دانلود رمان همجنس من از دل آرا دشت بهشت

دانلود رمان همجنس من از دل آرا دشت بهشت pdf بدون سانسور

دانلود رمان همجنس من از دل آرا دشت بهشت با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان از زبان دختری به اسم مریم نقل میشه که به خاطر تهمت به همجنس بازی یک سری از موقعیت های زندگیشو از دست میده اما در عوض…

خلاصه رمان همجنس من

یه استرس شیرین ته دلم موج میزد، نمیتونم درست و واضح توصیفش کنم فقط همینو بگم که دستام یخ کرده بود و از شدت خوشحالی کم مونده بود با صدای بلند گریه کنم. برای بار هزارم به صورت خودم توی آینه نگاه کردم، اونقدرها هم زیبایی چشم گیری ندارم اما در بین همسن و سالهای خودم پر طرفدارم. با صدای مهسا خواهرم که با محبت بهم زل زده به خودم میام: خوشحالم که به آرزوت داری میرسی و با اون که دلت می خواد ازدواج میکنی. از تعریفی که به کار برد ته دلم غنج میره.

همه هیجان درونیم به شکل یک لبخند گَل وگشاد ظاهر شد وهر کاری کردم نتونستم جمعش کنم. زندایی تارا با دیدن قیافه من با صدای بلند خندید و رو به مهسا گفت: تورو خدا اینو جمعش کنید مایه آبروریزیه امشب!! و دوتایی با هم خندیدند. لبامو غنچه کردم: نامردا!! من مایه آبروریزی ام؟ زندایی تارا که خودش هم آرایشگرم بود خم شد واز گونه ام بوسید: شوخی کردم خوشکل خانوم. با صدای زنگ گوشیم از روی صندلیم کنده شدم و موبایلمو از جلوی آینه برداشتم و با دیدن اسم علی روی صفحه گوشیم فوراً جواب دادم: بله؟

صدای بم ومردونه علی توی گوشی پیچید: سلام.خوبی؟در صورتی که داشتم از ذوق منفجر میشدم خودمو کنترل کردم: من خوبم. تو چطوری؟ صداش آروم شد: مگه میشه تو همچین شبی بد باشم؟!! گونه هام سرخ شد: پس تو هم بلدی از این حرف ها بزنی!! لحن صداش کمی جدی شد: بهم نمیاد؟دوست داری همون علی سابق باشم؟ فوری گفتم: نه نه! اونو دوست ندارم. با صدای بلند خندید: قربونت برم. واسه اون علی فقط دختر خاله بودی. اما واسه این یکی همه چیزشی…

دانلود رمان همجنس من از دل آرا دشت بهشت pdf بدون سانسور

دانلود رمان وسوسه شیرین (جلد دوم) از کورا ریلی

دانلود رمان وسوسه شیرین (جلد دوم) از کورا ریلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان وسوسه شیرین (جلد دوم) از کورا ریلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وقتی همسرت میمیره، یاس و ناراحتی احساساتی هستند که انتظارشونو میکشی، ولی من با تماشای تابوتش که توی قبر قرار می گرفت، تنها چیزی که حس می کردم خشم بود و رنجش. من و گایا هشت سال بود که ازدواج کرده بودیم. و تو روز سالگردمون، مرگ به ازدواجمون پایان داد. پایانی مناسب برای پیوندی که از همون اول نفرین شده بود. شاید این تقدیر بود که امروز گرم ترین روز تابستون محسوب میشد…

خلاصه رمان وسوسه شیرین

نفس عمیقی کشیدم و پلک زدم تا از ریختن اشک هام جلوگیری کنم. تا همین جا هم کلی شانس آورده بودم. ترجیح می دادم چشم هامو روی واقعیت های زندگی مافیایی ببندم ولی می دونستم پشت درهای بسته چه اتفاقاتی میفته. دنیای ما دنیای ظالمی بود. بابا با من خوب تا می کرد اما بارها دیده بودم بقیه ی بچه های خانواده چجوری توسط پدر هاشون آزار می بینند و عموهام چجوری با همسراشون رفتار می کنند. نامزد قبلیم از نظر سنی بهم نزدیک بود، یه پسر آروم و خجالتی که بابا برای محافظت از من انتخابش کرده بود. توی ازدواج با اون میتونستم مواضع خودم رو حفظ کنم ولی در مقابل کاسیو

