دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهادر پسری زخم خورده و پولدار که به خاطر خیانت پدرش به مادرش از عشق و دخترا متنفره تا یه روز یه دختر زبون دراز و نیم وجبی سرراز زندگیش در میاره که با خرابکاریا و سرتقی اش بهادر و عاصی میکنه اما خب بهادر یه روز به خودش میاد و میبینه که…
خلاصه رمان صاعقه در باروت عشق
پس از خداحافظی از خانه بیرون می زنم و سوار می شوم. به اواسط راه که می رسم زنگ زدن های ترانه از نو شروع می شود، حیف که منتظر یک تماس مهمم وگرنه خاموش می کردم. به قدری روی روانم یورتمه می رود که گوشی را از روی داشبورد چنگ می زنم، هدست بلوتوث را نمی دانم کجا گذاشته ام. صدای ترانه زودتر از من بلند می شود. – بهادر… – زهرمار، چی میخوای؟ نمیفهمی وقتی جواب نمیدم یعنی مزاحمی؟ جاده خلوت است و به جرئت می توانم بگم پرنده هم پر نمی زند و با خیال راحت سرعتم را زیاد می کنم. – باز تو بداخلاق شدی؟
خواستم بگم بهداد بهم زنگ زده. – به جهنم… – وای دیوونه پرده گوشم و پاره کردی! اونوقت اگه نگم من و بیچاره میکنی از بس غر میزنی، خب اومدم بهت بگم مزاحمم میشه. – عزیزم زر نزن کرم از خود درخته! – خیلی بیشعوری بخدا، تو نبودی میگفتی کسی نباید نزدیکم بشه؟ دو دستی فرمان را چسبیده ام و به جلو خیره ام اما اعصابم از چرندیاتش مختل است و تمرکزی ندارم. – من اگه میگم کسی نزدیکت نشه واسه خودم میترسم فردا پس فردا ایدز نگیرم. می خندد. -خاک بر سرت… – تموم؟ شتابزده می گوید: نه نه! یه چیزی… -خب؟ کمی طولش میدهد.
– بهادر رفتم واسه ماشین ثبت نام کردم باید یه مقدارش رو پیش بدم الان پولم کم اومده فردا هم باید واریز کنم میشه یه کم جلوتر بهم بدی؟ کلافه می گویم. -تو آدم نیستی؟ فکر کردی رو گنج نشستم؟ خودم کلی قسط و بدهکاری دارم مفت مفت بدم سرکار خانم تا هر لاشی از اونور میرسه سوارش کنی و تهشم به ریش من بخندی؟ صدایش را سمباده می کشد. – آه بهادر! تو که میدونی من به بهداد اصلا محل نمیدم باور کن اون سری هم… _ببند دهنتو! خب؟ ببند! توضیح نمیخوام بذار برسم خونه یه مقدار برات پول میفرستم. -مرسی عش… -آخرهفته منتظرتم.
دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره دوستهای صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر میره و…
خلاصه رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور
“شایلین” ای واااای نفس رو اینکه کسی بهش تهمت بزنه خیلی حساسه یه نگا بهش کردم که دیدم داره میلرزه صورتشم قرمز شده اومدم برم سمتش که دستاش و به علامت ایست جلوم نگه داشتم منم وایسادم بیبینم می خواد چیکار کنه!!! نفس برگشت به سمت اون پسر های مزاحم و گفت بببین اشغاله عوضیه حیووووون اگه شماها دنبال ما نمیومدید الان من به این بیشعورا نباید جواب پس می دادم… سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم و سرم که تا الان به سمت نفس بود و چرخوندم به سمت نگاه که با دو تا تیله طوسی مواجه شدم یه اخم بهش کردم و سرم و برگردوندم با صدای ماشین برگشتم و
دیدم اون بنزه رفت. یه نگا به نفس انداختم و وقتی دیدم اعصابش خط خطیه دستش و گرفتم که یهو دستش و از تو دستم کشید بیرون و رفت سمت مرده اول خواست یقشو بگیره که من و اون چشم تیله ایه به سمتشون دویدیم و همزمان دستمون رو گذاشتیم ما بین اون دوتا که دستش رو دست من قرار گرفت و من زود دستم و عقب کشیدم ولی اون خیلی ریلکس داشت به من نگا می کرد. تا به خودم اومدم دیدم اون یکی دستش رو یه طرفه صورتشه و نفس شروع کرد به حرف زدن: دیگه همچین حقی رو نداری که درباره ی کسی که نمیشناسیش اینجوری اون فکتو باز کنی زرزر کنی…
وقتی داشت حرف میزد بغض توی گلوشو احساس کردم نفس دستم و کشید و گفت: بریم شایلین. من رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و نشستم تو ماشین و نفسم زود راه افتاد تا از اون کوچه و خیابون در اومد زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون لرزش بدنشو حس می کردم گذاشتم خودش و خالی کنه چون میدونستم خیلی عصبیه بعد از min5 با چشمای قرمز استارت و زد که من گفتم: بیا بشین اینور من رانندگی می کنم اونم بدون هیچ حرفی پیاده شد و اومد جای من نشست و منم رفتم سمت راننده نشستم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رفتیم خونه، راحله ( خدمتکارمون ) خواب بود…
دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به نام یاسی که سال آخر دبیرستانه و یه دختر سرزنده و شیطونه تو راه برگشتن از مدرسه با یه اتفاق ساده خیلی تصادفی با مردی (فرید) آشنا میشه که بعدا متوجه میشه که این آقا پسر صاحب کار مادرشه که یه کارخونه داره و مادرش بعنوان سر پیشخدمت اونجا کار میکنه و چون برخورد اولیشون خوب نبوده باعث میشه که پسر صاحب کارخونه به فکر تلافی باشه که در نهایت با برخوردهای بیشتر و پی بردن به مشکلات یاسی سعی میکنه که بهش کمک کنه تا به رویاهاش که قبول شدن تو رشته پزشکیه برسه…
خلاصه رمان آغوش سرکش
اه یاسی بسه دیگه اینقدرفکر و خیال کردی به کجا رسیدی پاشو غذاتو بخور برو کپه ی مرگتو بزار که امتحان زیست داری. با یادآوری امتحان سریع مشغول شدم و غذایی رو که از دیشب مونده بود گرم کردم. اما اینقدر خسته بودم که میلم به غذا نمی رفت پس به زور دو سه قاشق غذا رو فرو دادم و بساط نهار رو جمع کردم البته اونقدر خسته بودم که بیخیال شستن ظرفا شدم و تصمیم گرفتم که بعد از خواب آشپزخونه رو مرتب کنم. با این فکر به اتاق خوابم رفتم و سریع روی تخت ولو شدم و پتو رو روی خودم کشیدم.
تو هوای آذر ماه زیر پتوی گرم آخ که چقدر خواب می چسبه. به ثانیه نکشید که به عالم خوش بی خبری فررفتم. با صدای آلارم گوشیم ازخواب بیدارشدم. ساعت رو روی سه گذاشته بودم .با اینکه هنوز احساس خستگی می کردم و دلم می خواست بخوابم اما باید بلند می شدم. با کرختی از تخت بیرون اومدم و بعد از شستن دست و صورتم کتری رو آب کردم و روی اجاق گذاشتم و بعد مشغول شستن ظرفاشدم. بعد از مرتب کردن آشپزخونه یه لیوان چایی خوش رنگ براخودم ریختم وبه اتاق خواب رفتم.
