دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دوست‌های صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر می‌ره و…

خلاصه رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور

“شایلین” ای واااای نفس رو اینکه کسی بهش تهمت بزنه خیلی حساسه یه نگا بهش کردم که دیدم داره میلرزه صورتشم قرمز شده اومدم برم سمتش که دستاش و به علامت ایست جلوم نگه داشتم منم وایسادم بیبینم می خواد چیکار کنه!!! نفس برگشت به سمت اون پسر های مزاحم و گفت بببین اشغاله عوضیه حیووووون اگه شماها دنبال ما نمیومدید الان من به این بیشعورا نباید جواب پس می دادم… سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم و سرم که تا الان به سمت نفس بود و چرخوندم به سمت نگاه که با دو تا تیله طوسی مواجه شدم یه اخم بهش کردم و سرم و برگردوندم با صدای ماشین برگشتم و

دیدم اون بنزه رفت. یه نگا به نفس انداختم و وقتی دیدم اعصابش خط خطیه دستش و گرفتم که یهو دستش و از تو دستم کشید بیرون و رفت سمت مرده اول خواست یقشو بگیره که من و اون چشم تیله ایه به سمتشون دویدیم و همزمان دستمون رو گذاشتیم ما بین اون دوتا که دستش رو دست من قرار گرفت و من زود دستم و عقب کشیدم ولی اون خیلی ریلکس داشت به من نگا می کرد. تا به خودم اومدم دیدم اون یکی دستش رو یه طرفه صورتشه و نفس شروع کرد به حرف زدن: دیگه همچین حقی رو نداری که درباره ی کسی که نمیشناسیش اینجوری اون فکتو باز کنی زرزر کنی…

وقتی داشت حرف میزد بغض توی گلوشو احساس کردم نفس دستم و کشید و گفت: بریم شایلین. من رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و نشستم تو ماشین و نفسم زود راه افتاد تا از اون کوچه و خیابون در اومد زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون لرزش بدنشو حس می کردم گذاشتم خودش و خالی کنه چون میدونستم خیلی عصبیه بعد از min5 با چشمای قرمز استارت و زد که من گفتم: بیا بشین اینور من رانندگی می کنم اونم بدون هیچ حرفی پیاده شد و اومد جای من نشست و منم رفتم سمت راننده نشستم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رفتیم خونه، راحله ( خدمتکارمون ) خواب بود…

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان خواننده ی پاپی به نام آران که در پوسته مغرور، سخت، محکم، صلابتی که به اندازه ی یک کوه دارد ولی در هسته نرم، لطیف، مهربان، عاشق پیشه، عشقی که از ۲۳سالگی در درون قلبش جای گرفته ولی کسی از آن خبر دار نیست و ۱۲سال از قدمت آن عشق میگذرد، عشقش رازیست بین او و خدایش و دوستی که همراه روز های دل تنگی اش بوده است، روجایی تنها که بعد از مرگ پدر و مادرش درعمارت بزرگ تیرداد پیروز که سه پسر سه قلو که نام هایشان آراز و آراد و آران هست که یک گروه موسیقی به نام آرا سه دارند زندگی می کند…

خلاصه رمان دلتنگی هایم ابدیست

ریموت در را زد و سپس بعد از باز شدنش داخل شد و به سمت پارکینگ راند به خاطر برودت هوا و فصل زمستان انبوهی از درختان بید که بیشر فضای محوطه باغ را در بر گرفته بودنند از نبود برگ لخت و عریان گشته بودنند! فقط کاج های که مش رحمان زحمت کشیده و آن ها را به اشکال مختلفی از حیوانات در آورده بود اندکی به چشم می آمدنند و شمشادهای که کناره های باغچه کاشته شده بودند کمی به فضای محوطه عمارت رنگ سبز طبیعت را بخشیده بودنند.. گوشه  از پارکینگ پارک کرد پیاده که شد مش رحمان به محض دیدنش به پیشوازش آمد…