کار سختی محسوب میشد. نمی خواستم تسلیم احساسات منفی بشم ولی ترس مثلِ یه درد عمیق توی وجودم جا گرفته بود.همونطور که صندل های پاشنه دار آبیمو برمیداشتم به سمت میز آرایشم رفتم. وقتی خودمو توی آینه نگاه کردم چشم هام می درخشیدند. بیشتر از هر زمانی آرایش کردم و به صورتم رنگ دادم ولی احتمالا هنوزم کمتر از چیزی بود که مامان و کاسیو انتظار داشتند. وقتی برای معرفی رسمی به سمت طبقه پایین راه افتادم، تونسته بودم خودمو آروم کنم. چشم هام هنوز از هجوم گریه گرم بودند ولی وقتی پله هارو یکی یکی به سمت بابا،کاسیو و همراهش فارو طی می کردم لبخندم دیگه نمی لرزید.

بابا دستمو گرفت و همونطور که منو به سمت همسر آینده ام هدایت می کرد فشردش. وقتی کاسیو منو دید عکس العمل کنترل شده و مودبش شاهکار بود. چشم هاش آبی تیره بودند، درست مثل اعماق اقیانوس و حالتی رو به چهرش می بخشید که انگار می تونست به آسونیِ دریای بی انتها تو رو ببلعه. وقتی لباسمو از نظر گذروند نارضایتی توی تمام اجزای چهره اش پخش شد. – کاسیو با دخترم جولیا اشنا شو. لحن پدر رنگ هشدار به خودش گرفت و حالت بی تفاوت کاسیو رو سرکوب کرد. – از آشنایی باهات خوشحالم جولیا. وقتی دستمو گرفت تا ببوسه لب هاش به زور حالت لبخند گرفت. به خودم لرزیدم…

دانلود رمان وسوسه شیرین (جلد دوم) از کورا ریلی pdf بدون سانسور

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه، از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از کشور اومده….

خلاصه رمان ایست قلبی

صدای شکستن چیزی از طبقه پایین به گوشم رسید . کسی توی خونه نیست. همه رفتن خونه عمو رحمان تا چاره ای برای دروغ من پیدا کنن. یکی داره توی خونه راه میره. می تونم حضورش رو حس کنم . پابرهنه به سمت راهرو رفتم. مجسمه برنزی گرون قیمتی که مامانم از مسکو خریده بود و نماد تزار بود برداشتم. تنها وسیله محکم دم دستم بود. تو سر هر کی بزنم مرده. مطمئنم یکی داره مثل خودم پاورچین توی خونه قدم می زنه. آخرین پله رو که رد کردم سایه ای توی نوری که از چراغ خواب پذیرایی به نشیمن تابیده بود دیدم.

از ترس دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و به دیوار پشت سرم تکیه زدم. موبایلم بالاست. باید یه کاری بکنم. از طرز ایستادنش معلومه دزده. داشت از راهرویی که کنارمن بود به سمت نشیمن می اومد. با ترس عقب عقب رفتم و از در دیگه ای که به پذیرایی راه داشت وارد شدم. با برخورد کمرم به بدن کسی جیغ بلندش کشیدم و مجسمه از دستم پرت شد. اونم مثل دخترا جیغ کشید و هرچی توی دستش بود روی زمین ریخت. سریع برش داشت و جلوم ایستاد.

من از ترس مثل عنکبوت به دیوار چسبیده بودم. تاریک بود. هیبت مرد قد بلندی که سرتاپا مشکی پوشیده بود و روی صورتش ماسکی کشیده بود و بجز چشم هاش چیزی دیده نمی شد وحشتی به دلم انداخت که همه کتک های امشب پای سفره عقد از یادم رفت. با انگشت اشاره اش که جلوی صورتش گرفت بهم فهموند باید ساکت بمونم. اولین بار بود بی حجاب جلوی مردی ایستاده بودم . ترس همه وجودم رو به لرزه انداخته بود. حتی از اون لحظه که جلوی همه فامیل گفتم جوابم منفیه و…