روی تخت نشستم و کتاب زیستم رو باز کردم. کم کم چایی می خوردم و در حین چایی خوردن روی مطالب کتاب هم می خوندم. بعد از اتمام چایی با جدیت شروع کردم به خوندن. تقریباً سه ساعتی بود که مشغول خوندن بودم ودو صفحه دیگه داشتم که تموم بشه که با صدای زنگ گوشیم دست از درس خوندن کشیدم و گوشی رو برداشتم.–الو –سلام یاسی. –سلام مونا چطوری؟ –بد، خراب، افتضاح –آخه چرا؟ –چرا نداره، هیچی تو مغزم نمیره یاسی، چقدراین زیست سخته دختر، تو چطوری این حجم از مطالب رو تو اون کله کوچیکت جا میدی…
دانلود رمان دلیار از mahsoo با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو و شکاک… حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…
خلاصه رمات دلیار
با نوازش موهایم چشمانم را گشودم… پژمان بود! با اخم سرم را از زیر دستش کنار کشیدم و گفتم: برو بیرون.. راحتم بزارو چشمام و بستم.. از اتاق خارج شد و در را بست! از پنجره ی اتاق که رو به راهرو بود عمو کیومرث را دیدم که به دیوار تکیه داده بود داشت با بغل دستیش صحبت می کرد! به چهره اش دقیق شدم… موهای طوسی “سفیدش! ته ریش چند روزه اش! چشمان مهربانش! قد بلندش… هیکل پرش! همه مرا یاد بابا می انداخت… اخ که چقدر هر دویشان را دوست دارم..! نگاهم را به فرد کناری اش دوختم! سپهر بود که به دیوار تکیه داده بود و
نگاهش به زمین بود و هر از چند گاهی سری به نشانه تایید تکان می داد! یک گرمکن مشکی که کنارش خط سفید داشت پایش بود با یک تیشرت سفید که لکه های خون رویش مشخص بود!! موهای کوتاه براق مشکییش بر خلاف همیشه که ژل زده و اراسته بود”به طور نامرتب پخش بود.. ته ریش چند روزه ای روی صورتش نمایان بود که جذابیتی خاص به چهره اش می داد! در دل پوزخندی زدمو گفتم: جای یاسمن خالی.. ! پیش خودم فکر کردم حتما خوشحال و راضیه از مصیبتی که به سرمون اومده! انتقامش از خانواده ی ما گرفته شد!!
حتما نتیجه آه های او بوده.. ! با کلافگی چرخیدم و پشت به پنجره دراز کشیدم.. دقایقی نگذشت که بیتا و عمو وارد اتاق شدن! بیتا کنارم ایستادو دست باند پیچی شده ام را در دستش گرفت و نوازش کرد! عمو بالا سرم ایستادو نگاهش را به من دوخت!! و من با لجبازی تمام نگاهم را به دیوار مقابل دوختم.. چرا درکم نمی کردند؟؟ چرا راحتم نمی گذاشتند؟؟ چرا متوجه نبودن که زندگی برایم تموم شده س و دیگر میلی به ادامه ی راه ندارم! من زندگیم را باخته بودم… چطور می توانستم بدون خانواده ام زندگی کنم؟؟ سعی کردم با نفسی عمیق جلوی ریزش اشکام و بگیرم..
دانلود رمان انتخاب اشتباه از behzad با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان یه دختره… از نظر خودش عادی… دختری که خیلی عاشقه ولی یه عشق اشتباهی… عشقی که نه تنها زندگی خودش بلکه زندگی های دیگه رو هم به بازی میگیره… دختر قصه ی ما محیاست… و اما… محیای چه کسی؟؟؟
خلاصه رمان انتخاب اشتباه
