دانلود رمان هیجانی،عاشقانه,بزرگسال خانواده هات من اثری بینظیر از ناشناس رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : خانواده هات من
تعداد صفحه : کامل
نویسنده : ناشناس
ژانر : هیجانی،عاشقانه,بزرگسال
دانلود رمان خانواده هات من اثر ناشناس بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درخانواده هات من خلاصه رمان
اسمم شهرامه… 17سالمه. يه خواهر دارم 3سال از من بزرگتره كه اسمش شراره است و مامانم شهين يه زن خوشگل و خوش بر و رو 39ساله و بابام كه واقعا ميگم بچه ها اونو بجاي برادر بزرگه من ميدونن. بزنم به تخته جوون مونده 40سالشه و اسمش كامرانه…. وضعيت ماليمونم كه عاليه….
گوشه ای از رمان خانواده هات من
بابا بزرگم اونقدر مال و منال واسم گذاشته مثل باغ ، ويلا ، ملك كه ديگه حد و حساب نداره .به هر حال اين جريان از سال 1385موقعي كه سخت در تلاش بودم تا راهي واسه ورود به دانشگاه پيدا كنم شروع شد. دير وقت بود از مهموني بر ميگشتم كه اصلا خوشم نميومد برم، ولي به اجبار پدر و مادرم رفتم.
خسته و كوفته بعد از كمي صحبت در مورد نحوه برگزاري مهموني و كيفيت اون بحث كرديم و خستگي در كرديم و آماده يه خواب درست و حسابي شديم.چون فردا جمعه بود و همگي خونه ميمونديم و استراحت ميكرديم. رفتم توي اتاق خوابم و لباسمو عوض كردم و رفتم روي تخت خوابم كه بخوابم، راستش نيم ساعتي خودمو چپ و راست كردم ولي بيخوابي مثل هميشه كه دلهره و دلشوره كنكور بود، ول كنم نبود.
اين اواخر چون توي درس خوندن خيلي به خودم فشار آورده بودم و همش تو فكر اين بودم كه قبول ميشم يا نه؟!! اين بي خوابي گريبان گيرم شده بود.از تخت پايين اومدم و رفتم پاي كامپيوتر و سيستمو روشن كردم و كانكتو برقرار كردم و چرخي توي آيدي هاي ياهو مسنجر زدمو كمي هم سايتهاي ايراني روگشتم تا شايد خستگي سراغم بياد و خوابم ببره ولي نشد كه نشد. بلند شدم سيستمو خاموش كردم و خيلي آروم از اتاقم بيرون رفتم كه سر و صدا ايجاد نكنم تا ديگران رو بيخواب نكنم.
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
قیمت : 19 هزار تومان
دانلود رمان عاشقانه , اجباری , اجتماعی , ایرانی حرارت تنت اثری بینظیر از کوثر شاهینی فر رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : حرارت تنت
تعداد صفحه : ۱۵۹۶
نویسنده : کوثر شاهینی فر
ژانر : عاشقانه , اجباری , اجتماعی , ایرانی
دانلود رمان حرارت تنت pdf کوثر شاهینی فر به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درحرارت تنت خلاصه رمان
درباره دختری به نام نهان است که ترکیه بزرگ شده و خانوادش میخوان با کسی که سنش خیلی از اون بالاتره ازدواج کنه. شب عروسی نهان از تالار فرار میکنه و در تالار کناری هم اتفاقی پسری به اسم مسیح که عروسش فرار کرده رو میبینه و …
گوشه ای از رمان حرارت تنت
دانلود رمان عاشقانه، معمایی مجنون تمام قصه ها اثری بینظیر از دل آن موسوی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : مجنون تمام قصه ها
تعداد صفحه : 2685
نویسنده : دل آن موسوی
ژانر : عاشقانه، معمایی
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها از دل آن موسوی به صورت pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درمجنون تمام قصه ها خلاصه رمان
همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیبها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آنها میشود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کمکم احساسی میان این دو نفر شکل میگیرد. احساس و عشقی که میتواند مرهم برای زخمهای کهنهای شود که آنها از گذشته با خود به همراه دارند. در حالی که آنها دوشادوش هم پلههای ترقی را با سرعتی بیش از پیش طی میکنند غافل از این هستند که عشق نوپای خودشان هدف رقیبی قَدَر است که آنها را زیر نظر دارد و بواسطه داشتن نفوذیای باورنکردنی از هر چیزی که در کوک و بین معین و حریر میگذرد مطلع است تا در زمان دلخواه زخمکاری خود را بزند. طوفانی عاشقانه در راه است…
گوشه ای از رمان مجنون تمام قصه ها
بعد از آن شب که فاطمیها از من خواسته بودند تا حواسم به برادر بزرگشان باشد رابطه ام با آنها از قبل صمیمانه تر شد. دیگر حتی مسعود هم که بیشتر اوقات مثل معين ساکت جدی بود در برخوردهای کوتاهی که درون شرکت برایمان پیش میآمد با لبخندی گرم و دوستانه ارتباط برقرار میکرد.
