دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو

دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

با حسرت از ان سوی خیابان به تابلوی بزرگ و زیبای کتاب فروشی نگاه کرد و یاد روزهایی افتاد که در فضای خنک ومطبوع که انباشته از بوی کاغذ وصحافی بود کتاب ها را نگاه می کرد و از دنیای رنگارنگ جلدها به ورق های سفید وخطوط ریز وسیاه سرک می کشید. اه کشید وسر برگرداند تا سوار ماشینش شود اما با انگیزه ای ناگهانی از خیابان گذشت. چر باید عجله می کرد؟ چکار مهم وبزرگی داشت؟ آن او که هیچ دلش نمی خواست به خانه برگردد…

خلاصه رمان نوبت عاشقی

مرجان آهی از سر آسودگی کشید و یکی دو عنوان کتابی که انتخاب کرده بود را روی میز کنار صندوق گذاشت، همانطور که پول هایش را از کیف چرم کوچکش بیرون می کشید فکر کرد: خدا چه قدر منو دوست داشته دوباره راحله رو پیدا کردم، خصایص اخلاقی خوب وزیبای راحله چیزی مثل گنج بود به خصوص برای مرجان که چنین دوستی نداشت وقتی از کتاب فروشی بیرون زد به نظرش رسید ناگهان چه روز زیبایی از کار درآمده به آسمان ک چند تکه ابر شطرنجی اش کرده بود نگاه کرد و بی اختیار لبخند زد. همان لحظه گوشی کوچکش را از کیفش بیرون کشید و یکی دو دکمه را فشار داد.

چند لحظه ای منتظر ماند و بعد سلام کرد، صدایش از شادی لبریز بود شناختی؟ منم مرجان… آره خودمم… خوبم شما چطوری؟ خداروشکر… کارو بار چطوره؟ راستش نمیخوام زیاد مزاحم بشم،می دونم الان سرکاری وسرت شلوغه ولی بیت قضیه استخدام زنگ زدم خواستم بدونم کسی رو گرفتی یا نه؟… چه خوب، پس من این رفیقم رو بفرستم بیاد… همکلاسی خودمونه..‌. البته شاید نشناسی چون بچه بی سروصدایی بود… اما از اون نابعه هاست همه ی ما به جون کندن نه ترم رو تموم کردیم. این هفت ترم و به ختمش کرد، آره… میدونم… اگه این آدم رو استخدام کنی دیگه نباید نگران هیچی باشی…

از بس که با عرضه وبا لیاقته… چنان شرکت و منظم ومرتب میکنه که وسوسه بشی پست مدیریت رو بهش پیشنهاد بدی… آره بابا خیالت راحت… میشناسم که میگم حتی از خودم بیشتر بهش اطمینان دارم. شک نکن که بهترینه… از بابت همه چیز خیالت راحت… فردا میفرستمش بیاد… نه، امروز که گذشت… اسمش راحله افروزه… پس منم خیالم راحت که استخدامه هان؟ سنگ رو یخم نکنی… باشه… خیلی ممنون از بابت خرید ماه پیشتون هم خیالت راحت. من ترتیب تخفیفش رو میدم… آره مراحل اداریش بگذره تمومه… خیلی ممنون خداحافظ.  بعد با دقت به خیابان پهن و شلوغ نگاه کرد و دوباره خندید…

دانلود رمان نوبت عاشقی از تکین حمزه لو بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عطر بهار نارنج از تکین حمزه لو

دانلود رمان عطر بهار نارنج از تکین حمزه لو pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عطر بهار نارنج از تکین حمزه لو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری‌ است که در کودکی، با دریافت تصویری بر پرده‌ی سفید ذهنش، بزرگسالی مخدوشی برایش رقم خورده. او عزم آن دارد که با…

خلاصه رمان عطر بهار نارنج

به ساعت مچی ام نگاه کردم تازه ساعت نه صبح بود. می دانستم الان زنگ تفریح اول مدرسه مامان است و احتمالا اگر مادر یا پدری معترض یا التماس دعا دار دور و برش نباشد زنگم خواهد زد. به پوشه کارهایم نگاهی انداختم و با کسالت تمام ابعاد بسته بندی دستمال کاغذی ها را دوباره چک کردم. تلفن روی میزم که زنگ خورد از جا پریدم، مامان بود با صدایی بشاش و پرانرژی مخصوص دبیران دبیرستان حال و احوالم را پرسید. صدای مامان اکثر اوقات مرا شاد می کرد. طبق معمول پرسید: چه خبر؟ ته دلم قند آب شد که خبر جدیدی دارم. فوری گفتم: بجای خلیلی یکی رو برامون فرستادن.