با صدای زنگ خونه از جا پریدم… دوباره چشم هام پر از آب شد… خدایا خودت بهم رحم کن… میترسیدم… از آینده ای که برام حکم مرگ تدریجی رو داشت… صدای مامان رو چند دقیقه ای بعد شنیدم… _محیا مامان… نمیخوای بیای… با دلهره از جا برخاستم.. نفس عمیق کشیدم و گفتم هرچه بادا باد… اولین کسی را که دیدم هاتف خان بود لبخند خشکی زدم و آرام سلام کردم… عسل و نیلو جون به سرعت برخاستن و با محبت در آغوشم گرفتند… نیلو جون پیشونیم رو بوسید و گفت: _دل تو دلم نیست تا اسم هاوش کنار اسمت نباشه… لبخند زدم دستم را گرفت و کنارش نشاند دختر خجالتی و بی دست
و پایی نبودم سر بالا گرفتم و همه را از نظر گذراندم… بابا آروم و جدی… مامان خندان و هیجان زده… مانیا و مارال کنجکاو و خندان… سجاد به محض دیدنم لبخندی زد صاق با چشمکی نگاهم کرد… و سروش… سرش پایین بود آنقدر منتظر ماندم تا نگاهم را متوجه شد و سر بلند کرد… نگاهش پر بود از توهین… از سرما و زمستان… صدای گرفته بابا تازه مرا بیاد غایب جمع انداخت… _هاوش جان نمیخواد تو مراسمش باشه… نگاه ها بین خانواده ی کیان چرخید و عسل زودتر از همه گفت: _براش کاری پیش اومد… بیمارستانه… الاناست که بیاد… خنده ام گرفت… پس راضی نیست…
چیزی بین این نگاه ها درست از آب در نمی آمد… هه آقای دکتررررررر! هاتف خان شروع به عوض کردن بحث کرد… معلوم بود دلخور است… شاید طوفانی قبل از آمدنشان در جریان بود… نگاهم به مامان افتاد که با چشم و ابرو مجابم می کرد لبخند بزنم… لبخند زدم… از ته دل… هاوش کیان مخالف بود… باید حدس میزدم… ساعت روی ۹:۳۰ فریاد میزد… نگاهم به صورت برافروخته ی هاتف خان ماند… برخاستم و با اجازه ای گفتم و به سمت آشپزخانه رفتم… با خوشحالی لبخند زدم… جلوی دهانم را فشردم تا لبخند به قهقهه رسیده ام کسی را متوجه خود نکند… صدایی پشت سرم لبخندم را جمع کردم و برگشتم…
دانلود رمان آسمان مشکی از Eli با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آوا دختری شیطون و پرانرژی است که در شرکتی مشغول به کار می شود و آنجا با پسری به نام سپهر آشنا می شود…
خلاصه رمان آسمان مشکی
-خانم لطفا کارتونو بهتر انجام بدین این چه وضعشه؟ _خب اخه اون نمونتون درست نبود منم مجبور شدم… -لطفا برا من بهونه نتراشین. _بهونه چیه آقای مهندس شما کارتون اشتباه بود منم درستش کردم. بفهم دیگه اشگول جون حقیقت عین ته خیار تلخه، نقشه هایی که دستش بود و انداخت رو میزمو رفت بیرون. منم خرما دلم واسه این مهندس سوخت بسکه دوستش دارم این کارو کردم… چی؟ من الان چه زری زدم؟ دوستش دارم؟ کیو؟ بهرادو؟ اینم حرف بود من زدم؟ من بهرادو دوست دارم؟ عمراااا؟ یه درصد فک کن… دلم یه حالی شد.
واسه اینکه از فکر بیام بیرون بلند گفتم: اه اه این با اون عقل مشنگ مانندش چه جوری مهندس شده. _همونجور که به شما مدرک دادن راستی چه جوری دادن؟ خیر و خوشی نبینی تو از کجا پیدات شد بت یاد ندادن بدون اجازه نباید بیایی تو اتاق. -بله؟ بله و بلا این وسط بلت کجا بود آوایی خر. ابروشو انداخت بالا، سوال پرسیدم ازتون: ا بیست سوالیه؟ بپرس عزیزم جواب میدم -بفرمایید سوالتونو؟ -چه جوری به شما مدرک دادن. _به سختی. – همون دیگه به سختی. بعد ابروشو با حالت قشنگی انداخت بالا: با اجازه. اجازه ی مام دست شماست عزیزم.