_ سلام آقا کوچیک… رسیدن بخیر خوش اومدین… در برابر این مرد مهربان، مهربان بود و آرام… _سلام… ممنون مش رحمان خسته نباشی… _ زنده باشی آقا… این مرد مهربان و زحمت کش را دوست داشت از وقتی که به یاد داشت مش رحمان و خانواده اش این جا زندگی می کردند دو دختر داشت که یکی ازدواج کرده بود و دیگری مجرد بود و هر دو در عمارت به کارهای آشپزخانه و عمارت رسیدگی می کردند و دامادش هم راننده شخصی اهل عمارت و کارهای خرید آشپزخانه را بر عهده داشت… از پله های که دو طرف در ورودی عمارت

قرار داشت بالا رفت، درکوب برنجی که نمادی از شیر بود را با چند ضربه آرام به صدا در آورد طولی نکشید که شیوا دختر کوچک مهین خانوم در را گشود… _سلام، خوش اومدین.. سری تکان داد و ممنون زیر لبی گفت و داخل شد.. صدای مادرش را از همان جا شنید مهین خانوم را مخاطب قرار داده بود و درباره ی مزون ناهید خانم با او حرف می زد از راهرو ورودی که گذشت وارد سالن شد از همان فاصله نسبتا کوتاه تن صدایش را رسا کرد و به گوش مادرش رساند. _سلام. سیمای و مهین خانم به سمتش برگشتند سیمای به محض دیدنش سریع….

دانلود رمان دلتنگی هایم ابدیست از سمیرا حسن زاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری که بعد چند سال زندگی در خارج کشور به ایران برمی گرده و متهم به کشتن شوهرش میشه! به اجبار پدر و بردارش بچشو سقط میکنه و …

خلاصه رمان سرمشق دلدادگی

انگار بعد از این همه سال وقت برگشتن رسیده بود. زمان هیچ چیزی را حل نکرد و فقط و فقط من را بیشتر در گنداب فرو برده بود اعصابم بیش از اندازه متشنج بود و این برای منی که تحت درمان بودم خوب نبود… شش ساعت پرواز واقعا عصبی و کسلم کرده بود از مهماندار تقاضای درینک می کنم… لیوان را از مهماندار می گیرم و تشکر می کنم… از بچگی عاشق مهماندار ها بودم لباس و طرز برخوردشون برایم جذاب بود… بعد از ده سال که در لندن زندگی کردم الان برای دیدن خانواده ای که نمی شد اسمش را گذاشت خانواده بر می گشتم…

هیراد بهم خبر داده که مامان بخاطر ندیدنم دچار افسردگی شدید شده. هه چه جالب منم افسردگی داشتم، ناراحتی اعصاب دارم، اضطراب و وسواس دارم و مشت مشت قرص می خورم. آب را تا ته سر کشیدم و لیوان را روی میز جلویم گذاشتم و سرم را به پشتی راحت صندلی وی آی پی هواپیما تکیه دادم و چشم بندم را زدم و سعی کردم که بخوابم. خواب که نه کمی ریلکس کنم قبل از رسیدن طوفان. واقعا که دیدن خانواده ام مثل آمدن طوفان بود. هنوز هم باورم نمی شد راضی به برگشتن شده بودم..

هرچند اصرار های آنتونی بی اثر نبود.می گفت مطمئن که با دیدنشون حالم بهتر می شه ولی من مطمئن بودم که برعکس می شه. با صدای خلبان که درخواست می کرد کمربند ها را ببندیم چشم بندم را برداشتم و صندلی را به حالت اول برگرداندم. به آسمان تهران رسیده بودیم… نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم لرزش دست هام را ندید بگیرم. فرصتی نبود وگرنه حتما یک لیوان آب دیگر درخواست می کردم. چون صندلی اول بودم اولین نفر از هواپیما خارج شدم. نسیم بهاری به صورتم خورد و باعث شد نفس عمیقی بکشم…

