دانلود رمان کوری از ژوزه ساراماگو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در شهری بدون نام و زمانی بدون تاریخ، ناگهان مردی پشت یک چراغ راهنمایی رانندگی، کور می شود. کوری مرد، نه یک کوری سیاه، بلکه نوعی شناوری در مهی روشن است. دزدی مرد کور را به خانه اش می رساند اما خودروی او را می دزد. مرد کور با کمک همسرش، به مطب یک چشم پزشک می رود تا…
خلاصه رمان کوری
اشخاصی که ناگهان کور شده بودند قرار داشتند. اولین کسانی که به تیمارستان متروکه منتقل شدند دکتر و زنش بودند. سربازان از ساختمان نگهبانی می کردند. در بزرگ ورودی فقط به اندازه ای باز شد که آن دو وارد محوصه شوند، و سپس فوراً بسته شد. طناب کلفتی به منزله ی دستگیره از ورودی تا در اصلی ساختمان کشیده شده بود. گروهبان به آنها گفت قدری به سمت راست بروید تا به یک طناب برسید، با دست آن را بگیرید و مستقیم بروید، یک راست بروید تا برسید به چند پله، جمعاً شش پله. داخل ساختمان،
طناب دو رشته می شد، یکی به سمت راست می رفت و یکی به سمت چپ، گروهبان فریاد زد از سمت راست بروید. زن که چمدان را با خود می کشید، شوهرش را به نزدیک ترین بخش نسبت به در ورودی هدایت کرد. اتاق درازی بود شبیه بخش های بیمارستان های قدیم، با دو ردیف تخت خاکستری که رنگشان مدت ها بود پوسته پوسته شده بود. روتختی ها و ملافه ها و پتوها هم همان رنگ بود. زن شوهرش را به انتهای بخش برد، او را روی یکی از تخت ها نشاند، گفت همین جا بمان، من می روم نگاهی به دور و اطراف بیندازم.
ساختمان بخش های دیگری هم داشت، با راهروهای تنگ و دراز، و اتاق هایی که البد زمانی مطب پزشکان بود، مستراح های تاریک و خفه، آشپزخونه ای که هنوز بوی گند غذاهای بد به آن مانده بود، یک ناهارخوری وسیع با میزهای رویه فلزی، سه سلول بالشتک دار با قریب یک متر و هشتاد سانت دیوار بالشتک شده که بقیه ی دیوار را چوب پنبه کرده بودند. پشت ساختمان حیاط متروکه ای بود با درختان فراموش شده، و تنه درخت ها گویی پوست انداخته بود. همه جا اشغال ریخته بود. زن دکتر به داخل ساختمان برگشت….