخانه را بر عهده داشت… از پله های که دو طرف در ورودی عمارت

قرار داشت بالا رفت، درکوب برنجی که نمادی از شیر بود را با چند ضربه آرام به صدا در آورد طولی نکشید که شیوا دختر کوچک مهین خانوم در را گشود… _سلام، خوش اومدین.. سری تکان داد و ممنون زیر لبی گفت و داخل شد.. صدای مادرش را از همان جا شنید مهین خانوم را مخاطب قرار داده بود و درباره ی مزون ناهید خانم با او حرف می زد از راهرو ورودی که گذشت وارد سالن شد از همان فاصله نسبتا کوتاه تن صدایش را رسا کرد و به گوش مادرش رساند. _سلام. سیمای و مهین خانم به سمتش برگشتند سیمای به محض دیدنش سریع….

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری که بعد چند سال زندگی در خارج کشور به ایران برمی گرده و متهم به کشتن شوهرش میشه! به اجبار پدر و بردارش بچشو سقط میکنه و …

خلاصه رمان سرمشق دلدادگی

انگار بعد از این همه سال وقت برگشتن رسیده بود. زمان هیچ چیزی را حل نکرد و فقط و فقط من را بیشتر در گنداب فرو برده بود اعصابم بیش از اندازه متشنج بود و این برای منی که تحت درمان بودم خوب نبود… شش ساعت پرواز واقعا عصبی و کسلم کرده بود از مهماندار تقاضای درینک می کنم… لیوان را از مهماندار می گیرم و تشکر می کنم… از بچگی عاشق مهماندار ها بودم لباس و طرز برخوردشون برایم جذاب بود… بعد از ده سال که در لندن زندگی کردم الان برای دیدن خانواده ای که نمی شد اسمش را گذاشت خانواده بر می گشتم…

هیراد بهم خبر داده که مامان بخاطر ندیدنم دچار افسردگی شدید شده. هه چه جالب منم افسردگی داشتم، ناراحتی اعصاب دارم، اضطراب و وسواس دارم و مشت مشت قرص می خورم. آب را تا ته سر کشیدم و لیوان را روی میز جلویم گذاشتم و سرم را به پشتی راحت صندلی وی آی پی هواپیما تکیه دادم و چشم بندم را زدم و سعی کردم که بخوابم. خواب که نه کمی ریلکس کنم قبل از رسیدن طوفان. واقعا که دیدن خانواده ام مثل آمدن طوفان بود. هنوز هم باورم نمی شد راضی به برگشتن شده بودم..

هرچند اصرار های آنتونی بی اثر نبود.می گفت مطمئن که با دیدنشون حالم بهتر می شه ولی من مطمئن بودم که برعکس می شه. با صدای خلبان که درخواست می کرد کمربند ها را ببندیم چشم بندم را برداشتم و صندلی را به حالت اول برگرداندم. به آسمان تهران رسیده بودیم… نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم لرزش دست هام را ندید بگیرم. فرصتی نبود وگرنه حتما یک لیوان آب دیگر درخواست می کردم. چون صندلی اول بودم اولین نفر از هواپیما خارج شدم. نسیم بهاری به صورتم خورد و باعث شد نفس عمیقی بکشم…

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به نام پرستش که در یک مهمانی جذب پسری به نام شهیاد می‌شود که از قضا پسرعموی دور پرستش است. شهیاد به خاطر یک انتقام به این دختر نزدیک می‌شود و زمانی که این انتقام به عشق تبدیل می‌شود با مخالفت خانواده پرستش روبه رو می‌شود…

خلاصه رمان پرستش

“پرستش” در کلاسو باز کردم و با کله رفتم تو…. به همه سلام کردم و سر جام بین ترلان و شهراشوب نشستم حس می کردم گونه هام قرمز شده و از ریختم پیداست تا الان با شهیاد چه وضعیتی بودم. شهراشوب زد تو :پهلوم چرا اینقد رنگت پریده؟ سردته؟ ترلان خم شد سمتمون و گفت: خلی تو؟ این با شهیاد اومده معلوم نیست داشتن چه غلطی می کردن که این اینجوری شده. شهراشوبم ذوق زده دستاشو به هم کوبید که سریع گفتم: اروم بابا. چه خبرتونه؟ کیمیا میشنوه. نمیخوام فعلا کسی خبردار بشه. سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت: فقط برام بگو چیکارت کرده که اینجوری رنگت پریده.

اومدم بگم داشتم چه غلطی می کردم که ترلان گفت: گوشه ی لبشو نمیبینی زخمه؟ خب معلومه دیگه. شهراشوب جیغی از هیجان کشید و منم نفسمو کلافه بیرون دادم چقد من بدبختم که گیر این دوتا افتادم.اخه ببین واسه یه دوستی با داداشش چه ذوق مرگ شد. فقط کافی بود این وسط کیمیا با اون نگاه مشکوکش بفهمه چه خبر بوده…یکی دو هفته ای از رابطمون گذشته بود و همه چی مثل یه رویا بود برام… شهیاد فوق العاده بود، کنارش واقعا اروم بودم. هر روز میومد دنبالم و بعضی روزا دوتایی یا با اکیپ میرفتیم کافه و کوه و…. رابطه ی شایان و شهراشوبم دیگه علنی شده بود و راحت شده بودن.

عصر پنجشنبه بود و با شهیاد قرار داشتم…. اولین باری بود که دعوتم کرده بود ویلای شخصیشون و تنها بودیم با هم. تا قبلش تنهایی فقط میرفتیم بیرون و واسه همین یه خورده استرس داشتم. از قبل به مامان اینا گفته بودم با ترلان میرم خرید و ترلانم که با بهراد قرار داشت گفته بود با منه. بعد یه ارایش خیلی ملایم تیپ ساده ای زدم و رفتم پایین مامان با دیدنم لبخندی رو لباش نشست: دورت بگردم چه خوشگل شدی برم برات اسنپد دود کنم. _اوه مامان ادکلنمو رو خودم خالی کردم الان میخوای بو دود بگیرم؟ _وا؟این حرفا چیه بچه؟چشم میخوری. _خندیدم قربونت برم اخه کی منو چشم میزنه؟

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.