دانلود رمان سرمشق دلدادگی از الهه محمدی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به نام پرستش که در یک مهمانی جذب پسری به نام شهیاد می‌شود که از قضا پسرعموی دور پرستش است. شهیاد به خاطر یک انتقام به این دختر نزدیک می‌شود و زمانی که این انتقام به عشق تبدیل می‌شود با مخالفت خانواده پرستش روبه رو می‌شود…

خلاصه رمان پرستش

“پرستش” در کلاسو باز کردم و با کله رفتم تو…. به همه سلام کردم و سر جام بین ترلان و شهراشوب نشستم حس می کردم گونه هام قرمز شده و از ریختم پیداست تا الان با شهیاد چه وضعیتی بودم. شهراشوب زد تو :پهلوم چرا اینقد رنگت پریده؟ سردته؟ ترلان خم شد سمتمون و گفت: خلی تو؟ این با شهیاد اومده معلوم نیست داشتن چه غلطی می کردن که این اینجوری شده. شهراشوبم ذوق زده دستاشو به هم کوبید که سریع گفتم: اروم بابا. چه خبرتونه؟ کیمیا میشنوه. نمیخوام فعلا کسی خبردار بشه. سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت: فقط برام بگو چیکارت کرده که اینجوری رنگت پریده.

اومدم بگم داشتم چه غلطی می کردم که ترلان گفت: گوشه ی لبشو نمیبینی زخمه؟ خب معلومه دیگه. شهراشوب جیغی از هیجان کشید و منم نفسمو کلافه بیرون دادم چقد من بدبختم که گیر این دوتا افتادم.اخه ببین واسه یه دوستی با داداشش چه ذوق مرگ شد. فقط کافی بود این وسط کیمیا با اون نگاه مشکوکش بفهمه چه خبر بوده…یکی دو هفته ای از رابطمون گذشته بود و همه چی مثل یه رویا بود برام… شهیاد فوق العاده بود، کنارش واقعا اروم بودم. هر روز میومد دنبالم و بعضی روزا دوتایی یا با اکیپ میرفتیم کافه و کوه و…. رابطه ی شایان و شهراشوبم دیگه علنی شده بود و راحت شده بودن.

عصر پنجشنبه بود و با شهیاد قرار داشتم…. اولین باری بود که دعوتم کرده بود ویلای شخصیشون و تنها بودیم با هم. تا قبلش تنهایی فقط میرفتیم بیرون و واسه همین یه خورده استرس داشتم. از قبل به مامان اینا گفته بودم با ترلان میرم خرید و ترلانم که با بهراد قرار داشت گفته بود با منه. بعد یه ارایش خیلی ملایم تیپ ساده ای زدم و رفتم پایین مامان با دیدنم لبخندی رو لباش نشست: دورت بگردم چه خوشگل شدی برم برات اسنپد دود کنم. _اوه مامان ادکلنمو رو خودم خالی کردم الان میخوای بو دود بگیرم؟ _وا؟این حرفا چیه بچه؟چشم میخوری. _خندیدم قربونت برم اخه کی منو چشم میزنه؟

دانلود رمان پرستش از زهرا قلنده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان عشق با طعم سادگی از مطهره علیزاده

دانلود رمان عشق با طعم سادگی از مطهره علیزاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق با طعم سادگی از مطهره علیزاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

می گفت نباشم چون حس می کرد سادگی اش این روزها خریدار ندارد! اما داشت! من خریدار بودم همه سادگی های عاشقانه اش را !… قدم زدم کنارش در جاده های سادگی تا بفهمد من فقط عشق را با یک طعم کنارش می پسندم آن هم طعم سادگیست! اصلا سادگی یعنی زندگی! یعنی خودت باشی و او… دور از همه حرف هایی که نمی ارزد حتی به گوش کردن! دور از لذت هایی که فقط برای چند ثانیه و گذراست و فقط زرق و برق دنیا! اصلا سادگی یعنی عاشقی!