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان مرگ و زندگی از asma.a

دانلود رمان مرگ و زندگی از asma.a pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مرگ و زندگی از asma.a با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تنها بودم خیلی تنها… شاید قبلا یکی بود که حداقل انقدر تنهایی رو احساس نمی کردم، حتی با وجود اون هم گاهی تنها بودم اما حالم در کنارش خوب بود. نمیدونم چیشد که یک روز به کل همه زندگیم از هم پاچید اسمم دنیا، تنها زندگی میکنم خب راستش قبلنا که اون بود انقدر تنها نبودم اما الان خیلی افسرده و گوشه گیر و تنها شدم. مادرمو میگم اون بود پدرم بود خواهرم بود اما یک روز همه ناپدید شدند. اونا فوت نکردند اما…

خلاصه رمان مرگ و زندگی

[دنیا] هرچی به سارا زنگ زدم جواب ندادو میگفت در دسترس نیست، وقتی اومدم خونه ساعت نه شب بود و ماشینش هم که نبود نگرانش شدم. سمت مجله ها و روزنامه ها رفتم و دستی بهشون کشیدم که چشمم افتادبه اسم میلاد محمدی. فامیل استادم هم محمدی وااا خو نه نه چیزی که فکر میکنم نیست لابد فامیلن یا هرچی هرکی که فامیلیشون یکی بود فامیلی ندارن. نوشته بود که یه قاتله اما بیشتر که نگاه کردن دیدم سارا دور اسمش قلب کشیده . این یعنی چی، چرا باید دور اسم این قلب بکشه، مگه دوسش داره، آخه چرا عاشق یه قاتل شده، چرا اینو بهم نگفته… ذهنم خیلی درگیر شد و

فکرم هزار جا رفت و بازم زنگ زدم که جواب نداد. اه بلندی گفتم و خودمو ولو کردم رو مبل و داد زدم. مرضیههه. مرضیه: جانم خانوم چیشده حالتون خوبه. من: اوففف نه معلوم نیست این ستاره کدوم گوریه تو ندیدیش؟ مرضیه با چشمای گشاد شده نگاهم کرد و گفت: نه. چشمامو بستم و دستمو رو سرم گذاشتم و گفتم: خیلی خب باشه برو به کارت برس یه دمنوشی چمدونم یه چیزی بیار حالم خوب نیس اه. چشمی گفت و رفت تو آشپزخونه… چشمامو رو هم گذاشتم و یکم به خودم استراحت دادم… وای مامان خوبی، وای بابا بیاید بغلم ببینمتون. چقد دلتنگتون بودم این همه سال کجابودید، وای

کلی دنبالتون گشتم شما غیب شدید آره؟! کجایید ها بیاید تو بغلم دیگه مگه نمی شنوید صدامو. آبجی کجاست، کجایی آجی جونم. هی با شمام حرف بزنید تنهام نزارید… کجا دارید میرید وایسید نرید نه نه لطفا نرید لطفا مامان بابا… با نفس نفس بلند شدم و بدنم داغ شده بود که چشمامو باز کردم و دیدم مرضیه با ترس روبروم دمنوش به دست و با حوله ای خیس ایستاده… حوله رو از دستش گرفتم و رو صورتم مالیدم و دمنوشو رو میز گذاشتم و دستمو رو سرم گذاشتم. مرضیه: خوبی خانوم؟ چیشده تو خواب حرف میزدید تب کردید.من: خواب دیدم پدر مادرم اومدم اما انگار صدامو نمیشنیدن و رفتن..

دانلود رمان مرگ و زندگی از asma.a pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق کرده خارج از برنامه هایش است اما مردانه دل می دهد و حالا امیر نه قصد دارد نه از حقش بگذرد و نه نیتی برای گذشتن از دلارام دارد. این ماجرا به کجا ختم میشه…

خلاصه رمان آچمز

از کلاس بیرون می زند و وارد محوطه ی دانشگاه می شود. شلوغی فضای اطرافش، کار را برایش سخت کرده است. یک دور دور خودش می چرخد و دقیقا روی نیمکت های زیر درختان کاج پیدایش می کند. سر به زیر افتاده ی نهال، گوشه ی لبش را به سمت بالا می کشد. قبل از اینکه نهال متوجه ی حضورش بشود کنارش می نشیند و با بالا آمدن سرش می گوید: -به جای اینکه اینجا فاز آدمای افسرده رو بگیری جلوی اون زبون سرختو می گرفتی تا این سر هایلات شده ات رو به باد نده. نهال بی حوصله برو بابایی می گوید و صاف می نشیند:

