دانلود رمان پرنسس آهنی (جلد دوم) مجموعه وحشی از مگان مارچ

دانلود رمان پرنسس آهنی (جلد دوم) مجموعه وحشی از مگان مارچ pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پرنسس آهنی (جلد دوم) مجموعه وحشی از مگان مارچ با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شخصیت اصلی داستان پادشاه خیابان وال استریته و هیچ کس رو حرفش حرف نمیزنه ولی ایشون توی خونه یه دختر آتیش پاره داره که به حرف های پدرش گوش نمیکنه و میخواد برای پدرش دوست دختر پیدا کنه و چه کسی بهتر از هارپر جین. اون یک رازه. یک معما! هویت اون یک راز دفن شده زیر لایه هایی از فریبه. اعتیادی که قادر به ترکش نیستم.جاذبه ای که نمیتونم باهاش بجنگم. و بعد فهمیدم دقیقا اون کیه…

خلاصه رمان پرنسس آهنی

کین، پانزده سال قبل  شرایط اتوبوس فرودگاه خوب نیست اما اگر میخواستم سوپرایزم رو حفظ کنم نمیتونستم به کسی زنگ بزنم که بیان دنبالم. من تا آخرین قرون پولم رو برای این پرواز خرج کردم و چک دولت آمریکا به سختی کفاف چند روز دیگه رو می داد. نه اینکه درمواجهه با چیزی که روبه رو هستم انتظار چکی با مبلغ بیشتری رو داشته باشم .برای همین بود که برای ارتش فرم امضا کردم. افتخار. وطن. وظیفه. این ها چیزهاییه که یه مرد باید بهش ایمان داشته باشه ،همراه با اینکه مادرشو از اومدن غیرمنتظرش سوپرایز کنه. اتوبوس مارو در ایستگاه پیاده کرد و من منتظر موندم

دو زن پیر و یک مرد قبل از پایین رفتنم از پله ها وسایلم و کیف سربازی ام را از اتوبوس خارج کنند. یک مایل تا خونه راه بود ولی ارزشش رو داشت. مامان شدیدا خوشحال خواهد شد. من فقط انتظار نداشتم که خودم هم سوپرایز بشم. پانزده دقیقه بعد، در پشتی را باز کردم و سرم را به داخل آشپزخونه بردم. سگ پیر مادرم، رودی، به خودش زحمت نداد با پارسش حضور منو اعلام کنه. به داخل خزیدم و در رو پشت سرم بستم و بالاخره صدای خش خشی که از اتاق رختشوی خانه می اومد رو شنیدم. با احتیاط و حفظ قدم هایم روی زمین برق انداخته شده راهرو به راه افتادم. سر بلوندش

از اتاق پیدا شد. فریاد زدم: _سوپرااااایز. و او سبد لباسی ای که با خودش آورده بود را روی زمین انداخت و جیغ کشید دهنش را با دست هاش پوشوند و صداش رو قبل از اینکه در سرم تاب بخوره قطع کرد. _مامان.. چه اتفاقی افتاد؟ تو خوبی؟ لگدی به سبد لباس زدم و اونو از سر راهم کنار زدم و به سمت مادرم رفتم. مادرم با یک لب لعنتی شکافته شده و کبودی ای روی گونه ی راستش روبه روم بود. با وجود اینکه تلاش کرده بود با آرایش همه ی این هارو بپوشونه. _تصادف کردی؟! چه اتفاقی افتاده؟ _کین. به من نگفته بودی به خونه میای. صدای اون هیچ اشتیاق و هیجانی که انتظار داشتم رو نداشت…

دانلود رمان پرنسس آهنی (جلد دوم) مجموعه وحشی از مگان مارچ pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درمورد دختری به نام ناهید هست. از بچگی علاقه به لباس عروس داشته و خیاط حرفه ای لباس عروسه. ناهید با پسری آشنا میشه قرار ازدواج میزارند. درست وسط قول وقرارها ناهید احساس می کنه پاهاش حس ندارند. به درخواست نامزدش دکتر می روند. دکتر آزمایش می نویسه و در حین گرفتن جواب آزمایش…