خلاصه رمان عشق با طعم سادگی

چشم هام بازم قرمز بود و پر از گریه برای همین خلوت کردم با خودم دور از بقیه درست تو حیاط خلوت پشت آشپزخونه درست جلوی دیگ مسی پر از یخ و نوشابه های شیشه ای که مال شام و نذری امشب بود برای مهمون هایی که پای دیگ نذری شله زرد صبح عاشورا تا خود صبح اینجا بودن و دست کمک! با دستم یخ ها رو زیر و رو کردم… بازم خاطره ها زنده شدن توی ذهنم! مثل همین امشب بود نمیدونم چند سال پیش فقط میدونم هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم من و امیر علی که شیش سال اختلاف سنی داشتیم.

درست همین شب آخر روضه بود که من و عطیه با دو دختر عمویی که تقریبا سه یا چهار سال از ما بزرگتر بودن و تک دختر عمه دیگه ام توی همین حیاط خلوت جمع شده بودیم و مسابقه می دادیم. مسابقه ای بچگانه مثل سن خودمون ! قرار بود هرکی بتونه تیکه یخ بزرگ رو تا آخرین لحظه که یک قطره آب میشه بین دست هاش نگه داره برنده باشه.. با کنار کشیدن همه بازهم من با تمام بی حس شدن لحظه به لحظه دستم پافشاری می کردم برای آب شدن تیکه یخ سمج! هیچ وقت نفهمیدم چطوری شد امیر علی سر از

بین ما در آورد فقط همین تو خاطرم مونده با همون سن کمش مردونگی داشت و رفتارهاش بزرگانه بود… با اخم پر از نگرانی انگشتهای سرخم رو باز کرد و تیکه یخی رو که حالا کوچیک شده بود رو برداشت و انداخت توی دیگ روی نوشابه ها! من هم بی خبر از این حس الانم بغض کرده نگاهش کردم وگرفته گفتم: داشتم برنده میشدم! گره اضافه شد بین گره ی ابروهاش و دستم بین دست های پسرونه اش بالا اومد _ببین دستت رو قرمز شده و دون دون…داره بی حس میشه دیگه اینکارو نکن!

دانلود رمان عشق با طعم سادگی از مطهره علیزاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی

دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

خنیاگر داستان هیراد که خطای گذشته اش مثل طوق از گردنش آویزونه و سعی داره با خراب کردن زندگیش خوشبختی رو از خودش دریغ کنه تا بلکه تنبیه بشه ولی میون خراب کردن هاش دختر کوچولویی وارد زندگیش میشه که اونو مجبور میکنه ناخواسته بشه بابا لنگ درازش!

خلاصه رمان خنیاگر غمگین

پایش را روی گاز ریلکس کرد و شیشه ی سمت خودش را کمی پایین داد. نسیم دل انگیزی گونه اش را نوازش کرد. ترکیب صدای چرق چرق آرام سنگ ریزه ها زیر لاستیک هایش توام با ترومپت لی مورگان، فضای آرامش بخشی را برایش فراهم آورد. بی اختیار لبخند محوی گوشه ی لبش نشست. با نزدیک شدن به ساختمان ویلا صدای موسیقی راهش را به خلوت خودرویش باز کرد. نفس عمیقی کشید، انگار که می خواست آخرین ثانیه های آرامش بخش امشبش را طولانی تر کند.

کتش را از صندلی عقب برداشت و دکمه ی قفل درب ها را با انگشتش فشرد. تنها چند قدم فاصله گرفته بود که ایستاد، سرش را خاراند و به خودرویش نگاه کرد، دستش را در جیبش گذاشت و دکمه ی قفل را زد. صدای خنده ی آشنایی کمی دورتر به گوشش رسید: داداش به خدا یه بار قفلش کردی! به سمت صدا برگشت و چهره ی خندان ادیب را زیر نور ملایم یکی از لامپ ها تشخیص داد: حافظه ام تعطیل شده، شده حتی سه چهار بارم چکش کنم. ادیب که حالا به او رسیده بود دستش را محکم فشرد…

دانلود رمان خنیاگر غمگین از یگانه اولادی و مینا شوکتی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شخصیت اول داستان من زینب یه دختر گیلانیه، یه دختر از یه خانواده ی مذهبی که در ۱۱ سالگی به خواست پدرش بین چادر و مانتو حجاب برتر یعنی چادر رو انتخاب کرده دختر بزرگ میشه. غافل از اینکه از وقتی نه سالش بوده یه حسایی نسبت به پسرعموش پیدا کرده و روز به روز حسش شدیدتر میشه اما میفهمه که پسرعموش یکی دیگرو دوست داره و به دختر داستانمون میگه که….