خندید: اِ؟ رئیس جدید مبارک. تا حس کردم حالش خوش است گفتم: مامان عصری کاری نداری؟ نفس عمیقی کشید از آن ها که می کشند تا خودشان را کنترل کنند: چطور؟ -هیچی بعد از شرکت می خواستم برم سینما. -با کی؟ با مارال اینا… به نرمی گفت: کاش نغمه رو هم می بردی… فوری گفتم: نمی شه مامان. من بیام خونه نغمه رو بردارم و دوباره بیام این ور… مثل همیشه راه حلی از جیبش درآورد: خوب بگو چه ساعتی و کدوم سینما، من برای نغمه آژانس می گیرم.. حال خوبم دود شد و هوا رفت. از این کلید حل مشکلاتش لجم می گرفت. سال ها در نقش پدر و مادر ما ظاهر شده بود و عادت

داشت مدام برای هر چیزی راه حلی پیدا کند، همین باعث عصبی شدن و گاهی قهر و ناراحتی ام می شد. کج خلق گفتم : حالا دفعه بعد! نغمه که هم سن و سال ما نیست هی دنبال من ریسه اش میکنی… صدای زنگ و سر و صدا در پس زمینه بلند شد و حس کردم مامان با دلخوری خداحافظی کرد. به خودم توپیدم “باز ناراحتش کردی، حالا یه بهانه دیگه گیر میاوردی که نخواد نغمه رو دنبال ریسه کنه، جلسه ای، اضافه کاری… بی حوصله جواب ذهنم را دادم “خسته شدم از بس مثل دختر بچه ها باید سرساعت برم خونه و بیام. وقتی مدرسه می رفتم هی بهانه می آورد که بچه ای و جامعه امن نیست…

دانلود رمان عطر بهار نارنج از تکین حمزه لو pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان عاشقانه ای برای پسرم از تکین حمزه لو

دانلود رمان عاشقانه ای برای پسرم از تکین حمزه لو بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عاشقانه ای برای پسرم از تکین حمزه لو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این عاشقانه تراژدی فریاد تمام زن های ایرانی ست که می خواهند پرواز کنند اما شرایط جامعه بال و پر آن ها را قیچی می کند تا از صرافت پرواز بیفتند…

خلاصه رمان عاشقانه ای برای پسرم

در خلوت خانه کوچکم پشت میز چوبی و محبوبم نشسته و به چند آلبوم جلوی رویم زل زده بودم چنان به آلبوم ها نگاه می کردم انگار قرار بود دستی از درونشان بیرون بیاید و خفه ام کند. به هزار زحمت نیما را خوابانده بودم. دکتر داروهایش را عوض کرده بود و من میترسیدم مبادا این بی قراری و نارامی مال داروهای جدید است روی کاغذ کوچک زرد رنگ چیزی نوشتم و کنارش ضربدر زدم تا یادم بماند ایم مسئله را از دکتر بپرسم اگر کارهایم را یادداشت نمی کردم اصلا به یاد نمی آوردم چه باید بکنم. بعدازظهر هر چه باخودم کلنجار رفته بودم تا نیما را بیرون ببرم نتوانستم خودم را راضی کنم.

سختی پیاده روی برای من که همیشه ماشین در اختیارم بود یک طرف، نگاه ها و پچ پچ های آزار دهنده از طرف دیگر علت اصلی امتناعم بود چه بر سرم آمده بود؟ من که همیشه برای هر لحظه ام برنامه ای خاص و شاد داشتم چطور میتوانستم تمام روز را در خانه بی هیچ هدف مشخصی سر کنم؟ سوال اصلی جایی در ذهنم می جنبید چرا به اینجا رسیده ام؟ کجای کارم اشتباه بود و آیا اصولا من مرتکب اشتباهی شده بودم یا همه چیز خواست خداوند بود، همان خداوندی که تازه تازه داشتم میشناختم کسی که قبلا فقط به عنوان عادت اسمش را زیر لب تکرار می کردم یا محدود به قسم خوردنم بود…

حالا وقتی اسمش را حتی در خلوت تنهایی ام زمزمه می کردم تمام بدنم از تجسم قدرت و رحم و عطوفتش می لرزید و این خدایی بود که تازه داشتم می شناختم! اولین آلبوم را برداشتم و با تانی بازش کردم. طاقت نگاه کردن به هیچ کدام را نداشتم بی حوصله آلبوم را کنار گذاشتم و پاورچین پاورچین به اتاق نیما رفتم جایی که فقط اسمش اتاق نیما بود چون پسرم اصلا راضی نمشد در تخت خوابش بخوابد، در تخت دونفره و بزرگ پدر و مادرش راحت تر بود انگار خیالش آسوده و اضطرابش کمتر می شد. در را اهسته بستم و چراغ را روشن کردم هر بار آین اتاق می امدم حسرت بند بند وجودم را میلرزاند…

دانلود رمان عاشقانه ای برای پسرم از تکین حمزه لو بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.