معین معمولا روزها در شرکت نبود و اگر هم حضور داشت بین زونکنها تماسها و جلسههایش گم بود. شب هایی که با هم کار میکردیم چیزهای زیادی از او فهمیده بودم اینکه یکی از سرگرمیهایش خطاطی بود. وقتی فهمیدم آن تابلوهای خطاطی زیبا روی دیوار اتاقش کار خودش بود دهانم باز ماند.
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها pdf از دل آن موسوی
آن تابلوهای چشم نوازی که از بس کلمات با زیبایی در هم گره و پیچ و تاب خورده بودند حتی یکی از آن را هم نمیتوانستم بخوانم دیگر اینکه فهمیده بودم عاشق شعر است دوست دارد حین انجام کارهایی مثل طراحی موسیقی بیکلام پخش شود بسیار ریزبین دقیق و حساس بود. با وجود علاقه شدید به خواهرها و برادرانش تنهایی را ترجیح میداد و اکثر شبها یا در شرکت میماند و یا دیر وقت به خانه میرفت.
میدانستم زیاد اهل صحبت نیست اما از حرفهای میعاد متوجه شدم همین هم صحبتیهای نسبتا کوتاه ما در سکوت و خلوت شب های شرکت چیزی نیست که در زندگی معین خیلی اتفاق بیفتد …
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
قیمت : 22 هزار تومان
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی , بزرگسال هایا اثری بینظیر از ناشناس رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : هایا
تعداد صفحه : ۳۳۴
نویسنده : ناشناس
ژانر : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
دانلود رمان حاملگی اجباری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانهایا خلاصه رمان
درباره رابطه عاشقانه هایا و کیان است که با ورود پسر عموی هایا به این رابطه باعث میشه که …
گوشه ای از رمان هایا
نگین و سارا رو صدا زدم و گفتم : _ بیدار شین باید ۹ تو لابی باشیم… کمی آرایش کردم و لباسامو عوض کردم. ساعت ۹ پایین رفتیم که کیان و آرش و بابک تو البی منتظر ما بودن… بعد از سلام گفتن، کیان با لحن جدی گفت: _ این چند روزی که اینجایم، باید ۲برابر کار کنیم وگرنه باید بیشتر بمونیم…. همه باشه ای گفتیم و رفتیم تا صبحونه بخوریم. اشتها نداشتم و چیزی نمی خوردم که آرش گفت: _ چرا چیزی نمی خوری خانوم مهندس؟! نگاهی به کیان انداختم که داشت زیر چشمی بهمون نگاه می کرد. کمی اخم کردم: _ اشتها ندارم همین … آرش لبخندی زد و گفت : _ اگه دوس نداری واست یه چیز دیگه بیارم تا بخوری ؟!
میخواست بلند شه که کیان با صدای خش داری گفت: _بشین آرش، شنیدی که گفت اشتها نداره !! بعد از ۵ دقیقه ، کیان گفت : _ اگه خوردین زودتر بلند شین که بریم به کارمون برسیم !! اولین نفر از سر میز بلند شدم و بیرون رفتم. داشتم خیابون رو نگاه می کردم که کیان اومد پیشم: _ آرش خیلی حواسش بهت بود… باهاش گرم نگیریااا هایا !! خوشم نمیاد … برگشتم تا ببینم بچه ها کجان و به کیان گفتم : _ اون سعی داره بهم نزدیک شه… اخماش صورت ش رو پوشوند: _ چرا اون وقت؟!! شونه بالا انداختم و گفتم: _ برو از خودش بپرس! دوست نداشتم که حساسش کنم.