خلاصه رمان حجاب من

چند روز به همین منوال گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد. الان روز سیزدهمیه که به بیمارستان میریم تا الان تقریبا همه چیزو یاد گرفتیم و چیز زیادی نمونده خیلی ناراحتم چون فقط دو روز دیگه باید بیایم بیمارستان. به اینجا و کسایی که توش هستن عادت کردم همه هم مارو به عنوان زلزله میشناسن چون امکان نداره هر روز خراب کاری نکنیمو سوتی ندیم. بچه های بیمارستان میگن نمی‌دونیم از دست کارای شما بخندیم یا گریه کنیم اخه دخترم دیدی اینقدر شیطون خصوصا من که تو

بیمارستان معروفم. از تاکسی پیاده شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت یک ربع به ۷ صبح بود. رفتیم تو وارد بخش که شدیم دیدیم جارو میکشن منو میگی یه نگاه به اون دوتا کردم یه لبخند شیطانی اومد رو لبم: بچه ها میاین سر سره بازی. سارا و فاطمه با تعجب نگاهم کردن و گفتن_ سرسره بازی؟ یه لبخند دندون نما زدم _ آره.چادرمو قشنگ بالا گرفتمو شروع کردم به سر خوردن رو کاشیای بیمارستان. خیلی وضع خنده داری بود با چادر داشتم رو کاشیا سر می خوردم.

سارا_ باز این دیوونه شد. فاطمه: خدا شفا بده. صدا_ داری چیکار میکنی؟ بووم، محکم خوردم زمین. داد زدم _ آی. صدا_ یاحسین. صداش نزدیک شد داشتم از درد میمردم. صدا: چی شد یه چیزی بگو حالت خوبه؟ چشمامو با درد باز کردم چون اشک توشون جمع شده بود فقط یه سایه ی محو میدیدم چشمامو رو هم فشار دادم اشکام دوباره ریخت دوباره بهش نگاه کردم طاها بود. ای خدا لعنتت نکنه ببین چه بلایی سرم آوردی حالا میمردی یهو حرف نمیزدی. طاها_ خانم زارعی

زینب خانم زینب؟ چت شده چرا جواب نمیدی؟ حالت خوبه؟ به خودم اومدم یه نگاه بهش کردم خیلی نگران بود خواستم بلند شم که یه لحظه از درد نفسم رفت کمرم اونقدر درد می کرد که منی که هیچوقت جلوی کسی آشکار نمی کردم درد دارم و گریه نمی کردم زدم زیر گریه و ناله می کردم. طاها: یا خدا. اومد سمتم خواست بهم دست بزنه که جیغ زدم: به من دست نزن نامحرمی‌ طاها_ من یه دکترم و الان تو داری از درد به خودت می‌پیچی وظیفمه که کمکت کنم و بدون هیچ منظوری اینکارو میکنم…

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی pdf بدون سانسور

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به نام یاسی که سال آخر دبیرستانه و یه دختر سرزنده و شیطونه تو راه برگشتن از مدرسه با یه اتفاق ساده خیلی تصادفی با مردی (فرید) آشنا میشه که بعدا متوجه میشه که این آقا پسر صاحب کار مادرشه که یه کارخونه داره و مادرش بعنوان سر پیشخدمت اونجا کار میکنه و چون برخورد اولیشون خوب نبوده باعث میشه که پسر صاحب کارخونه به فکر تلافی باشه که در نهایت با برخوردهای بیشتر و پی بردن به مشکلات یاسی سعی میکنه که بهش کمک کنه تا به رویاهاش که قبول شدن تو رشته پزشکیه برسه…