هنوز گیج حالت قشنگش بودم که در بسته شدو رفت بیرون. اوه چه عطر خوبی داشت بینیمو از عطرش پر کردم یه بوی تلخو مردونه یهو چشمم افتاد به نقشه ها عجب نقشه های قشنگو مامانی هستن یکم خراب کاری روشون بکنم چه طوره؟… خراب کاری که نه یکم تغییرای خوب خوب… خوبه هنوز با مداده. مدادمو برداشتمو با ذوق افتادم به جونشون اندازه هایی رو که زده بودو عوض کردمو دوباره سر جای قبلیشون گزاشتمو با هیجان منتظر شدم که رئیس خوگشل و خوشتیپمون بیاد. ۵ دقیقه بعد بدون حتی در زدن اومد تو. _بفرما تو دم در بده عزیزم…
دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این یه زندگیه! پر از حس حسرت، کینه و غم اما یه زمانیم عشق و مرحمتم این بین جوانه میزنه. زندگی با حس غرورش تو وجود آدما اونارو به سمت حسرت، غم وکینه هل میده! تا کی غرور و تا کی کینه؟؟ حس مرحمت و عشق کی جوانه میزنه؟؟ بین این سوال ها آدمایی هستن که با حس غرور و کینشون زندگی خودشونو خراب می کنن و آدمایی که با حس عشق و مرحمت زندگی خودشونو به اوج خوشبختی می رسوننقول بدیم که نه من غرور داشته باشم نه تو!
خلاصه رمان نه من نه تو
“شهروز” نگاهی به ساعت انداختم ۷ دقیق بود جونم دقیق بودنم. از روتخت بلند شدم و به سمت دستشویی راه افتادم، بعد شستن دست و صورتم پلیور مو پوشیدم و رفتم که روزمو با ورزش شروع کنم. از پله های ویلا رفتم پایین که بهناز و رها رو دیدم داشتن باهم حرف میزدن چشمم خورد به ساک دستی بهناز پس معلومه که داره میره ایولا. بهشون نزدیک شدم بهناز رها رو بغل کرد و بعدی مکث کوتاه از آغوشش جدا شد و بدون نگاه کردن به من سوار تاکسی دم درحیاط شد و رفت. زیر لب گفتم: جریان بهنازم تموم شد اما اون شخصی که اس داده
هنوز پیدا نشده. رها که صدامو شنیده بود اومد نزدیک تر و گفت: به کسی شک کردی؟؟ _شخص خاصی به ذهنم نرسیده مطمئنا که کار شماها نیست. رها-خوبه که مطمئنی. چرا این انقدر تو خودشه و مغرور شده؟؟ منتظر جوابی از من بود اینو از چشماش که بهم زل زده بود فهمیدم من که خدای مغروری و بی توجهی!! شروع کردم به دوییدن. از جلوی ویلای رادمهری ها رد شدم که ذهن و فکرم پر کشید سمت جواب آیسل!! ینی قبول میکنه؟ اگه نکنه چی؟ سر جاده ایستادم. من چم شده؟؟ چرا این آیسل برام پر اهمیت شده؟ دیگه خودمو نمی شناسم،
منی که حتی یه نگاهم به دخترا نمی انداختم حالا چه برسه یکیشون برام مهم شه. یکی زدم رو پیشونیم و پشت سرهم به خودم گفتم دیوونه دیوونه.همون موقع صدای شمیم رو شنیدم که داشت با یکی حرف می زد. رفتم سمت صداش از جاده فاصله گرفتم و راهمو به سمت چپ پیش گرفتم. شمیم و نگار و دیدم رو چمنای نزدیک جاده نشسته بودن و شمیم بلند بلند حرف میزد. منم عین دزدا پشت یکی از درختا که نزدیکشون بود وایستادم. قربون هرچی درخت بشم که موقعیت میده دست آدم. شمیم: داشتم می گفتم این دختر تکه تک!
دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان ما در مورد سه تا دختر شیطون و سه تا اقا پسر خودخواهه که طی اتفاقاتی هر کدوم از پسرا به نحوی با شیرین قصه ی زندگیشون برخورد میکنن.