چون علاقه ی آرش یه طرفه بود و هست… بچه ها اومدن و سمت ۲ تا ماشینایی که کیان اجاره کرد بود رفتیم… کیان رو به بچه ها گفت: _ یه ماشین مال منه… یه ماشینم مال شما!! هایا تو با من بیا! آرش با تردید گفت: _ چرا هایا با تو بیاد؟! منم باهات بیام؟ کیان با لحن خشداری که معلوم بود عصبی شده گفت: _ باید به تو جواب بدم مهندس ؟!! یادت رفته که هایا دختردایی منه ، و داییم به من سپردتش… داشتم بهشون نگاه می کردم که چجوری برای هم شاخ و شونه می کشیدن. کیان اسممو صدا زد و گفت: _ نگاه نکن، راه بیفت هایا… خنده ی آرومی کردم و دنبالش راه افتادم… در ماشینو بستم که کیان گفت…
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
قیمت : 19 هزار تومان
دانلود رمان عاشقانه , اجباری , اربابی , بزرگسال رعیت ارباب زاده اثری بینظیر از زهرا خزائی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : رعیت ارباب زاده
تعداد صفحه : 1310
نویسنده : زهرا خزائی
ژانر : عاشقانه , اجباری , اربابی , بزرگسال
دانلود رمان رعیت ارباب زاده اثر زهرا خزائی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان دررعیت ارباب زاده خلاصه رمان
آفتاب رعیت ۱۷ ساله رخت شور عمارت اربـابی که باخواهرش وارد عمارت میشن، اما از بخت و سرنوشت این دختر کم سن همسر اول ارـباب بچه دار نمیـشه و مجبور میشن براش زن دوم انتخاب کنن و آفتاب گزینه ی خـوبی به چـشم ارباب میاد و با زور و تهدید باهاش ازدواج میکـنه تا اینکه…
گوشه ای از رمان رعیت ارباب زاده
_ماهدخت،شنيدم که ارباب ميخواد واسه پسرش بازم زن بگيره اين حقـيقت داره؟؟ماهدخت خواهرم،درحال ورز دادن لباس چرکا تو تشـت مسی بود که با حوصله جـواب داد: _والا چه ميدونم اين پسر ارباب هم هميشه درحـال زن گرفتنه و روزی يه زن مـيگيره، اصلا مگه زن اولش چشه ،گل نسـا خانوم رو ميگم، زن به اون خـوبی داره،حالا نميدونم چرا پسر ارباب که هنـوز سنی هم نداره بازم هوس زن دوم به سرش زده.. يکم فکر کردم و جـواب دادم: _ماهدخت من يه چيزای شـنيدم، شنيدم که ميگن گل نسا خانوم بچه دار نميـشه،به همين خاطره که ارباب ميخواد واسه اربـاب پسر بازم زن دوم بگيره، چهرم يکم رنـگ غم گرفت: _بيچاره خانم ،از همين سن بايد هو رو تحـمل کنه.. ماهدخت هرسی شده بـود و بيشتر به لباسای داخل تشت فشار مياورد و زير لب …
دانلود رمان اجتماعی , ایرانی عروس مرده اثری بینظیر از مژگان زارع رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : عروس مرده
تعداد صفحه : ۳۶۲
نویسنده : مژگان زارع
ژانر : اجتماعی , ایرانی
دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور رایگان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانعروس مرده خلاصه رمان
درباره دختری که تو روز عروسیش میمیره و روحش پس از مرگش اتفاقاتی که داره میوفته رو میبینه و …
گوشه ای از رمان عروس مرده
این رمان فقط برای معرفی میباشد
شماره پشتیبانی : 09170366695
قیمت : 15 هزار تومان
دانلود رمان فانتزی تخیلی ترسناك بچه های خاص خانم پرگرین اثری بینظیر از رنسام ریگز رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : بچه های خاص خانم پرگرین
تعداد صفحه : 368
نویسنده : رنسام ریگز
ژانر : فانتزی تخیلی ترسناك
دانلود رمان clarissa به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانبچه های خاص خانم پرگرین خلاصه رمان