خلاصه رمان آغوش سرکش

اه یاسی بسه دیگه اینقدرفکر و خیال کردی به کجا رسیدی پاشو غذاتو بخور برو کپه ی مرگتو بزار که امتحان زیست داری. با یادآوری امتحان سریع مشغول شدم و غذایی رو که از دیشب مونده بود گرم کردم. اما اینقدر خسته بودم که میلم به غذا نمی رفت پس به زور دو سه قاشق غذا رو فرو دادم و بساط نهار رو جمع کردم البته اونقدر خسته بودم که بیخیال شستن ظرفا شدم و تصمیم گرفتم که بعد از خواب آشپزخونه رو مرتب کنم. با این فکر به اتاق خوابم رفتم و سریع روی تخت ولو شدم و پتو رو روی خودم کشیدم.

تو هوای آذر ماه زیر پتوی گرم آخ که چقدر خواب می چسبه. به ثانیه نکشید که به عالم خوش بی خبری فررفتم. با صدای آلارم گوشیم ازخواب بیدارشدم. ساعت رو روی سه گذاشته بودم .با اینکه هنوز احساس خستگی می کردم و دلم می خواست بخوابم اما باید بلند می شدم. با کرختی از تخت بیرون اومدم و بعد از شستن دست و صورتم کتری رو آب کردم و روی اجاق گذاشتم و بعد مشغول شستن ظرفاشدم.  بعد از مرتب کردن آشپزخونه یه لیوان چایی خوش رنگ براخودم ریختم وبه اتاق خواب رفتم.

روی تخت نشستم و کتاب زیستم رو باز کردم. کم کم چایی می خوردم و در حین چایی خوردن روی مطالب کتاب هم می خوندم. بعد از اتمام چایی با جدیت شروع کردم به خوندن. تقریباً سه ساعتی بود که مشغول خوندن بودم ودو صفحه دیگه داشتم که تموم بشه که با صدای زنگ گوشیم دست از درس خوندن کشیدم و گوشی رو برداشتم.–الو –سلام یاسی. –سلام مونا چطوری؟ –بد، خراب، افتضاح –آخه چرا؟ –چرا نداره، هیچی تو مغزم نمیره یاسی، چقدراین زیست سخته دختر، تو چطوری این حجم از مطالب رو تو اون کله کوچیکت جا میدی…

دانلود رمان آغوش سرکش از ژرژی pdf بدون سانسور

دانلود رمان در هزار توی شب از بهار برادران

دانلود رمان در هزار توی شب از بهار برادران بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در هزار توی شب از بهار برادران با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد مرد جوون و موفقیه که سال ها به تنهایی در تهران زندگى کرده. خونه اى رو با پسر خاله اش شریکه و رازهاى زیادى تو زندگی داره با پذیرفته شدن دختر و پسر پسر خاله اش در تهران. انها میان و مدتى پیش این مرد میمونن. داستان رئاله و اجتماعى و به مشکلات و گرایش هاى مختلف جوونا هم مى پردازه…

خلاصه رمان در هزار توی شب

وارد خانه که شد، کیفش را کنار در رها کرد. کتش حسابی چروک شده و پیراهن سفیدش لکه برداشته بود. روزگار خوب برایش ساز مخالف می زد و تنبیهش می کرد. این بار هم با پنچر شدن ماشین، آن هم هر چهار چرخش! ناسزایی بار مردم آزاری که آن بلا را سرش آورده بود کرد و در را با قدرت پشت سرش بست. هوای خانه گرم و دم داربود. سرراهش به نشیمن، کولر آبی را روشن و تن خسته اش را روی کاناپه رها کرد. پلک هایش را روی هم فشرد و با شست و سبابه فشارشان داد. کم خوابی شب گذشته و ماجراهای بعد از ظهر،

