دانلود رمان زادهی نیمه شب از kimia.ace با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در اعماق جنگل، موجوداتی هوشمند، فریبنده و زیبارو همه چیز را به هرج و مرج کشیده اند. دوازده سال است که آن ها به دنبال گمشده اشان می گردند و برای یافتنش، دنیای انسان ها را زیر و رو کرده اند. زمانی که آشفتگی به اوج خود می رسد، آوالون آرنورا دایر در آکادمی گارد سلطنتی : “کَلپوینتِ کبیر، پذیرفته می شود… بی آنکه بداند، اینگونه خود را از همیشه به جنگل، موجودات معجزه آسا و راز و رمزهایش، نزدیکتر خواهد یافت.
خلاصه رمان زادهی نیمه شب
همه چیز در بعد از ظهرسه روز بعد امن و آرام به نظر می رسید. گادمند و تعداد دیگری از مربی ها، برای هفته ی اولمان، به ما تمرینات انتخابی دادند و من در کمال شکسته نفسی، اعتراف کردم که مهارت افتضاحی در پرتاب تیر دارم و تصمیم گرفتم که آن روز را به تیر اندازی بگذرانم. به غیر از من، هیچ سال اولی آن دور و بر ها نبود. ۲ تا سال دوم، ۱ سال سوم، ۵ تا سال چهارم و ۱ سال هفتم بودند که مثل کسانی که از بدو تولد برای تیراندازی حرفه ای جادو شده اند، تیر ها را پرتاب می کردند و یکی پس از دیگری، آن ها را به نقطه ی قرمز می زدند.
بگذارید کارنامه ی درخشان من در تیر اندازی را نگاه کنیم. ۴ تا آبی، ۳ تا توی چمن ها، یکی توی پایه ی هدف، ۲ تا توی نارنجی و تنها یکی در بنفش! مجبور بودم با نهایت دقت، تیر را شلیک کنم، از دست دادن حتی یک تیر، باعث می شد به آن جهنم مجسم به اسم آهنگری بروم و مجبور شوم یکی مثل همان را بسازم… حالا هر چقدر هم که می خواهد سخت باشد. همه چیز داشت خوب پیش می رفت، تا زمانی که صدایی شبیه هووووو شنیده شد و تیری که پرتاب کرده بودم، به جای این که اقلا در چمن های جلوی پایم پرتاب شود، داخل درختان کم پشت
جنگل رفت. چاره ای نداشتم باید تیر را هر طور که بود نجاتت می دادم، وگرنه هنگام غروب خورشید که یک ساعت دیگر بود و برای سرشماری تیرهای ما می آمدند، تیری از دست رفته، خودش را نشان می داد. نمی دانم چرا روز اول، نزدیک ترین هدف به جنگل را انتخاب کردم؟ شاید چون احساس راحت تری داشتم…ولی به نظر نمی رسید که این راحتی نسبی، به تمام آن تیرهای پرتاب شده بیارزد. کاش در مدرسه ی نظامی، این همه مدت را بدون تیراندازی، از ترس زمین گلی، نمی گذراندم! آه و افسوس بس بود، باید کاری می کردم… تیر کمان را با پرتاب با دقتی….
دانلود رمان سوفیا (جلد چهارم) از دی بی رینولدز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان سوفیا ادامه ای از سری کتاب های خون آشام ها در آمریکاست. این رمان جلد چهارم این مجموعه محبوب خارجی است که این مجموعه تا به حال بیشترین طرفدار را در خود داشته است. شمال غربی اقیانوس آرام… خانه ای به سرسبزی جنگل ها، بارش بارانی پایدار، هیزم های نمناک، محلی کاملا مناسب برای خون آشام هاست!
خلاصه رمان سوفیا
“شمال سیاتل، واشنگتن” چیزی سیاه رنگ از درهای جدید و محکم سیاتل سرازیر شد. آنها در حقیقت هنوز هم می گویند که چیزی در سیاتل نبود.این شهر زمانی محل مناسبی برای افرادی بود که از شلوغی و تردد شهری مثل سن فرانسیسکو فرار می کردند. خون آشام های رافائل زمانی در قدیم میان ده هکتار زمین جدا شده از شهر زندگی می کنند ولی بعدها خود را میان جمعیت و مکان شلوغی پیدا کردند. زمان زیادی نگذشته بود که مردم مکان مناسب دیگری روی تپه هایی پیدا کردند که فاصله کمی از سیاتل داشت. آنها زمین های مجاور صدهزار هکتاری را خریداری کرده بودند تا جای منابی برای اقامت پیدا کنند.
