دانلود رمان تایگر از هاله نژاد صاحبی

دانلود رمان تایگر از هاله نژاد صاحبی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تایگر از هاله نژاد صاحبی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دختری به نام نواست که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیکه خاندان نیکزاد ازدواج میکنه البته بدون ثبت شدن در شناسنامه‌ اس! و زمانی که باردار میشه، همسرش فوت میکنه و اون در تلاش که ثابت کنه بچه از خون اون هاست. تو همین حین محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، کشتی گیر لوتی و معروف تیم ملی و برادرشوهر نوا به کمکش میاد اما…

خلاصه رمان تایگر

از حاج خانم سیلی خورد. از عمه اش درشت شنید. میعاد رو برگرداند و او تنها ماند… بدون آن که واقعا مقصر بوده باشد. بدون آن که بتواند ثابت کند که هول دادن او مسبب این حادثه نشده…همه که رفتند محمدعلی کنارش ایستاد
گمان میکرد او هم آمده دعوایش کند اما به پوستهای لبش نگاه کرد و با ناراحتی گفت: پوستهای لبت و نکن نوا این خیلی عادت بدیه و او بغض کرده لب زده بود: من کاریش نکردم… خودش مراقب نبود.

به محمد علی توضیح داده بود، بدون آن که او پرسیده باشد چون محمد علی برعکس آن ها دعوایش نکرده بود.
حتی توضیح ای هم نخواسته بود! محمد علی هم در جوابش لبخندی زد و گفت: میدونم …سپس همانطور که از کنارش میگذشت نزدیک گوشاش زمزمه کرد: جای کندن پوست لبت، راحت حرف بزن نوا! نوا؟ حواست کجاست؟
صدای محمد علی باعث شد از دنیای خاطرات خارج شود.
لبخند تلخی به لب نشاند و ناخواسته زمزمه کرد:

عادت بدم… به آخرین باری که تو حیاط با میعاد و مریم بازی کردیم و نمیدونستیم آخرین باره به این که اون روز فقط شما دعوام نکردی …خیره اش ماند .به خوبی آن روز گرم تابستانی را به خاطر داشت. آن روز و روزهایی که تمام دلخوشی اش دیدن خنده های از ته دل دختر بچه ای بود که نمیدانست چرا و چگونه به دلش نشسته ….حسی که همراه با قد کشیدن آن دختر بچه دوازده ساله قد میکشید و بزرگ می شد. حسی که کنج دلش پنهان ماند و نتوانست ابرازش کند.

دانلود رمان تایگر از هاله نژاد صاحبی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیث از مستانه بانو

دانلود رمان غیث از مستانه بانو pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیث از مستانه بانو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…»«غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن…گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که میون شایدهای زندگیشون تأمل کردن و اون چیزی رو که می‌خواستن به دست آوردن…

خلاصه رمان غیث

دوست نداشت با مردی که در مقابلش قد علم کرد و با صدای بلند نارضایتی اش را اعلام کرد در یک نقطه قرار
بگیرد. آب دهانش را قورت داد و پله ی آخر را به زمین ختم کرد. پیراهن حریرش در دستان نوازشگر باد به رقص درآمد و روبنده اش برای لحظه ای به دست بازیگوش همان باد نوازشگر کنار رفت. لبهای قرمزش لحظه ای نگاه غیث را پایین کشید و همان یک لحظه را شکار ذهن خود کرد. نفس بریده اش از خشم را فرو برد و نگاهش را از قد و
قامت دخترک گرفت.

باید تحمل میکرد این گونه رفتارها برای غیث تکراری و عادی بود. باید ساعتی را تحملش میکرد. انگشتانش را دور فرمان ماشین پیچاند و فشرد. انگار که خود را برای آغاز مسابقه ای حیاتی آماده میکرد که باید برنده ی میدانش میشد. حالت جدی صورتش را حفظ کرد و صدای باز شدن در ماشین را شنید. حرکت آرام ماشین نشان از نشستن دختر جوان میداد. بی آنکه نگاهش را از آینه به سمت او فراری دهد لبهایش را روی هم فشرد و دستش را برای روشن کردن ماشین دراز کرد.

فیروز علی در را بست و به دختر جوان گفت: نگران نباش دخترم، سرعتش رو کنترل می کنه… انگار واقعا می ترسید که پدرش مدام بر این مسأله تاکید داشت و غیث باید رعایت میکرد. به سمت غیث آمد و گفت: بابا… همین یک کلمه باعث شد غیث تیز پاسخ دهد: میدونم چشم. پایش را روی گاز فشرد و ادامه داد: خدانگهدار…پیرمرد چشم روی هم نهاد و غیث آب نمای سنگی مقابل عمارت را دور زد و به سمت در حیاط رفت. سکوت مطلق درون ماشین اخم را به چهره مرد جوان هدیه داد

دانلود رمان غیث از مستانه بانو pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.