خلاصه رمان لباس عروس

ناهید: زینب جون به نظرت جمشید موفق میشه تا یک شغل آبرومند و پر درآمد برای خودش دست وپا کنه؟ زینب: دخترجون اینقدر بی تاب نباش جمشید مرد باعرضه و انگیزه ایه آخه یکی نبود به شما دوتا آدم رمانتیک بگه تو رشته هنرم نون وآب در نمیآد. ناهید: نه زینب جون شراره رو یادته؟ زینب: کدوم شراره، سلطانی رو میگی؟ ناهید: نه جونم همون موخرمائیه که تو جشن تولدت آوردم حسابی مجلس رو گرم کرد و می رقصید. زینب: آره آره راستی می بینیش الان کجاست؟ خیلی وقته خبری ازش نیست،

ناهید: همینه دیگه الان برای خودش حسابی نقاش قابلی شده و تابلوهاش خوب فروش می‌ره حتی توکشورهای امیر نشین حاشیه خلیج هم آثارش رفته و حسابی پولی به جیب زده حالا تو به من میگی رشته هنر آب و نون نداره؟ زینب: حالا یکی مثل شراره تونسته راهش رو پیدا کنه، دیگران چی یه گوشه بیکارافتادند؟ ناهید: پری احمدی که یادته ببین چطور دار قالی زده و فرش ابریشمی می بافه. زینب: باشه قبول اما جمشید می تونه دار قالی بزنه یا نقاشی بکشه؟ ناهید: رشته ما تئاتره، اون طفلک با توجه به

شرایط روز خب خیلی زحمت داره و بیشتر از زحمت هم شانس لازم داره تا بتونه از تئاتر به سینما راه پیدا کنه و برای خودش کسی بشه، می دونی شاید از هر ۱۰۰ نفر دانشجو، یکی ودوتا شانس داره بره جلوی دوربین، زینب: خب منم مگه چی میگم، اون می تونه الان بره سینما خودشو نشون بده، نمی تونه دیگه درگیر می‌شد که تا حالا لااقل بعنوان سیاهی لشکر هم گریمش می کردند بشکل یک گدای دوره گرد بره داخل صحنه. ناهید: بدجنس نباش جمشید بالاتر از این حرف ها استعداد داره ولی اول باید یک شغل خوب پیدا کنه…

دانلود رمان لباس عروس از حمید درکی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی

دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک آگهی استخدام برای پسر ۲۷ تا ۳۲ ساله ی مجردد، متقاضیان استخدام و نتیجه ی مصاحبه ها… ، به یک داماد اجاره ای برای مدتی محدود نیازمندیم…

خلاصه رمان داماد اجاره ای

ساعت ده صبح بود که با شهرام وارد فرودگاه شدیم، قرار بود شهرام تا قبل از اومدن بابا اینا همرام باشه، امین و امینه هم که همراه فک و فامیل می اومدن استقبالم، ساعت دوازده هم که هواپیما می نشست رو زمین. این شهرام همش تو دست و پا بود. مثل بچه اردکا که دنبال مامانشون هستن اینم دنبال من بود و هی حرف می زد، غر می زد، کلا رو مغز من پیاده روی می کرد. از وقتی که دیدمش به این فکر می کنم این بشر چه جوری امتحان دکتری رو قبول شد، اصلا چه جوری تو مصاحبه ردش نکردن. باور کنین خیلی حرفه. همین جوری که من می رفتم، اینم پشت من داشت می اومد. یهو ایستادم و رومو

