دانلود رمان یکی بود یکی نبود از مرجان فریدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اول هر قصه ای با یکی بود یکی نبود شروع میشه پس ما هم همین طوری شروع می کنیم با هم… یکی بود یکی نبود … ماجرای زندگی من از این قرار بود یکی بود و اون یکی نبود ولی این زندگی حق من نبود نمی دونم سرنوشت بعد این ده سال شوم می خواد باهام چه بازی کنه ولی اگه قراره دوباره نامردی کنه و جر بزنه بدونه که اگه لازم باشه سرنوشتمو عوضش می کنم…
خلاصه رمان یکی بود یکی نبود
حدودا یک ماه از اون ماجرا گذشته ومن هم میشه گفت به اون پسر که نمی خوام حتی اسم عجیب غریبشو به یاد بیارم فکر نمی کنم. البته هنوزم گه گداری با یاد اوری خورد شدنم ناراحت می شم صدای چرخ خیاطی مامان رو اعصاب بود. _یشیم. یاشین بیاید فوتبال. یعنی ذوق مرگ شدم دوییدم تو اتاق خوابو یهو درو باز کردم که… دیدم یشیم رو زمین نشسته و یک دفتر مخمل به رنگ سبز دستشه و داره چیزی می نویسه و معلومه گریه کرده چند روزی بود که تو خودش بود، امروز هم مستقیم اومد تو اتاق خوابو گفت: ناهار نمی خوره چون خستس و حالا
جای پنج تا انگشت روی صورتش واضح معلوم بود. یشیم =چرا یهو میای ترسیدم و سعی کرد اشکاشو قایم کنه. -نمی خواستم بترسونمت. چیزی شده چرا گریه می کنی؟ یشیم: چیزی نیست خواهری جواب مدیرمونو دادم زد تو گوشم… _چی اما مدیرتون به خاطر انضباط و معدل بالات خیلی دوست داشت که. -یشیم…. چیزیه که شده بیخیال تو برو فوتبال بازی کن با یزداد منم زودی خوب می شم و اروم گونمو بوسید و با خنده گفت: کی جوشای تو خوب میشه اه اه. منم خندیدم و لپامو بهش نزدیک کردم که جیغی کشید و رفت زیر پتو. صدای یزداد میومد که
داد می زد: تا سه شمردم اومدی اومدی نیومدی دیگه بازی بی بازی ومنم به خیال این که حال خواهرم واقعا خوبه دوییدم پیش یزداد و یزداد با لحن با مزه ای گفت: پس کو خاله سوسکه. منم خندیدمو گفتم: -داره استراحت می کنه. با لحن لوسی گفت: داره استراحت می کنه وادای بالا اوردن در اورد. با هم بازی می کردیم و با این که مثل بشگه بودم ولی خیلی خوب بازی می کردم یهو همه جا تار شد باحرص به توپی که یزداد از لای پام شوت کرد اون ور خیره شدم هر چند چیزی جز مه های رنگارنگ نمی دیدم سایه یزدادی رو که عینکمو برداشته بود و…
دانلود رمان کلاه داران از مرجان فریدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پنج تا دختر از جنس شیطنت و سادگی، پنج تا پسر از جنس خود خواهی و شیطنت، رمانی سراسر هیجان. شیطنت و سر انجام… عشق.
خلاصه رمان کلاه داران
رویا شمارش معکوس ۱۲۳۴۵۶۷۸۹۱۰ بووووم با چشمای گرد در حالی که دستام و رو گوشام گذاشته بودم به ازمایشگاه متلاشی شده خیره شدم. باران -اااااه عجب دودی بلند شده. محیا – الی دمت جیز گل کاشتی. با شنیدن صدا ی ماشین اتش نشانی چشم از ازمایشگاه منفجر شده گرفتم و گفتم: -خب اینو می دونین که باید خسارت بدیم هستی – تف به این شانس فکر این جاشو نکرده بودم. الناز در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت: -خدای من فکرشم نمی کردم بمبم کار کنه من به خودم افتخار می کنم.
همه مون با دهن باز نگاش می کردیم. رو به محیا گفتم: -اه ببند دهنتو دیگه اب دهنت اویزون شده. با دستم کلاهم و برداشتم و گفت م -مثل نقشه ی چند وقت پیشمون باید یکی چلاغ شه. قیافه ی همه شون رفت تو هم. -اه چیه قیافتون و مث انار چروک می کنین مجبوریم یه تصادف ساخته گی درست کنیم تا از بیمه خصارت بگیریم. -الناز- خدارو شکر من که راحتم اون بار زدین پای منو شکستین و دروغ صحنه سازیه یک تصادف و کردیم که بیمه بهمون پول بده به قیاقه ی محیاو هستی و باران نگاه کردم.
گفتم: باشه نوبت ماست باید کلاه کشی کنیم. محیا یهو دستشو گرفت سمت چپ دلش و گفت: -وای فکر نکنم بتونم دست و پام و بشکنم دلم درد می کنه. اپانتیسم داره می ترکه. یعنی دروغ به این تابلویی از کسی نشنیده بودم. با اخمای در هم گفتم: -اپانتیس سمت راست پینوکیو… با تعجب زود دستشو گذاشت سمت راست و گفت: -اخ اره این طرف بیشتر درد می کنه. با لبخند شرارت باری گفتم: -حالا که فکر می کنم می بینم اپانتیس سمت چپه. یکم مبهوت نگام کرد بعد با اخم گفت: -جهنم بیاید کلاه کشی کنیم…