-حالا هم چیزی رو از دست ندادم! تفریح کنان می گوید: -نه از دست ندادی. اصلا حذف درس اقتصاد برای یه دانشجوی ارشد ام بی ای که چیزی نیست! نهال روی نیمکت به سمتش می چرخد و شاکی می غرد: -حالا که چی فکر می کنی خودم نمی دونم؟ فکر می کنی همه مثل خودتن که همه چی رو ببینن بریزن تو خودشون؟ نخیر دلارام خانم من یکی آدمش نیستم. دو تا بخورم تا چهار تا جواب ندم طرفم رو ول نمی کنم! اون سعیدی خرفت تو جوونیش همه غلطی کرده حالا سر کلاس اقتصاد به من درس عفت و پاک دامنی میده!

به اون چه که ظاهر من مناسب محیط دانشگاه نیست! اصلا اگه این همه براش این قضیه مهمه چرا کاسه کوزشو جمع نمی کنه بره تو حراست بشینه؟ دلارام در سکوت نگاهش را بر نمی دارد. «فکر کردی همه مثل خودتن؟» دلیل حضور این جمله را در میان بحث موجود نمی فهمد! -الانم که رفتم حذف کردم مطمئن باش یه سر سوزن ناراحت نیستم. حداقلش اینه که حرفمو زدم. روی نیمکت به سمت دلارام می چرخد و انگشت اشاره اش را به سمت او می گیرد: -یادت باشه دلارام بعضی وقتا نجابت زیاد کثافته!…

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان چشمان سرد از رویا

دانلود رمان چشمان سرد از رویا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان چشمان سرد از رویا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک دختر تنها! بی کس! پیله تنهاییش را خودش تنیده! پیله اش سنگیست! اما سنگ هم فرو خواهد ریخت کافیست که جویباری عاشقانه نرم و لطیف از کنارش گذر کند! کجاست این جویبار؟ او مینوازد همچون اسمش طنین مینوازد تا درگیر و دار دنیا از ناملایماتش بگریزد! او را خسته کرده اند. لبخند را از او گرفته برایش غم به ارمغان آورده اند … کجایی جویبار باید تن او را غسل دهی. خسته در پی انتهای زندگیش راه میرود! چندیست که کشتی شکسته قلبش پهلو نگرفته و تنها در دریای خروشان سرگردان است! طنین اش را مییشنوی؟ نوای درد مینوازد!

خلاصه رمان چشمان سرد

صبح با چهره ای داغون از بیخوابی دیشب از اتاقم اومدم بیرون! اتفاقای دیشب باعث شده بود که یاد گذشتم بیوفتم و بیخواب بشم لعنتی هر موقع خونه بودم مامان کاری می کرد که آرامشم سلب بشه و یاداون عوضی بیوفتم! دیشب هم که با کاری که بابا کرد کاملا حس تحقیر اون سالابهم برگشته بود و احساس می کردم اگه اینجا بمونم باز افسردگی میگیرم! رفتم تو آشپزخونه همشون داشتن صبحونه می خوردن هه همشون مثلابه خاطر من امروز خونه ان! اما هیچ کدوم بهم محل هم نمیزارن زیرلب صبح بخیر

گفتم و با خوردن یه کمی آب از آشپزخونه اومدم بیرون روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستم و مشغول دیدن به فیلم چرت شدم که فقط واسه این بود که وقت تلف کنم البته بیشتر توفکر بودم که چطوری خونه رو بپیچونم و برم تهران دیگه نمیتونستم بیشتر از این اینجارو تحمل کنم ! همینطور که تو فکربودم زنگ درو زدن که به طبعش صدای طرلان بلند شد که مامان! حسامه! اه بازاین پسره پیداش شدا یعنی داغون بودم باشنیدن صدای اون دیگه حسابی آمپرچسبوندم! نه که پسربدی باشه ها نه!