داستان پسری ۱۶ ساله به نام جیکوب است. او در کودکی مبهوت داستانهای پدربزرگش بوده. پدربزرگش در زمان جنگ جهانی دوم، از دست هیولاهای آدمخوار نجات مییابد و مدتی را با بچههایی خاص در خانهای مرموز زندگی میکند. پس از مرگ پدربزرگش و …
گوشه ای از رمان بچه های خاص خانم پرگرین
دانلود رمان عاشقانه , ایرانی , بزرگسال راز یک سناریو اثری بینظیر از مریم موسیوند رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : راز یک سناریو
تعداد صفحه : 1119
نویسنده : مریم موسیوند
ژانر : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
دانلود رمان بهشت کلوچه ای من pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانراز یک سناریو خلاصه رمان
داستان درباره رابطه مثلثی که این سه شخصیت گلی , بزرگمهر و وحید نام دارند . گلی از بزرگمهر ناخواسته بچه دار میشه و وحید که عاشقشه این موضوع رو میفهمه . وحید اولین بار است که عاشق یک دختر میشه که …
گوشه ای از رمان راز یک سناریو
پس هنوز تماسی نگرفته؟! گلی زانوی غم حصار کرده بود و نگاهش حزن را فریاد می رد: نه هنوز. داداش پک محکمی به سیگار زد. همانطور که به دیوار تکیه زده بود و به روبرویش خیره بود گفت: بندازش. _چی؟! اگر چه گلی که مابین دو اتاق خواب نشسته بود، آرام گفته بود ولی به گوش داداش رسید. _گفتم بندازش. سیگارش را در زیر سیگاري تکاند. گلی نگاه از بردارش نگرفت و گفت: -داداش؟! -داداش چی؟ ها؟!دیگر کاسه خونسردي اش لبریز شده بود، بالاي سر گلی رفت و تقریبا فریاد زد: فهمتو کجا گذاشتی آخه خواهر من؟ متاهله میفهمی یعنی چی؟! زنشو دوست داره میدونی یعنی چی؟ یه هفته است رفته که رفته، اینم نمیفهمی یعنی چی؟! _رضا عزیزم، تورو به جدت آروم باش، مامان، اینقدر حرص نخور. مامان با استکان چاي از آشپزخانه بیرون آمد و اگر چه سر گلی پائین بود ولی از سر عادت یا براي دل رضایش چشم غره اي حواله ي دخترش کرد. داداش کنار پاي گلی زانو زد، با دستی به دیوار و دستی به زمین: آخه عزیز من، خواهر من نگهش داري که چی بشه. ها؟! این بچه بدبختت میکنه گلی. میشی نقل زبون خاله خان باجی يا، هر که از در برسه می چزونت، چرا راه دور برم، خود من، اصلا. اصلا همین مامان يا ليلا، محمد. هر کدوممون از یه چیزي دلخور باشیم دیوار تو از همه کوتاهتر میشه و دق و دلیمونو سر تو خالی می کنیم، بخوام حرفی به فرزانه بزنم تو رو علم میکنه می کوبه تو سرم. گلی این بچه نمیذاره هیچ کدوممون قد راست کنیم. صدای گریه مامان که حالا كنار آنها نشسته بود، باعث شد آهی که چند دقیقه بود به قفسه سینه داداش چنگ می زد و به در و دیوار می کوبید راهی به بیرون پیدا کند تا او بتواند نفسی بگیرد. مامان گفت: خدا این چه مصیبتی بود که دامن مونو گرفت؟! این دوسه روزه که فهمیدم، پامو که میذارم بیرون فکر میکنم مردم بهم بد نگا میکنن، همش چادرمو جلو میکشم، به خدا خجالت میکشم. تند تند کارامو میکنم برمیگردم خونه، گلی به حرف داداشت گوش بده، ميخواي بري بشی زن صيغه اي؟ آره گلی؟! و به دنبال این حرف بینی اش را با دستمال پاك كرد. این همه مهمان ناخوانده براي قلب گلي زيادي بود، گنجایش آنها را نداشت، شرم، خجالت، خفت، اهانت و هزاران درد دیگر، یک ماهی می شد که مهمان قلب او بودند بدون اذن. آمده بودند و قصد بازگشت نداشتند و با هر حرفی از دیگران به تعداد آنها افزوده میشد. این فشار آنقدر زیاد بود که از قلب راه به گلو پیدا کرده و بغض شده بود. _آخه ما بهش گفتیم. _گفته باشیم، میخواد چکار کنه ؟ ها؟ گلی من پشتتم، حمایتت می کنم، نمیذارم کاري به کارت داشته باشه. اگر براش مهم بود تا حالا خبري ازش شده بود… بازم میگم تو این بچه رو بنداز من تا آخر نوکرتم هستم ولی گلی – بخواي سرتق بازي دراري و نگهش داري راه به هیچ جا نمی بري، تهش هیچ چی نیست حتی بن بست. که حتى اگه بن بست بود میگفتم به پایانی داره یا درجا میزنی یا سرت به سنگ میخوره و بر می گردي. ولی نگهداشتن این بچه، زن اون مرد شدن یعنی نا کجا آباد، همه چیو از دست میدي، که یکی از اونا مائیم. حرف هاي داداش که به اینجا رسید، گلی سرش را بالا گرفت و به برادر بزرگش چشم دوخت. تلخ بود هم نگاه، هم حرفهایش. لب فشرد، محکم. چشمانش تر شد. چيزي در گلویش بالا پایین می کرد… این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 قیمت : 15 هزار تومان
دانلود رمان عاشقانه گریز از تو اثری بینظیر از مریم نیک فطرت رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : گریز از تو
تعداد صفحه : 5373
نویسنده : مریم نیک فطرت
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان گریز از تو اثر مریم نیک فطرت pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان درگریز از تو خلاصه رمان
داستان راجب یه باند بزرگ خلافه و دختر بی گناهی که بی خبر از همه چی تو دل همین آدما به دنیا اومده و حالا به هر طریقی سعی میکنه از خونه اش فرار کنه. اما خب سرنوشت اونو میبره غلط ترین جای ممکن…
گوشه ای از رمان گریز از تو
دست و پایش به شدت میلرزید و قلبش توی دهانش میکوبید. نشسته بود پشت تک درخت انتهایی باغ تا از دید نگهبان ها در امان باشد. نور ها هر لحظه میچرخید و توی چشمش میزد تا هراسش بیشتر شود. از آخرین لحظه ایی که در آن عمارت منحوس گذرانده بود یک ساعت هم نمیگذشت و با یاد آوری اش تنش بیشتر از قبل مور مور شد. دست مشت کرد و نگاه نفرت بارش چرخید روی ساختمان درندشتی که میان باغ بود. با انزجار چشم بست و طولی نکشید که با صدای خاموش شدن چند ماشین به خودش آمد. کف دستش را گذاشت روی تنه درخت و سر کج کرد تا اوضاع را کنترل کند. تعداد نگهبان ها در عرض چند دقیقه بیشتر شده بود و ماشین هایی که هیچکدام را نمیشناخت… با تعجب عقب کشید و دستش روی قلبش نشست. با این وضع حتی نمیتوانست خودش را به دروازه اصلی برساند. دوباره پناه گرفت پشت درخت و سرش چسباند به زانوهای لرزانش… دندان هایش از شدت برودت هوا روی هم ساییده میشد. حتی وقت نکرده بود یک دست لباس گرم به تن بزند. گوش هایش با شنیدن صداهای عجیب و غریبی تیز شد و سرش با تعجب بالا آمد. انگار کسی فریاد میزد. فاصله اش با عمارت کم نبود اما شدت سر و صدا آنقدر زیاد بود که به گوش او هم برسد. دانلود رمان گریز از تو از مریم نیک فطرت سوز بیشتری توی جانش بالا زد و با دست هایش بازوهایش را چنگ زد. لبخند تلخی زد و آسمان هم با این عظمت برایش دل نمیسوزاند. به جایش با سخاوت نمک میریخت روی زخم کپک زده اش… پوفی کشید و با کم شدن سر و صداها دوباره سرش را چرخاند. محافظ ها با عجله داخل عمارت رفتند. حیرت زده خودش را جلوتر