دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی

دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ملودی دختری که کارآموز وکالت است و پدرش سرهنگ نیمه شب از یک پارتی که توسط پلیس لو رفته فرار میکند و به چاپخانه ای که آن اطراف است پناه می آورد امیر حافظ پسر جوانی که صاحب چاپخانه است به او پناه داده بعد از مدتی ناخواسته امیر حافظ به دفتر وکالت دایی ملودی می رود که وکالت خواهرش را به عهده بگیرد و این حضور باعث آشنایی بیشتر ملودی و امیرحافظ می شود تا این که این دو دلباخته هم می شوند و امیر حافظ همه جا پناه و پشتیبان ملودی می شود و این دو نامزد می شوند….

خلاصه رمان کوچه های شب زده

از او که پله ها را به آرامی بالا می رفت چشم گرفت و به در کوچک و آهنی کنار کارگاه نگاهی انداخت. همان دری که قبل بالا رفتنش به آن اشاره کرده بود که می تواند آنجا آبی به سرو صورتش بزند. در حالی که ناخودآگاه فکرش به دنبال مرد از پله ها بالا می رفت، با ناراحتی دامن لباسش را بالا گرفت و چند پله ای که مشرف به همان در بود را به آرامی و حینی که زانوی زخم شده اش به سوزش افتاده بود پایین رفت. از اینکه با یک تصمیم غلط این طور زا به راه شده و خواسته و ناخواسته خودش را به صاحب اینجا تحمیل کرده بود ناراحت بود. از تلفنی که شکسته بود و سرهنگی که اسمش موجی از

نگرانی و ترس را سرریز دلش می کرد خوف داشت. ترسیده لب گزید. در آن لحظات چاره ای جز توکل نداشت ! مقابل در باز کارگاه که رسید لحظه ای مکث کرد و از همان فاصله نگاهی به داخل انداخت. با دیدن ماشین های چاپ و وسایلی که گوشه کنار سالن بود بی اختیار لبخند کوچکی زد. به طرف سرویس رفت و دستگیره را گرفت. در آهنی مقابلش با صدا به رویش باز شد. مکثی کرد و نگاهی به پاهای برهنه و کثیفش انداخت. سر و وضع آشفته و نامناسبش… زانو و کف دست زخمی و دردناکش همه و همه باعث شده بود بی اختیار بغض کند. کفش سفید رنگ مردانه ی داخل دستشویی را به پا کرد و

مقابل روشویی ایستاد.قبل آنکه شیر آب را باز کند نگاهی به آینه بالای روشویی انداخت. چشمانش با دیدن چهره اش برای لحظه ای گشاد شد. صورتی که از داخل آینه می دید هیچ شباهتی به چهره ای که ساعتی پیش از آینه سرویس بهداشتی مهمانی دیده بود نداشت.گریم وسیاهی پای چشمانش به خاطر باران و وضعیت بدش تا پایین گونه هایش آماده بود و از او قیافه ی مضحکی ساخته بود. موهای آشفته و خیسش که به فرق سر و شانه اش چسبیده بود بی اختیار لبانش را زیر دندانش برد. فلکه شیر را کمی چرخاند و دست راست و کثیفش را زیر شیر آب برد. مشتش را از آب پر کرد و به چند ساعت قبل فکر کرد…

دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قصه‌ی دختری رو روایت می‌کنه که کنار خانواده‌ش زندگی می‌کنه و روحیه‌ی هنری اون باعث شده دختر شاد و سرزنده‌ای به نظر برسه. سایه به واسطه‌ی رشته و شغلی که داره وارد رابطه‌ای می‌شه که از نظر خودش چندان جدی نیست اما همین امر باعث می‌شه ناخودآگاه مسیر زندگیش با ورود اشخاصی که سر راهش قرار می‌گیرن تغییر کنه… آدم‌ها و ماجراهایی که خود به خود باعث اتفاق‌های شهر بی آبرو شدند…

خلاصه رمان شهر بی آبرو

ماشین را پارک کرد و از همان داخل نگاهی به پاساژ انداخت. اگر قراری که از قبل برای ساعت ده امروز داشت نبود، عمرا تا اینجا می آمد. به شدت بی حوصله بود. دلش می خواست در خانه می ماند و مانند ای چند ساعتی که گذرانده بود باز فکر می کرد. به چه را نمی دانست. فقط می دانست از همان دیشب که او را رساند و به خانه برگشت، فقط به او و آن اتفاق فکر کرده بود. اما هنوز هم عقلش به آن چه که باید، نمی رسید. دلش شور اتفاق افتاده را می زد! ترسی نداشت.

پای هر آنچه که باید می ایستاد، ایستاده بود اما… با صدای زنگ موبایل نگاه پر رخوتش را گرفت و از روی صندلی کنارش کتش را برداشت و پیاده شد. _جلو پاساژم ماهان. _اوکی… گوشی را توی جیب کت انداخت و در حینی که از پله ها بالا می رفت آن را به تن کشید. سر که بلند کرد نگاهش به دختری افتاد که تا شتاب از در بزرگ پاساژ بیرون آمد و فکر او را بی اراده سمت همانی برد که باعث حال خرابی الان او بود. ابروهایش ناخودآگاه به یاد ماجرای دیشب خود به خود به هم نزدیک شد.

کلافه دستی روی پیشانی چین خورده اش کشید. از میان در گذشت و وارد پاساژ شد. از دیشب بارها خواسته بود با او تماس بگیرد اما هر بار که دستش سمت گوشی می رفت، نیرویی مانع این کار می شد و او کلافه عقب می کشید. روی پله برقی ایستاد و با نگاه کوتاهی به بالای پله ها تلفنش را در آورد. خودش هم خوب می دانست دنبال بهانه ای بود تا به طریقی سر حرف را با او باز کند. اما پای عمل که می رسید هر چه فکر می کرد چیزی برای گفتن در چنته نداشت….

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.