کردم بهش و با تشر گفتم: – ساکت میشی دکتر؟ همچین مثل سکته ای ها بهم نگاه کرد، دهنش باز مونده بود. شهرام: – ها؟ داشتم با حرص نگاش می کردم که گوشیم زنگ خورد، منم با کلی دردسر از تو کیفم درش آوردم. -بفرمایید. امینه: – سلام راحیل، ما راه افتادیم سمت فرودگاه. – ای تف به این شانس! آخه چرا انقدر زود؟ اینو که گفتم چشمای شهرام گشادتر شد، الان می گه چقدر این دختر بی تربیته. امینه: – چی کار کنم؟ زن عمو ذوق زده بود گفت باید زودتر راه بیفتن. – تو الان با کی هستی؟ امینه: – من و امین با هم داریم میایم. آخه من بهونه آوردم که می خوام برم خونه چیزی بردارم. واسه همین ما

زودتر جیم شدیم، فکر کنم من و امین تا نیم ساعت دیگه فرودگاه باشیم. – باشه، منتظرتون هستم. خداحافظ. گوشی رو قطع کردم. شهرام هنوز داشت مثل بز بهم نگاه می کرد. شهرام: – کی بود؟ په پوفی کردم و سرمو چرخوندم به سمت دیگه. – امینه بود، می گفت همه راه افتادن تا یه ساعت دیگه هم می رسن، حالا من از ساعت یازده تا دوازده کجا برم؟ شهرام: . فکر کنم شما اگه برین تو آب دریا برای شنا، آب دریا بخشکه. ببین الان دو تا بدشانسی می تونی داشته باشی، اول اینکه مامانت اینا زودتر بیان، دومم این که هواپیما تاخیر داشته باشه. اونوقت چه شود؟ ابروهاش رو برای حرص من…

دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان شیدایی از فهیمه رحیمی

دانلود رمان شیدایی از فهیمه رحیمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شیدایی از فهیمه رحیمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان زندگی دختر جوانی به نام تارا است که بسیار نجیب و معصوم بوده و عاشق حکمت نامی میشه. ولی بازی تقدیر باعث میشه که او در لج و لجبازی با حکمت با فرد ثروتمندی به نام عماد آهنچی ازدواج کنه…

خلاصه رمان شیدایی

امیدوار بودم که تارخ توانسته باشد باحکمت ملاقات کند و نظر او را در مورد من و آینده اش بفهمد. این بار تشویش و نگرانی به گونه ای دیگر به جانم چنگ انداخت و از خود می پرسیدم، ایا تارخ از ظاهر حکمت خوشش خواهد آمد؟ نکند او را در هیبتی ببیند که مطابق با سلیقه اش نباشد؟ نکند از حرف های حکمت این گونه برداشت کند که ما باهم در ارتباط هستیم و نظرش در مورد تغییر کند؟ اگر حکمت با تارخ هم همچون مادر صحبت کند و همان صراحت به خرج دهد چه باید بکنم؟ می دانم که تارخ با تمسخر خواهد گفت خواهر بیچاره راه به خطا رفته ای و تا دیر نشده بهتر است برگردی و فراموش کنی!

اما… اما اگر حکمت حرف های خوشایند بگوید مثلا بگوید که قصد ازدواج دارد و تنها تارا برایم عزیز است و تصمیم گرفته ام با او ازدواج کنم آن وقت چه باید بکنم؟ آیا می توانم همراه و شریک خوبی برایش باشم؟ ایا در خود می بینم که مادر را تنها گذاشته و با او از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشور دیگر سفر کنم؟ اگر چنین کنم پس سرنوشت مادر چه می شود؟ با عماد مشکلی نخواهم داشت. او دنیا گشته ایست که برگشته و می خواهد برای همیشه بماند و یک زندگی آرام و بی جنجال را شروع کند. او همان مردی است که مادر اطمینان دارد می تواند خوشبختم کند و خیالش رابرای همیشه اسوده کند.