خلاصه رمان کلکل شش نفره
از زبون ارمینا: اه اه اه بیشعورا کله ی صبحی از خواب ناز بیدارم کردن ، تازه جای حساس خوابم بوداااا شانس که نداریم تو خوابم حتی به شوهرمون برسیم هــــعی خدایا شکرت. ترانه_ارمینااااااااا ذلیل شی کجا موندی تو. ارام_همینه دیگه همش باید مِس مِیکنه تو کاراش. هووف اینام که نه میذارن عین ادم بخوابی نه عین ادم به دسشوییت برسی. _اوووومددددم اقا جاااان نخورییین منووو. ارام_چه عجب دل کندی از اتاق فکر دل انگیز. _لامصب دل کندنم نمیومد داشتم باهاش وداع می کردم. ترانه_ارام؟ ارام_هوووم؟؟ ترانه_خوب میشه بنظرت؟ ارام_فک نکنم پاک مغذشو از دست داده.
_خب خب زیادی چرت گفتین تن لشاتونو بکشین کنار من رد شم. ترانه و ارام_ اوووو بفرمایین مادمازل. _صبحونه امادس؟ ترانه_بله صبح که شما دوتا خواب تشریف داشتین من اماده کردم. ارام_ای الهی قربون تو بشم من میمون خوشگلم دستت درد نکنه. ترانه_مررررض شونصد بار بهت گفتم به من نگو میمون. ارام_خب عزیزم وقتی شکله میمونی چی بهت بگم؟هوم؟ دیدم اگه به اینا باشه که ول نمیکنن برا همینم گفتم: _دوستان هییس سکوت. نظرتون چیه یه چند روزی جمع کنیم بریم کیش؟ ارام_کیش؟! _بله کیش کیش ندیدی؟ ترانه_اوممم بدم نیست میریم حالو هوامون عوض شه.
ارام_اره منم موافقم. _ایووووول پس بریم وسایلارو جمع کنیم. ارام_همینجوری الکی که نمیشه کِی؟ اصلا با چی میخوایم بریم؟ _خنگول جون الان چمدوناتونو جمع میکنین تا عصر راه میوفتیم با هواپیما هم میریم که تو، تو ماشین حالت بد نشه. ترانه_یووهوو اقا من که شدید موافقممم قربون اون مغز فندقیه تو برممم ارمینااااا. _خخ چاکریممم تران خانوممم. از زبون ترانه: ترانه_واااایییی بجنبین دیگه من همه وسایلامو جمع کردم شماها هنوز نشستین، ارام؟ ارام_هوم؟ ترانه_هوم و مرگ صدبار بت گفتم هوم نگو بگو بله میمیری ارام_خب بله. ترانه_میگم این ارمینا پیداش نیس دمه رفتنی، واای نگو که…
دانلود رمان سوپراستار از دینا محدث با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره ی دختری به اسم دریاست که به خاطر بازیگربودن و دلایل دیگه باید با کسی که ازش متنفره به سفره کاری بره و…
خلاصه رمان سوپراستار
ارمیا: اه اه اه من حالاباید۱ماه این دختره ی نچسب روتحمل کنم. اوووووووووف دختره ی اکبیریه ازخود راضی. ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم. دکمه ی آسانسور رو زدم و منتظرشدم تا بیاد تا در آسانسور باز شد این دختره ی نچسب بیتا از آسانسور خارج شد. تا منو دید چشماش برق زد و گفت: بیتا: وایییییی سلام اری جووون خوبی عخشم؟ ارمیا: اول اینکه من عشقه هیچ احدالناسی نیستم. دومم این که لطفا انقدر با من احساس صمیمیت نکنید. و بعدم از کنارش رد شدم. اههههه دختره ی نچسب. این بیتا دختر طبقه دوو میمونه که از این دختر نچسباس که به همه میچسبه.
وای که چه قدر ازش بدم میاد. تا درو باز کردم مامان اومد بغلم کرد و گفت: مامان: چه طوری پسر خوشتیپم؟ ارمیا: واییییی مامی بزار برسم بعد شروع کن ماچ و بوسه. مامان یه خنده سر داد و گفت مامان: حالا اینارو ول کن ببین کی اومده. متعجب نگاش کردم که صدای آوا اومد. آوا: خووووب میبینم که ۱سال نبودم بهت ساخته داداشه گلم؟ ارمیا: آواااااا؟؟؟؟ آوا: بعله آوا. ارمیا: بدو بیا بغلم وروجک. اونم ازخداخواسته دوویید تو بغلم. ارمیا: خوب خانم خوشگله ی من چطوره؟ آوا: خوبه خوب. بابا: خوب آقا ارمیا ما رو هم به اندازه ی آوا تحویل بگیری بد نیستا! ارمیا: بابااااا. بابا: جانم پسر خوشگلم.