بیشتر از آنکه جسمش را خسته کند، با اعصابش دست به گریبان شده و حالش را گرفته بود. رفتن پی در پی اش به آپاراتی و رو در رو شدنش با لطیفه و مرد همراهش مثل خاری بود که درچشمش فرو رفته باشد. حس زالویی را داشت که به جان خودش افتاده و ذره ذره خون خودش را میمکد. با یادآوری تماس محسن و برنامه ی سفرش همراه دوقلوها چشمانش را باز کرد. نگاهش را به اطراف دوخت. همانطور که انتظار داشت خانه بی شباهت به میدان جنگ نبود. تا پیش از رسیدن به خانه، حقیقت حضور دوقلوها

در خانه ی مشترکش با محسن برایش جا نیفتاده بود. امید داشت برنامه ی ماندنشان بلند مدت نباشد. کاش همان سال گذشته با محسن راجع به خانه صحبت می کرد و به جای پیش خرید خانه ای که ساخته شدنش همچنان نامعلوم بود، سرمایه اش را با محسن و سازنده ای شریک می شد و خانه ی کلنگی را که هر لحظه ممکن بود بر سرشان خراب شود می کوبیدند و می ساختند. اینگونه هر کسی واحدی جداگانه و نوسازی را صاحب می شد. رامین و شیطنت های آزار دهنده اش را به خاطر آورد. همیشه برایش سوال بود که…

دانلود رمان در هزار توی شب از بهار برادران بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نسیم زندگی از آرتیم

دانلود رمان نسیم زندگی از آرتیم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نسیم زندگی از آرتیم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نسیم مربی مهد کودکی که به طور اختصاصی مربی و پرستار دوتا بچه ۵ساله که مامانشون طلاق گرفته و رفته میشه و وارد خونشون میشه تو اون خونه دو تا پسر دوقلو دیگه هم هست که ۱۸ساله هستن یکی از اون پسرا با اینکه از نسیم کوچیکتره اما عاشقش میشه از طرف دیگه هم پدر بچه ها به نسیم علاقه مند میشه با برگشت مامان بچه ها….

خلاصه رمان نسیم  زندگی

با تعجب به حرف های خانم کریمی گوش می کردم. – آخه یعنی چی؟! برای چی منی که این قدر سابقه کار داشتم و خیلی وقته این جا کار می کنم؟! – متوجه شدی نسیم جون؟ – بله خانم کریمی اما چرا من؟! شما همیشه برای این کار ها از نیروهای جدیدمون کمک می گرفتید! – می دونم عزیزم اما آقای سلطانی حتماً تأکید کردن که از بهترین و با تجربه ترین مربی هامون بهشون معرفی کنیم. – بله خانم کریمی متوجه شدم، فقط این که تایم کاریش به چه شکله؟

– عزیزم اون ها تایم کامل ازت می خوان، این طوری به نفعت هم هست، حقوق بیشتری می گیری و می تونی بی خیال اون وام کوچیک بشی که همش داری براش دوندگی می کنی! – من باید با خانواده مشورت کنم تا ببینم با این تایم مشکل نداشته باشن، اگه مشکلی نبود من رو معرفی کنید لطفاً. – حتما دخترم. بعد از کمی صحبت های دیگه از خانم کریمی خداحافظی کردم و با فکری مشغول، مهد کودک رو ترک کردم. با اتوبوس تا خونه رفتم، با وجود خستگیِ زیاد، سر کوچه یه چیزهایی واسه ی خونه خریدم.

چون می دونستم کسی این کار رو برام نمی کنه! با کلید در خونه رو باز کردم و با صحنه ی همیشگی رو به رو شدم، یه خونه ی کوچیک و نقلی با وسایل کهنه که همشون یادگاری بودن. این تنهایی و خلوتی بهم دهن کجی می کرد: اما چاره اش چیه؟! بعد از عوض کردن لباس هام و خوردن غذای دیشب روی کاناپه خودم رو پرت کردم و به حرف های امروز خانم کریمی فکر کردم. در واقع من خانواده ای نداشتم که باهاشون مشورت کنم اما همیشه و همه جا از این خانواده ی خیالیم گفته بودم…

دانلود رمان نسیم زندگی از آرتیم pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.