فقط زیادی راحت و البته به قول بقیه شوخ بود ولی به نظر من خیلی هم بی مزه بود! حتماالان باز میخواست بیاد به من گیر بده! زیادی کنه بود به هرچی گیر میدادول کن نبود که وقتی هم من اینجا بودم، چشماش از شیطنت و فکری که داشت برق میزد اینطور که از طرلان شنیده بودم مثل اینک از سربه سرگذاشتن آدما جدی خیلی خوشش میومد ومن هم که ماشاالله !… چی بگم والا فقط خداکنه امروز گیرنده که نمیخوام طرلان رو ناراحت کنم! اما این آرزوم زیاد بدون جواب نموند چون تا داخل اومد با دیدن من…

دانلود رمان چشمان سرد از رویا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رها شده از زهرا یزدانی و نرجس رجبی

دانلود رمان رها شده از زهرا یزدانی و نرجس رجبی pdf بدون سانسور

دانلود رمان رها شده از زهرا یزدانی و نرجس رجبی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جدا شدیم از هم، بی آنکه بدانیم یک لحظه جدایی، چه به سرمان می آورد! پریشان شدیم… دیوانه حال شدیم… من مجنون شدم و تو لیلی منِ دلداده! حال دوست دارم، بعد از سال ها لیلی شوی و من باز مجنون و دیوانه یِ تو… عاشقم باشی و عاشقت باشم! فقط یک ساعت را برایِ من باش… می شود؟

خلاصه رمان رها شده

بار دیگر به ساختمانِ پنج طبقه که مثلا روزی خانه یِ من و بهنام بود، نگاه کردم و نفسی عمیق کشیدم. من نیاز داشتم به آن خانه و زندگی درآن نیاز داشتم… باید از اول زندگی من و دخترکم ساخته می شد زندگی جدید سرشار از آرامش! بعد از فشردن زنگ، در باز شد. وارد شدم و به سمت آسانسور رفتم… دکمه یِ آسانسور را فشردم و وارد شدم. دکمه یِ طبقه یِ چهارم را فشردم درحال بسته شدن بود که یکهو از حرکت ایستاد. متعجب به در نگاه می کردم تا ببینم چرا از حرکت ایستاده با دیدنِ شخصی که در را نگه داشته بود، خشم و عصبانیت قبلی ام به سراغم آمد. با حرص نفس می کشیدم

به آخر آسانسور رفتم و تکیه ام را به دیوارش دادم. بدون هیچ حرفی وارد آسانسور شد… نگاهش عصبانی بود چشم های آبی رنگش رگه هایِ قرمز داشت! درست مثل دوسال پیش شده بود. با ترس کمی از بزاق دهانم را قورت دادم… سعی داشتم استرس و ترسم را پنهان کنم، اما نمی توانستم. پوزخندی برلب هایش نشاند و همان طور که به درِ آسانسور که در حال بسته شدن بود خیره نگاه می کرد، گفت: _می بینم که بدجور ترسیدی. وای بر من که حتی توان کنترل ترسم را نداشتم! کمی دیگر از بزاق دهانم را قورت دادم و نفس عمیقی کشیدم. خیلی تند گفتم: _هرکسی تورو ببینه می ترسه،

چون تو یه هیولایی… انگشت اشاره ام را بالا بردم و شمرده گفتم: _هــــیـــــولــــــا! عصبی تر از قبل شده بود، این را از نفس کشیدن های پی در پی اش فهمیدم. دستی به صورتش کشید و گفت: _فکر کردی می تونی اون خونه رو صاحب شی؟ من به هیچ وجه نمی ذارم. پوزخندی زدم… خوب می دانستم او بدون پدرش هیچ نیست و از پس هیچ چیزی بر نمی آید! او همیشه همین بود، فقط حرف می زد و هیچ وقت عمل نمی کرد… مثل همان روز عروسی که قول داده بود خوشبختم کند اما عمل نکرد!با پوزخندم عصبی تر شد و به نگاه پر از تحقیرم، پشت کرد. با پاهایش رویِ زمین ضرب گرفته بود…

دانلود رمان رها شده از زهرا یزدانی و نرجس رجبی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تابوشکنی عاشقانه (جلد اول) از کیوان عزیزی