آوا: خوب حالا اینارو ول کنید بگید دوست صمیمیه من دریا چه طوره؟ وایییی دختره ی چندش خونه هم از دستش آرامش ندارم، آوا ودریا از بچگی دوستای صمیمیه هم بودن. منم دوست صمیمه نیما، از همون بچگی با دریا مشکل داشتیم نمیدونم چرا. آوا: هوووی ارمیا با توام چرا رفتی تو هپروت؟ ارمیا: هووی چیه دختره ی بی ادب مثلا برادر بزرگترتماااا. آوا: خوب حالا اینارو ول کن بگو دریا خوبه؟ ارمیا: آره بابا خوبه از من و توام سالم تره. آوا: خوب خداروشکر میخوام ببینمش. واییییی خدا من سرمو به کجا بکوبم؟… دریا: امروز بالاخره بعد مدت ها با نیما رفتیم مامان و بابا رو دیدیم…
دانلود رمان برای نفسم از نغمه جنتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهرداد زندگی خودشو داره هیچوقت کم و کسری رو حس نمیکنه به نظرش دخترا لیاقت عشق رو ندارن، طرز تفکرش هم برمیگرده به شکستی که چند سال قبل خورده…برای همین همه دخترا رو به بازی میگیره، شخصیتش، یه شخصیت کاملا خاکستریه، نه سفیده سفیده نه سیاهه سیاهه، اما…
خلاصه رمان برای نفسم
نگاهی از پنجره به بیرون انداختم، زمستون بود و برف میبارید… روی زمین رو، لایه ی کلفتی از برف پوشونده بود، نگاهم رو از برفای سفید گرفتم برگشتم روی صندلی نشستم و گفتم: – هیچی باید یه سری از پرونده ها و نقشه ها رو چک کنم -امروز دیگه شرکت نمیری؟ نه صبح رفتم… لازم نیست الان دوباره برم، چطور خاله جون؟ -می خوام ببینم میتونی بری دنبال پریسا؟ هوا برفیه، میترسم ماشین گیرش نیاد نگاهی به ساعت انداختم و گفتم: -آره، کی کلاسش تموم میشه؟ تا سه ظهر کلاس داره.
-باشه یه ساعت دیگه میرم دنبالش. نگاهی از سرقدردانی به چشمام انداخت و گفت: -مرسی پسرم. لبخندی به روش زدم و نگام رو ازش گرفتم…معلوم نبود چه نقشه یی تو سرشون بود هم خاله ناهید هم مامانم… یکم روی نقشه ها کار کردم، باید اعتراف کنم به حرفای مامان فکر کردم و از سادگیش خندم گرفت چون یه بار پریسا رو تو بغلم دیده بود فکر میکرد حالا دیگه بین من و اون چیزیه و ما شدیم لیلی و مجنون! بعد از خوردن ناهار، که اکرم خانوم زحمتشو کشیده بود، از خونه اومدم بیرون.
هوا خیلی سرد شده بود یه ژاکت مشکی رنگ تنم بود و روشم یه پالتویی پوشیدم که تا بالای زانوم بود، شلوار جین سرمه یی پام کردم با کفشای مشکی رنگ، شال گردن مشکی طوسیمو هم دور گردنم انداختم، دره پورشمو باز کردم و سوار ماشین شدم و درو سریع بستم هوا خیلی خیلی سرد بود ماشینو روشن کردم چند تا گاز بستم بهش تا سریع تر گرم شه. گوشیمو درآوردم و شماره پریسا رو گرفتم بعد چند تا بوق جواب داد، الو مهرداد…سره کلاسم بهت زنگ میزنم.- نه خانم کوچولو من دارم میام دنبالت صبر کن…