هیچ انسانی وجود نداشت که به حکم رافائل اعتماد کند مبادا خون آشام های کمی که توان مقابله با او را داشتند، حاضر به اجرای حکم او بودند. درست بود که آنها فرزندانش بودند و باعث قرار گرفتن او در الویت خاص می شدند ولی رافائل یک تاجر بود. مایل نبود که جان آنها را برای داشتن وقت اضافی، به خطر بیندازد مبادا در مواقع ضروری لیمو از پشت درختان ساختمان اصلی و راه پر پیچ خم بیرون آمد. وی چن ( اسم شخص) رئیس پاتوق سیاتل، همراه با چند نفر دیگر روی بتن بیرون آمده ایستاده و منتظر خوش آمد گویی به او بودند. سین کنار لیمو نشسته بود. برای لحظه ای انگشتان
پایش به پای او برخورد کرد، بلافاصله پاهایش را به عقب کشید و سعی در مخفی کردنشان داشت. از زمانی که آن کابوس ها را میدید، حساسیت زیادی نسبت به امنیتش پیدا کرده بود. او مانند همیشه مسلح بود. تفنگش زیر شاکتش قرار داشت، البته سلاح دومی هم همراهش بود، آن هم در جیب شلواری که به تن داشت. سین هیچ وقت سعی نمیکرد چیزی را از رافائل پنهان کند، مخصوصا همراه داشتن این سلاح هارا. حتی برای اطمینان خاطر از این که چه کسانی در منتظرشان هستند، از آنها جلوی چشم او استفاده کرده بود. زن او، همسر خوبش، حاضر شده بود جانش را برای در امنیت بودن او به خطر بیندازد…
دانلود رمان رویاهای سرکش (جلد اول) از کریستین اشلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سوفین یا فینی وایلد از پدر و مادرش یاد گرفته بود هر نفسی که میکشید یک گنج بود و باید به دنبال هر ماجراجویی برود که میتوانست پیدا کند. فینی این درس را وقتی پدر و مادرش در یک سانحه هواپیمایی جان خود را از دست دادند، به سختترین شکل ممکن یاد گرفت. ولی هیچ وقت آن درس را فراموش نمیکند. هنگامی که میفهمد یک دنیای موازی هست که هرکسی در آن یک دوقلو دارد، جادوگری را پیدا میکند که او را برای تجربه بزرگترین ماجراجویی عمرش به آن جا بفرستد…
خلاصه رمان رویاهای سرکش
منظره پیش رویم چشمانم را مسخر زیبایی مبهوت کننده اش کرد، دوباره نفسم را بیرون دادم و گفتم: «وای خدای من.» شگفت انگیز، باورناپذیر و شدیداً معرکه بود. در هر ساختمانی که بودم، کمی بالاتر از سطح زمین و در طبقه دوم بودم و آن بیرون در پیش رویم یک سرزمین عجایب زمستانی قرار داشت. شهر یا شهرستانی کوچک دامنش را گسترانده بود ودر پس زمینه شهر با فاصله نه چندان دور و نه چندان نزدیکی کوهستانی با قله های برفی سر به آسمان شب پرستاره کشیده بود. سرم از این پهلو به پهلوی دیگر
می چرخید و به همه چیز با دقت نگاه می کردم. بیشتر ساختمان هایی که می توانستم در آن نزدیکی ببینم یک طبقه بودند و روی سقف هایشان لایه ای از برف دست نخورده برق می زد، از بیشتر دودکش ها دود مستقیماً به هوا می رفت. پنجره های مشبک با شیشه هایی ضخیم شان با نور شمع می درخشید و نورش روی زمین برف پوش می تابید. قندیل هایی که از سقف ها آویزان بودند با نور شمع هایی که از پنجره به بیرون می تابید و نور مشعل ها برق می زدند. خانه ها تا زیر پنجره ها با چیزی تیره رنگ
ساخته شده بودند و از پایین پنجره تا بالا با موادی رنگ روشن که رگه های تیره در خود داشت . به نظر می رسید این ساختمان ها در برف کاشته شده بودند، خیلی زیاد بودند، بعضی ها حتی به هم دیگر چسبیده بودند. همین طور که تماشا می کردم متوجه شدم که هیچ نقشه کشی شهری ای در کار نیست. به نظر می رسید ساختمان ها در هر جایی ساخته شده بودند، این جا و آنجا. گذرگاه های باریکی در بین آنها قرار داشت، به خاطر برفهای فشرده شده، مشخص بود که خیلی هم پر رفت و آمد بودند. بعضی از این جاده ها باریک و…
دانلود رمان دختر خون آشام (جلد اول) از کارپو کینرد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فکر می کنید تنهایی توی شب راه رفتن امنه؟ معلومه که نیست. فکر می کنید تنها تهدید آدما هستن؟ نه. هیولاها واقعی ان. همینطور خون آشام ها. و من دارم به یکی از اونا تبدیل میشم. من یه دختر معمولی بودم که زندگی معمولی داشتم، تا وقتی که مادرم رفت توی کما، و حالا من تنها امیدشم. من شاهدخت جهنم میشم تا مادرم زنده بمونه. اما شاهزاده ها رازهایی رو از من پنهان میکنن. رازهایی که ممکنه همه چیز رو به هم بریزه…