اه خداوندا دیگر نمی دانم کدام راه درست و کدام راه نادرست است. لعنت بر هر چه تردید است. تمام روز فکر کردم و هنگام خروج از شرکت وقتی با شبنم رو برو شدم به جای آن که از دیدنش خوشحال شوم بغض راه گلویم را گرفت و به سختی توانستم بپرسم: اینجا چه می کنی؟ نگاهی دقیق به چهره ام انداخت و پرسید: دعوایت شده؟ سر تکان دادم و حرکت کردم تا توجه همکاران را جلب نکنم. شبنم نیز با من هم گام شد و مسافتی که از شرکت دور شدیم پرسید: نمی خواهی حرف بزنی؟ گفتم: آن قدر با خودم حرف زده ام که سر سام گرفت ام هر چقدر بیشتر فکر می کنم کمتر به نتیجه می رسم…

دانلود رمان شیدایی از فهیمه رحیمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرکش از K_Bromberg

دانلود رمان سرکش از K_Bromberg رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرکش از K_Bromberg با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سایه های تاریکی از خاطرات زجر آور که در تار و پود ذهن رایلی پیچیده و زندگی او را مالامال از رنج و اندوهی ابدی کرده… اما او مدتهاست با سایه ها میجنگد و در این راه تمام توانش را به کار گرفته… تا اینکه او را می بیند.. آن مرد.. که دری بسته را به رویش گشود.. که نفس های بریده اش را به جریان انداخت.. که نور را به تاریکی لحظات دهشتناکش هدیه کرد…

خلاصه رمان سرکش

در سکوت دلپذیر آهی می کشم، خشنود از فرصتی برای فرار، حتی برای لحظاتی، از هیاهوی گفتگوهای بی معنی در آن سوی در. از هر نظر افرادی که با هم گفتگو می کنن، در واقع مهمانان من هستن، اما این، به این معنی نیست که دوستشان داشته باشم یا حتی با آنها  احساس راحتی کنم.  خوشبختانه دین Dane متوجه نیاز من به یک وقفه بود و به من اجازه داد تا این کار کوچک را برایش انجام  بدهم. در حالیکه راهرو های خالی پشت پرده  سالن تئاتر قدیمی که برای روی داد امشب اجاره کرده ام را طی می کنم.

صدای تق تق کفش های پاشنه بلندم تنها  صدای د یگری است که افکار مطلقا  آشفته ام را همراهی می کند. به سرعت به اتاق رختکن قدیمی می رسم و لیستی را که دین نوشته و در… شلوغی پر هرج و مرج قبل از مهمانی  فراموش کرده بود جمع کند، بر می دارم. وقتی در حال بازگشت به جشن هستم،  لیست ذهنی م از چیزهایی که باید قبل از  شروع مزایده امشب انجام شود را مرور میکنم، مزایده ای که سخت در  انتظارش بودیم.  پس ذهنم به من میگوید چیزی را فراموش کرده ام.

به دنبال آن، دستم را سمت جیبم می برم  جایی که همیشه تلفن همراهم و فهرستی  از لیست کارهایم را میگذارم اما به جای آن ی ک مشت ابریشم ارگانزای  مسی رنگ از لباس شبم توی دستم می آید. زیر لبم میگم: “لعنت” و برای لحظه ای وا می ایستم تا سعی کنم و بفهمم که دقیقا چی شده. به دیوار تکیه می کنم. بالا تنه نوار دوزی شده لباسم مانع از فرو دادن آه عمیقم از درمونگیم میشه. حتی با وجود اینکه عجیب به نظر می رسه، اما لباس لعنتی باید برچسب هشدار “تنفس گزینشی” داشته باشه…

دانلود رمان سرکش از K_Bromberg رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خلسه از م.ابهام

دانلود رمان خلسه از م.ابهام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خلسه از م.ابهام با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

“خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …

خلاصه رمان خلسه

تا معراج خواست دهان باز کند و بگوید “من بلد نیستم” مقابلش ایستادم و یک مشت خلال بادام ریختم کف دستش و گفتم فعلاً اینارو بخور تا شله زرد آماده بشه. با تعجب نگاهی به کف دستش کرد و بدون جواب رویش را برگرداند. کنارش روی صندلی هایی که اطراف دیگ گذاشته بودیم نشستم و گفتم: تو چته؟ سرد نگاهم کرد و با آن صدای بمش گفت: چیه مگه؟ مثل خودش بیتفاوت گفتم پاچه میگیری… چرا؟