کشید و چشمانش با دیدن فضای خالی روبرویش گرد شد. با دقت چشم چرخاند توی باغ و حتی چراغ های گردان هم خاموش شده بودند. لب هایش محکم میان دندان هایش فشرد و با احتیاط از پشت درخت بیرون جست. رفت توی قسمت تاریک باغ و پاورچین پاورچین قدم برداشت. صدای صحبت چند نفر خورد به گوشش و قلبش ایستاد. همانجا پشت یکی از ماشین ها پنهان شد. چند لحظه بعد با دور شدن صداها نفسش از سینه اش رها شد. میخواست بپیچد توی قسمت سنگفرش شده باغ و تا دروازه اصلی را یک نفس بدود. نور آن قسمت اگرچه زیاد بود اما تعداد محافظ کمتری رفت و امد میکرد. اغلب ماشین ها از آن قسمت میگذشتند و پنهان شدن میان بوته ها برایش راحت تر میشد. نفسی گرفت و همین که کمر صاف کرد چند نفر از عمارت بیرون آمدند و… این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 قیمت : 15 هزار تومان
دانلود رمان عاشقانه قند مکرر اثری بینظیر از سلبی ناز رستمی رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب رمان دانلود کنید
اسم رمان : قند مکرر
تعداد صفحه : 1541
نویسنده : سلبی ناز رستمی
ژانر : عاشقانه
دانلود رمان شفق به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانقند مکرر خلاصه رمان
آینور دختر نویسنده ای که با کاراکترهای کتاب هایش زندگی می کند، نقشی را خلق می کند که در آن وجود استادش را پیدا می کند، آینور در پس اتفاق وحشتناکی که برایش رخ داده، اشک و غم مهمان دل و جانش شده و مادرش را نگران کرده، آرمان پسر حاج مطیب به تصاحب آینور و ماجرایی که با رسیدن به موقعیت استاد فروتن، ناکام می ماند و …
گوشه ای از رمان قند مکرر
دور سرش ميچرخيد و حالش را خراب ميکرد … با خودش حرف ميزد … در عالم مستي بلند حرف ميزد: چرا اينقدر سرگيجه دارم؟من اينجا چکار دارم؟ اینجا کجاست السا؟ دستی، زیپ لباس نقرهای اش را باز کرد … خنکای عجیبی بر جانش نشست … هومی کشید … هوا را با شدّ بیشتر به ریه اش فرو داد.
را دوست داشت … هر چند احساس قلقلکی ّبود؛ اما اينبار بدن سست و بيحالش در حال و هواي ديگري بود … انگار ذهن نيمه هوشيارش با آدم هاي رمانش سر و كله ميزد … لبخندي زد … همين لبخنديت رمانش را جريتر كرد … گستاختر كرد .. به سستی لب زد: آرمان؟ … با شنیدن صدای زیبای آرمان کمی، فقط کمی ذهنش هوشیار شد
چشمانش خمار بود و این مخموری را دوست داشت: کمکم کن برم … الان آباجی نگرانم میشه از گرمای دستی خوشش می آمد … نگاهش به فضای تاریک اتاق عادت کرد … هوای اتاق سرد شده بود، بدنش از به لرزه بود افتاد، انگار در وسط تابستان چله ی زمستان شده باشد، بدنش قندیل بست … نایی برای تکان خوردن نداشت.
چند بار دستش را به لبه های چوبی تخت بند کرد و چند بار صدا زد و چند بار ناله کرد … تصوير هنوز پيش چشمش دور برميداشتند. ولی سعی داشت ذهن نیمه بازش رایار نگاه دارد … آرمان باید برم … تا شب نباید برم … السا کجاست؟ به آرامی گفت: سرده السا … گوشه ی تخت پايين رفت و بعد هيس … بخواب آينور!
وقتی بیدار بشی حالت بهتر میشه … چه…غلط…ی…کردی …آر…مان انگار هیچ توانی برای حرف زدن با آرمان نداشت… کجا دیده این نگاه وهم ناکی که گاه وحشي ميشد و گاهي هم آنقدر مهربان كه شكار را بي دفاع يا خلع سلاح مي كرد … تازه يادش آمد كه آب پرتقال … آب پرتقالي كه از دست آرمان گرفته بود …
دانلود رمان قند مکرر