خلاصه رمان دختر خون آشام
‘مواظب شاهزاده جنگ باش’ -سرپرست. چشمامو باز میکنم و نفس عمیق میکشم. انتظار آتش و گوگرد داشتم، درد و زجر، شکنجه ابدی. اما چیزی که میبینم فراتر از افسانه است. ما کنار دریاچه ای ایستادیم. شبه و ماه کامله. و یه ماه هلالی دیگه کنارش شناوره . ستاره ها بزرگ و درخشان تو آسمون تاریک میدرخشن. بزرگتر از ستاره های سرزمین من. آب دریاچه در دوردست شکافته میشه و چیزی زیر نور ماه به رنگ آبی کمرنگ میدرخشه. اشر متوجه نگاهم میشه: « اونا ماهی ماه هستن.» دلم میخواد دستمو ببرم تو آب و باهاشون بازی کنم، اما چیزی که
میدونم اینه که اونا گوشخوارن و همونقدر که دلشون بازی میخواد غذا هم میخواد. جای ساکت و آرومیه. ولی هنوز یادمه که به چه دلیلی اینجام. اشر میگه: « ما به اینجا جهنم نمیگیم. اسم اینجا جزیره شیطانه برمیگرده طرف آینه ای که ازش اومدیم و دستی روش میکشه . وقتی دستش رو برمیداره تصویر آینه با رنگهای مختلف میچرخه و تصویری جدید پدید میاد. اول نمیفهمم به چی نگاه میکنم . اشر میگه: «این جهنمه» به تصویر اشاره میکنه و من میفهمم که این نقشه ی این مکانه، جزیره ای که شامل هفت دایره متحدالمرکزه. دستم رو طرف
نقشه میبرم و مرکز دایره هارو لمس میکنم. نقشه زوم میشه و تصویری سه بعدی از قصری بزرگ نشونم میده. اشر میگه: «اون قصره. الان مستقیم میبرمت اونجا.» انگشتم رو برمیدارم تا تصویر دوباره بزرگ بشه: این دایره ها چی ان؟ «هفت منطقه که هرکدوم توسط یک شاهزاده حکمرانی میشن. نقشه های دیگه ای از سرزمینمون هست، ولی بهترین دید رو میشه از آینه داشت گرچه تو هر هفت منطقه برای امنیت هیچ آینه نیست. هرکس که بخواد با آینه به منطقه ای دیگه سفر کنه باید بیاد اینجا .» لحظه ای بعد قایقی در ساحل دریاچه به طرف ما میاد…
دانلود رمان خاطرات یک خون آشام از ال جی اسمیت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مرکز داستان، الینا گیلبرت است یک دختر دبیرستانی که قلبش بین دو بین برادر خون آشام، استفن و دیمن سالواتوره، گیر کرده است…
خلاصه رمان خاطرات یک خون آشام
دفترچه خاطرات عزیز امروز قرار است یک اتفاق بد بیفتد. نمی دانم چرا این جمله را نوشتم. هیچ دلیلی وجود ندارد که ناراحت باشم. تازه کلی هم دلیل برای خوشحال بودن دارم. اما الان که ساعت ۵:۳۰ صبح است من هنوز بیدارم و نمی دانم چرا دلم مدام شور می زند. همه اش به خودم می گویم که بهم ریختنم بخاطر اختلاف ساعت فرانسه با اینجاست. اما این که دلیل دل شوره و ترس نیست. خیلی می ترسم. حس می کنم گم شده ام. پریروز وقتی با عمه جودیت و مارگارت از فرودگاه بر می گشتم.
این حس عجیب شروع شد. وقتی رسیدیم به محله خودمان، فکر کردم مامان و بابا حتماً توی خانه منتظرمان هستند. با خودم گفتم حتماً آمده اند دم در ایستاده اند یا از پنجره ی اتاق نشیمن به بیرون خیره شده اند. حتماً دلشان خیلی برای من تنگ شده است. می دانم که خیلی احمقانه به نظر می رسد. اما حتی وقتی که دیدم دم در کسی نیست باز هم همین طوری فکر می کردم. از پله ها دویدم بالا و در زدم. وقتی که عمه جودیت پیاده شد و در را باز کرد، خودم را انداختم توی خانه و گوش هایم را تیز کردم.
انتظار داشتم صدای قدم های مامان را بشنوم که از پله ها پایین می آید. یا صدای پدر که در اتاقش صدایم می کند. اما فقط صدای چمدانی را شنیدم که عمه جودیت پشت سرم به زمین انداخت. بعد، عمه جودیت آه بلندی کشید و گفت: – بالاخره رسیدیم خونه. مارگارت خندید. آن موقع بود که بدترین حسی که تا الان توی زندگی ام داشته ام سراغم آمد. هیچ وقت این قدر واضح و کامل احساس نکرده بودم که گم شده ام. خانه، من رسیده ام به خانه ام. چرا این قدر این جمله حس عجیبی به من می دهد؟…