دانلود رمان رابطه اجباری از سارا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری کاملا احساسی البته شیطون که همیشه تو فکر و خیال خودش و عشقش رو کنار هم میبینه… عشق ممنوعه و رابطه اجباری این دختری احساسی رو حتما بخونید…
خلاصه رمان رابطه اجباری
یه مورد ارژانسی آورده بودن و الان سه ساعت بود که دامون تو اتاق عمله نیم ساعت دیگه شیفت تموم میشد نمی دونستم برم خونه یا منتظر دامون بمونم بریم بیرون عملشم تموم بشه خستس. تو پذیرش نشسته بودم داشتم اسامی بیمارارو وارد سیستم می کردم که دامون با آشفتگی آمد بیرون خستگی از سر و روش میبارید بعد اینکه به خانواد مجروح وضعیت بیمار و عمل موفق امیزو گفت آمد طرف من. _خانم نیازی! _بله؟ _بیایید اتاقم کارتون دارم. پشت سرش وارد اتاق شدم. دورا بیا این لباسارو در بیار حال ندارم. دلم براش سوخت معلوم بود خیلی خستس. رفتم لباسایه اتاق عملو از تنش در آوردم.
_برم برات چایی یا قهوه بیارم؟ _نه حاظرشو بریم. _خسته ای بزار یه شب دیگه دورسینم ببینه خسته ای درک میکنه. _نه قول دادم از بدقولی بدم میاد. کلافه نگاش کردم سرشو رو میز گذاشته بود، رفتم طرفش شونه هاشو گرفتم تو دستم شروع به ماساژ دادنش کردم اول یه تکون خورد اما بعد انگار خوشش آمد،نیم ساعتی ماساژش دادم که بلند شد. _مرسی برو حاظر شو. رفتم حاظر شدم از نیلو و مریم خدافظی کردم رفتم طرف پارکینگ تو ماشینش نشسته بود نشستم جلو. _اول منو میبری خونه؟ _اره فقط سریع حاظر شو. _باشه. تا خونه حرفی نزدیم. _مرسی. -من همینجا منتظر میمونم.
_باش. رفتم بالا. _ماماننن باباا. نچ کسی خونه نبود تلفن رفت رو پیغام. مامان: دخترم منو بابات رفتیم خونه عموت توام اگه خسته نبودی بیا. دکمه برقراری تماسو زدم. _سلام. -سلام مامانی. _دخترم ما خونه عموتیم توام اگه خسته نیستی بیا. _نه مامان با بچه ها خیلی وقت نرفتیم بیرون میخواییم امشب بریم فرحزاد. _باش پس مواظب خودت باش. _باش به همه سلام برسون خدافظ. _خدافظ. از پنجره به بیرون نگاه کردم هنوز ماشین دامون جلو در بود کسی خونه نیست که بزار بگم بیاد بالا. گوشیم رو برداشتم بهش زنگ زدم. _بله؟ _دامون بیا بالا کسی خونمون نی تا من حاظر میشم توام استراحت کن…
دانلود رمان پسرخاله از سارا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان دربارهی سوفیا است دختری که عاشق دوست پسر خالش بهراد میشه غافل از اینکه بهراد عاشق دوست سوفیاس و سوفیا رو فقط برای بازی میخواد و درست زمانی که بهراد میخواد از سوفیا سوء استفاده کنه پسرخالش یاسین …
خلاصه رمان پسرخاله
اینکه بابا خودش شخصا منو نرسونده بود تهران قطعا به دلیل داشت اونم شوهرخاله بود نه مواجه شدن با مامان. شوهرخاله ای که خان بود و غرور و تکبرش دقیقا از همین منصبش سرچشمه می گرفت و من… و من همیشه از اون و نگاه های سنگینش واهمه ی عجیبی داشتم درست مثل الان که با وجود بقیه بازهم من این نوع نگاه هارو به وضوح حس می کردم و بخاطرشون هم معذب بودم هم ناآروم. من اصلا بارها با همین جفت گوش هام شنیدم که اون با گفتن ” این دختر تخم ترکه ی
همون مرد ناخلف دیگه … ” بیزاری و نفرتشو از منو پدرم به زبون می اورد. -پس رشته ی عکاسی قبول شدی!؟ سوال شوهرعمه منو مجاب کرد دست از سر اون لیوان شربت بردارم. سرمو بالا گرفتمو بهش خیره شدم. رو صندلی سلطنتی مانند و کلاسیکش نشسته بود و با چهره ای عبوس نگاهم می کرد. شاید بعداز چهار سال -بله ! ابروی پرپشتشو بالا انداخت طعنه زنان گفت: تهش که چی!؟ قراره چی بشی!؟ عکاس باشی!؟ آخه اینم شد رشته!؟ نون الان تو پزشکیه… دندان پزشکی…
متخصص و هرچی… حالا همون شیراز این رشته ی عکاسی رو نداشت که تو هلک و هلک بلند نشی بیای اینجا تو این تهرون درندشت؟؟؟ من و شست و رفت و چلوند و پهن کرد رو طناب، دوتا گره هم بهم زد!!! به زور نیشمو دادم پایین! با این مرد که نمیشد رو راست بود. وگرنه رک و صریح بهش میگفتم دلم آزادی بیشتر می خواست. من از شیراز خسته شده بودم. دلم میخواست دنیای خارج از شیراز رو هم تجربه کنم. اونجا حس می کردم مزاحم بابا هستم.. عین خود بابا که مزاحم روابط آزاد من بود….