دانلود رمان تابوشکنی عاشقانه (جلد اول) از کیوان عزیزی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تابوشکنی عاشقانه (جلد اول) از کیوان عزیزی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سینا پسری جذاب ، مغرور و متعصب مهندس عمران ریس شرکت بزرگ ساختمانی، پدرش حاج معتمدی تاجر معروف شهرشون به اجبار مادرش با هلیا دانشجوی رشته داروسازی ازدواج می کنه ولی خودش دختر دیگه‌ای رو دوست داره، هلیای زیبا رو مورد آزار و اذیت خودش قرار میده ولی بعد از مدتی سخت عاشقش میشه ولی هلیا …

خلاصه رمان تابوشکنی عاشقانه

هلیا به هر دری می‌زد و دنبال راهی بود تا بتونه نظر خانواده اش رو برای موافقت در به ادامه‌ تحصیل در تهران جلب کنه، اما موفق نشده بود… حالا اگر با ناباوری این ازدواج سر می‌ گرفت با یک تیر ۲ نشان میزد در دل بخوبی می‌دونست نشانِ اصلی خود سیناست و به بار نشستن عشقی که از دوران نوجوانی در دلش ریشه کرده و حالا انگار قصد جوانه زدن داشت… در کنارش می‌تونست رشته دانشگاهی مورد علاقه‌ اش رو هم بخونه… یعنی خوشبختی از این بهترم میشد؟ تا قبل از این هردو براش جزو رویاهای دست نیافتنی محال به حساب می‌آمد …

با تقه ای که به در اتاقش خورد، چشم از پنجره‌‌ی خیس و بارون زده گرفت و سرش رو بطرف در اتاق برگردوند. منتظر موند تا حامد بدون اجازه وارد بشه همیشه همین بود در میزد ولی بدون اجازه وارد میشد.. با ورود حامد هلیا روى تنها صندلی اتاق که مربوط به میز تحریرش بود نشست… حامدم خودشو روی تخت جا داد و حین نشستن گفت: هلی!! باورم نمیشه اونقدر بزرگ شده باشی که موقع ازدواجت رسیده، اگر تو از این خونه بری دلم برای روزهای با هم بودن و کَل کَل های بی پایانش تنگ میشه. هلیا با شرمی دخترونه سرش رو انداخته بود زیر و گل های

قالی رو نشونه گرفته بود، گفت: حالا کی خواسته بره؟؟ بقول خودت تا آخر بیخ ریشتونم… _من سینا رو چند سالیه می‌شناسمش خیلی خوب و آقاست، توام که هدفت رفتن به دانشگاهی در تهران و تحصیل در رشته دارو سازیه ما قلباً دوست داریم تو به آرزوت برسی چون استعداد و لیاقتش رو داری اگرم برای رفتنت به شهر دیگه مخالفت می‌کنیم علتش این نیست که بهت اطمینان نداریم… دلیلش اینه که محیط قابل اعتماد نیست و دور و برمون پر شده از شغالایی که منتظر فرصتن تا به خواسته های پلیدشون برسن… تمام اینا از سر دوست داشتن زیادته …

دانلود رمان تابوشکنی عاشقانه (جلد اول) از کیوان عزیزی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سایه بودن خالی ست… سایه بودن درد است… اصلا ای کاش خدا تمام سایه های شهرم را جمع می‌کرد، تا دیگر سایه ای نباشد بر سرشان بی ادعا پهن شود، تا مردم اینقدر سایه ها را هیچ و پوچ نخوانند، در این شهر هیچ کس ارزش سایه ها را نمی‌داند، فقط باید سایه ها از سرشان کم شود، آنوقت است که دوام نمی‌آورند، آنوقت است که فغان سر می دهند، ذوب می شوند… آری سایه ها بی منت سایه اند… آناهید قاف

خلاصه رمان سایه فرشته

سیاهی شب خوف به دلم انداخت، نفس نفس می زدم و گلویم خشک شده بود اما می ترسیدم بایستم! با تردید به پشت سرم نگاه کردم، ان هیکل نا فرم و چشمهای وحشی که توی تاریکی ترسناک تر شده بودند را دیدم و قلبم از جا کنده شد… پاهای بی جانم را به کار انداختم دستم به بند های کوله ام با تمام توان دوییدم ، صدای پاهایش که به دنبالم می دویید و صدای ضمختش توی گوشم پیچید: ـوایسا دختره چشم درومده.