با گوشه ی چشمش نگاهم کرد و گفت: سگ خودتی نمیخوای بگی چه مرگته؟… مشکلی داری با من؟ تو که سر تا پات مشکله… دم پر من نپیچ… وا، چیکارت کردم مگه وحشی؟ هم تا مغز استخوانم عاشقش بودم و هم نیشش میزدم. پارادوکس عجیبی در وجودم حاکم بود و گاهی به معراج حق میدادم که از من دوری کند. از جایش بلند شد و بدون جواب سمت دیگ رفت و با ملاقه ای بزرگ همش زد. متعجب بودم که معراج زبان دراز و حاضر جواب چطور جواب دندان شکنی به من نداد و رفت.

لعنتی… ترجیح میدادم بجای سکوت و بیتفاوتی با من بحث و کلکل کند. بالاخره شله زرد آنقدر جوشید تا آماده شد و زعفران و گلابش را هم ریختند و با صلوات هم زدند.
زن ها کاسه های چینی را در سینی های بزرگ گرد چیدند و من کاسه ها را بلند میکردم و معراج با ملاقه ی بزرگ پرش میکرد و کاسه ی بعدی را مقابلش می گرفتم.

دانلود رمان خلسه از م.ابهام رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ر زمرد از زمرد  رعنا

دانلود رمان ر زمرد از زمرد رعنا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان راز زمرد از رعنا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک ماجرای واقعی از زندگی واقعی زمرد دختری که در کودکی بخاطر دیدن اتفاقاتی که افتاده و فوت پدرش شخصیت ضعیف و وابسته ای داره. در بزرگسالی مجذوب رئیسش میشه. مردی که سال هاست دنبال اونه اما متوجه مشکلاتی در خودش و دامون میشه…

خلاصه رمان راز زمرد

زودتر از انتظارم به شرکت رسیدیم و زانیار ماشینو برد تو پارکینگ پیاده شدیم و گفت: -دیگه سفارش نکنم. سرت به کار خودت باشه. شوخی، خنده، شیطونی و سوتی ممنوع! نفس عمیق کشیدم. خدایا کمکم کن نپرم به زانیار که شوتم میکنه خونه درسته از من ۱۴ سال بزرگتر بود اما برادر من بود نه پدر من. ولی همیشه مثل بابا ها رفتار می کرد. مخصوصا بعد از فوت بابا. سوار آسانسور شدیم این ساختمون همش مال شرکت اونا بود. زانیار دکمه طبقه ۶ رو زد. میدونستم اتاق مدیریت و سالن کنفرانس و اتاق زانیار طبقه ششمه اما طبقه هفتم برام سوال بود چیه. آروم گفتم – طبقه هفت چیه؟

زانیار اخم کرد و گفت: – فضولی مگه تو بچه؟ اخم کردمو گفتم: – معمولا هر کسی میره جای جدید برای کار محیطو بهش نشون میدن. زانیار با تاسف سری برام تکون داد و گفت: -لازم نیست برای من معمولا روکنی! خوبه اولین بارته اومدی سرکار. طبقه هفت مخزن مدارک ماست. هیچکس حق نداره وارد شه. آسانسور هم برای رفتن به اون طبقه کلید میخواد که فقط دامون کلیدشو داره سر تکون دادمو زانیار گفت باقی طبقات هم که نوشته هر کدوم چیه. مرسی زیر لب گفتمو متن کنار دکمه آسانسور هر طبقه رو خوندم در آسانسور باز شد و هر دو وارد سالن شدیم یه سالن نسبتا بزرگ با میز منشی

یه خانم کاملا مرتب و البته با حجاب پشت میز منشی نشسته قتل بود با دیدن ما سلام کرد بدون سوالی گفت -جناب ارجمند تو دفترشون منتظر شما هستن. تپش های قلبم تند تر شد جناب ارجمند… هوف… هیچوقت تو محیط کار باهاش برخورد نداشتم. نمی دونستم تو کار چطوریه. هر چند همیشه تو خونه ما یا مهمونی ها هم خیلی با من مودب و رسمی بود. اما با این استرس داشتم تو محیط کار جدی تر باشه. مخصوصا که معروف بود دامون ارجمند تو کار با هیچکسی شوخی نداره. زانیار تقه ای به در زد و در رو باز کرد. نفس عمیق گرفتم و وارد شدم اما هنوز یه قدم بر نداشته بودم تو که چیزی محکم به سرم خورد و….

