خلاصه کتاب
او را که آنجا دیدم، ناخودآگاه روزی را به یاد آوردم که سر خواستهام برای هزارمین بار با مامان یکی به دو کرده بودم.
مامانی که راضی به رفتنم نبود و مدام اینو آن را واسطه میکرد تا مرا که انتخابم را کرده بودم و علاج واقعه را در رفتن میدیدم، از صرافت بیندازند و راضی به ماندن کند!
و اینک مثل امروز...