با یک پرش بلند از سکو وسط بلوار پریدم و رفتم ان سمت خیابان همان موقع یک ماشین نقره ای دنده عقب گرفت و جلوی پاهایم ایستاد و دو پسر جوان با تعجب به من نگاه می کردند و ان که پشت فرمان بود کمی خم شد و گفت: ـکمک نمی خوای؟ نفس نفس میزدم و ان بد ترکیب داشت از خیابان رد میشد… یکی از پسرها در عقب را برایم باز کرد و من به سرعت سوار شدم.

و صدای نعره ی ان مرد راننده را ترغیب کرد که گاز را پر کند… به پشت سرم نگاه کردم با همان زیر پیرهنی و دمپایی وسط خیابان ایستاده بود و فریاد می‌زد. ـ “سایه، از بس دوییده بودم سرفه های خشک می کردم پسری که کنار راننده نشسته بود برگشت و به من نگاه عمیقی کرد که ناخوداگاه درخودم جمع شدم… لبخند منزجرکننده ای روی لب نشاند و گفت :ـ ـداشتی فرار می‌کردی؟…

دانلود رمان سایه فرشته از آناهید قناعت pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آتش دل از تینا عبداللهی

دانلود رمان آتش دل از تینا عبداللهی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آتش دل از تینا عبداللهی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

طنین مهماندار هواپیما و دختر یک پولدار ورشکسته با خودکشی پدر، دنبال عامل ورشکستگی پدر می گردد که متوجه می شود شریک جدید پدرش (معینی فر) با کلاهبرداری نه تنها پدرش را نابود کرده که میراث خانوادگی آنها که چند کتاب عتیقه است در اختیار گرفته است. اینجاست که طنین برای گرفتن انتقام و باز پس گرفتن کتب عتیقه به عنوان خدمتکار وارد خانه معینی فر می شود که سه پسر دارد و با وجود تحمل آزار و اذیت های فراوان پسر کوچک معینی فر….

خلاصه رمان آتش دل

فکرم مغشوش بود. اتاق پدر برایم شکنجه گاه، همه جای اون پر بود از خاطرات با پدر بودن. دست های لرزانم را روی دستگیره گذاشتم اما بعد پشیمان شدم و به سر گرد گفتم: -همین جاست، من دیگه نمی تونم همراهیتون کنم… به هال برگشتم و تصمیم گرفتم به تابان سر بزنم، آهسته در اتاقش را باز کردم سخت مشغول بازی بود. به دیوار بغل در تکیه دادم و چشمانم را بستم، آخه پدر این چه کاری بود کردی حالا من چطور این فاجعه رو به طناز و تابان بگم. آه تلفن، من باید به آقای ممدوح تلفن می زدم.

بعد شنیدن چند بوق، صدای خواب آلودی گفت: الو… با دست اشک هایم را پاک کردم و گفتم: سلام آقای ممدوح،طنین هستم… آقای ممدوح ما به شما نیاز داریم. -چی شده طنین اتفاقی افتاده، چرا بغض کردی؟ -اتفاق افتاده یک اتفاق بد، لطفا… بیاید خونه ما. -الان میام، می تونم با پدرت صحبت کنم. -نه آقای ممدوح، فقط زود بیایید. گوشی را گذا شتم و صورتم را میان دستانم پنهان کردم و گریستم، باورم نمی شد پدر نازنینم دیگر نیست. -خانم نیازی؟ سرم را بلند کردم سرگرد بالای سرم ایستاده بود.

با دست اشکم را از صورتم زدودم و با بغض نگاهش کردم. این نامه ها در اتاق پدرتون بود، فکر می کنم پاسخ خیلی از سؤال ها باشد. نامه ها را از دستش گرفتم، دست خط پدر بود، برای هر یک از ما نامه ای به جا گذاشته بود. در میان آن ها آن که مال من بود را جدا کردم، در پاکت بسته نبود، وقتی تای کاغذ را باز کردم خط پدر جگرم را به آتش کشید و اشک هایم دوباره سرازیر شد و به روی کاغذ چکید. سلام دختر بابا، می دونم الان که این نامه رو می خوانی من دیگه در میان شما نیستم. دخترم…

دانلود رمان آتش دل از تینا عبداللهی pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.