دانلود رمان ر زمرد از زمرد رعنا pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان طعم شاهتوت  ن از ننین محمد حسینی

دانلود رمان طعم شاهتوت ن از ننین محمد حسینی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان طعم شاهتوت از نازنین محمد حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قطره اشک بزرگی پلک زیرینش را رد کرد و روی گونه‌اش غلطید. چشم‌های دریایی‌اش بیش‌از همیشه برق می‌زد ولی لب‌های صورتی‌اش از شدت ترس به سفیدی می‌رفت. لحظه به لحظه ماه قبل جلوی چشمش درحال رژه رفتن بود و نفس‌ کشیدن را برایش سخت تر می‌کرد. عاشقانه‌های مردی که روی یکی از صندلی‌های دادگاه جا خشک کرده بود ثانیه به ثانیه برایش رنگ می‌گرفت…

خلاصه رمان طعم شاهتوت

تمام مسیر به دنبال دلیلی برای این بد رفتاری هایش می گشت، آن قدر خودش را برای اخلاق های بی مورد سرزنش کرده بود که سرگیجه عذابش می داد. خودش بهتر از هرکس می دانست که آیلین چقدر روی حجابش حساس است و امکان ندارد جلوی خواسته اش کوتاه بیاید ولی آن قدر حس نفرت در وجودش چیره شده بود که مظلومیت آیلین هم گاهی جلوی رفتارش کم می آورد.

چنان با خودش و احساسش در تکاپو بود که گاهی آیلین برایش دختر کوچک ضربه خورده ای می شد و گاهی قاتلی که هیچ ارزشی برای غیر عمد بودن قتلش قائل نمی شد. نگاهی به چراغ باک بنزین کرد و به یادش آمد که بعد از باشگاه باک بنزین را پر کرده بود و نمی دانست حواسش پی چه چیزی بوده است. دوری در خیابان زد و تک زنگی روی تلفن آیلین انداخت تا پایین برود…

دانلود رمان طعم شاهتوت ن از ننین محمد حسینی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان با من بمان از لیلا بانو

دانلود رمان با من بمان از لیلا بانو pdf بدون سانسور

دانلود رمان با من بمان از لیلا بانو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهتا که در خواب عمیقی فرو رفته بود با نوازش دستان کوچک باران که روی صورتش می کشید چشم گشود. باران خوشحال از اینکه او را بیدار کرده است خودش را روی تن مهتا انداخت و با خوشحالی گفت بلند شدی؟ مهتا دستش را دور تن او حلقه کرد و…

خلاصه رمان با من بمان

چندین بار او را بوسید و گفت: _آره قربونت برم، حالت خوبه. چرا زودتر نیومدی من تو رو ببینم، نگفتی مامان دلش برات تنگ شده. باران با لحن کودکانه اش در حالی که لب های صورتی خوشرنگش را جمع می کرد با اعتراض گفت: -بابایی نذاشت. گفت تازه اومدی خوابت میاد. او با این حرف انگار چیزی یادش آمده باشد خود را از آغوش مهتا بیرون کشید و سیب قرمزی که روی تخت افتاده بود را برداشت و به سمت او گرفت و گفت: بابایی داد گفت: _پاشو دیگه، همه ملتظلن.

مهتا که متوجه کلام او نشده بود کنجکاوانه پرسید. _چی شده؟ باران که ادا کردن کلمه برایش سخت بود چندبار کلام فرهاد را با خود تکرار کرد و آخر دست مهتا را گرفت و کشید و گفت: _بیا بریم،همه بیرون دالن میوه میخولن. مهتا که تازه متوجه سر و صداها و خنده های بیرون شده بود نگاهی به ساعت روی دیوار کردو متعجب با خودش گفت: _اوه، ساعت ده شبه پنج ساعته خوابم! باران بی تابانه گفت: _بریم، بریم. مهتا گونه او را بوسید و با محبت گفت: تو برو من لباس عوض کنم بیام، باشه؟

باران سر تکان داد و از اتاق خارج شد. مهتا سیب قرمز را به بینی اش نزدیک کرد و بوی آرامش بخش آن را به درون ریه اش فرستاد. در آینه به گونه های رنگ گرفته اش نگریست. هنوز هم در باورش نمی گنجید که قصه عشق او و فرهاد به جاهای خوشش رسیده است. در تمام طول راه که با فرهاد بر می‌گشت نگاه از نیم رخ صورت او بر نمی داشت و فرهاد با نگاه های گاه و بی گاه عاشقانه اش به او اطمینان می داد که خواب نمی بیند. تلخی های زندگی بالاخره تموم شده مهتا خانوم، وقتی فرهاد باشه دیگه …

دانلود رمان با من بمان از لیلا بانو pdf بدون سانسور

دانلود رمان هم دوست هم دشمن از هلیا عسگری

دانلود رمان هم دوست هم دشمن از هلیا عسگری pdf بدون سانسور

دانلود رمان هم دوست هم دشمن از هلیا عسگری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ساغر، دختری قوی و تنها، بی‌اختیار وسط ماجرای ترور مردی وابسته به‌ نظام قرار می‌گیره. با رسوندن مرد به بیمارستان، وارد بازیِ پیچیده‌ای می‌شه! بازی‌ای که یک سمتش، پسر اون مرد قرار داره که به همین راحتی ساغر رو بی‌گناه نمی‌دونه…

خلاصه رمان هم دوست هم دشمن

اشتیاق عجیبی احساس کرد که همه چیز را همینجا رها کند و خود به خود به همانجایی برود که از آن آمده بود، و برود به جایی، هرچه دورتر بهتر، جایی دور افتاده و فورا برود، بی خداحافظی با کسی. خیره به شهر آلوده و خاکستری، شهر یخزده و سرد، شهر رمزآلود و عجیب، فکر می کردم به متن کتاب ابله داستایوفسکی. رفتن رو می خواستم با تمام وجود می خواستم اشتیاق داشتم اشتیاقی عجیب برای شروعی دوباره. جا زیاد بود برای رفتن، اما جایی نبود برای موندن. من جایی برای موندن نداشتم.

نه جایی، نه بهانه ای. دلم می خواست بخوابم. خواب تنها چیزی در این دنیا بود که تکراری نمی شد. دلم می خواست ساعتها، روزها، هفته ها و ماهها بخوابم. شاید خوابی عمیق و بدون بیداری. به خودکشی فکر می کردم؟ نه. اما از مرگ بدم هم نمی اومد. غمگین و افسرده نبودم. من بیشتر از غمگین بودن خسته بودم. سرما، تمام استخوانهای تنم رو خشک کرده بود. مهم بود؟ نبود. اونقدر درد رخنه کرده بود توی وجودم که سرما دربرابرش هیچ بود. نگاه از آسمون پرستاره گرفتم و به نورهای کوچک مقابلم چشم دوختم.

کیلومترها تپه های اطراف تهران رو بالا اومده بودم تا دور شم از این شهر. اما انگار تمام این شهر، تمام ساختمانها، تمام این آدمها، تمام این نورها درونم بود. نمی تونستم فرار کنم. هرجا رفته بودم، دوباره این شهر لعنتی، دوباره این تهران لعنتی من رو کشیده بود سمت خودش. زانوهای خشک شده ام رو خم کردم و نشستم روی تخته سنگ سرد همیشگی. چراغها دونه دونه کم می شد. آدمهای این شهر یکی یکی به خواب می رفتند و من اما نه انگار که تازه از خواب بیدار شده بودم…

دانلود رمان هم دوست هم دشمن از هلیا عسگری pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.