دانلود رمان آجر کج از شادی منعم

دانلود رمان آجر کج از شادی منعم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آجر کج از شادی منعم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری به نام یاسمن که خبرنگار و فعال حقوق زنان است. بر اثر یک اتفاق با پزشک جوانی به نام امیرحسین حریری آشنا و عاشق او می شود. بدون اینکه شناخت کاملی از گذشته امیرحسین پیدا کند با او ازدواج می کند و مشکلات سر باز می کند…

خلاصه رمان آجر کج

باز هم یک روز تکراری دیگر شروع شده است و من باید راهی پیدا کنم تا تمام روز سرم به کاری گرم باشد و بلکه این گونه کمتر به شخم زدن گذشته بپردازم و کمتر زجر بکشم. این روزها غزاله هم بدتر از من مدام در فکر است و کمتر صدایش در می آید. چه بهتر، من وقتی که باید فکر می کردم، تصمیم گرفته بودم و ضعم شده است این و حالا صبح تا شب کاری جز فکر کردن و بردن خودم تا مرز دیوانگی ندارم اما غزاله، شاید اگر فکرهایش را بموقع بکند، دیگر در آینده، مثل من از اینجا مانده و از آنجا رانده نشود.

بیچاره مه رو که افتاده است میان دو تا دیوانه. خیلی دوست دارم بگویم نگران نباش و این همه از زندگی ات به خاطر من نزن اما نمی شود. خودم هم می دانم هنوز این قدر خوب نشده ام که نگرانم نباشند. نگاهی به سمت مه رو می اندازم که دستانش تند و تند روی کاغذ حرکت می کند و چیزی می نویسد. کنارش می نشینم: -چه کار می کنی؟ بی حواس می گوید: -باید این مقاله رو تا امشب تموم کنم که پس فردا چاپش کنیم. یک آن حس می کنم تمام سلول های تنم وا می رود و سطل آب یخی روی تنم خالی می شود.

چند وقت است هیچ خبری از مجله ندارم؟به کجا رسیده ام که در این دو هفته حتی یک بار هم به فکر ماهنامه و چگونه اداره شدنش نیفتاده ام؟ مه رو تکانم می دهد: -چته؟ -اصلا یاد مجله نبودم! -عیبی نداره. طبیعیه خب تو ااین وضعیت. نمی خواد نگران باشی. -همه چی رو به راهه؟ -آره نگران نباش. بچه ها همه مشغول کارن. منم می گم کارا رو برام ایمیل می کنن و از همین جا کنترل می کنم. باید اعتراف کنم البرز هم خیلی تو این هفته کارها رو راه انداخته. -برای چاپ، امضای من لازم بود، چه جوری…

دانلود رمان آجر کج از شادی منعم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شاهنشاه مافیا از شیلا، مبینا، زهرا

دانلود رمان شاهنشاه مافیا از شیلا، مبینا، زهرا pdf بدون سانسور

دانلود رمان شاهنشاه مافیا از شیلا، مبینا، زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مردم میگن کارما یه بدکارست است، اما اون به جز خوبی چیز دیگه ای برای من نداشته. و بخاطر اینم نیست که من مرد خوبی ام. هر کاری توی زندگیم کردم،دلایل خودمو داشتم. دزدی کردم،زورگیری کردم، حتی ادم کشتم. چند تا چیز هست که خط قرمزم حساب میشه و باهاشون سرو کاری ندارم، مثل زنا،بچه ها و مواد. اما تو بقیه چیزا دستام پره پره. وقتی که تو رییس باشی،باید همچین کارایی بکنی.

خلاصه رمان شاهنشاه مافیا

اون حتما کلی ادم داره و من تنهام. مطمئن نیستم حتى اگه گم بشمم کسی متوجه من بشه. محل کارمم بهم زنگ میزنن وقتی جواب ندم فکر میکنن گذاشتم رفتم. یا شایدم صاحب خونه ام بخاطر اجاره یه زنگی بزنه. یه هفته بعدشم احتمالا وسایلمو پرت کنه توی کوچه و به یکی دیگه اجاره میده خدایا خیلی ناراحت کننده است و این باعث میشه بزنم زیر گریه واقعا دلم برای خودم می سوزه و اشکم در میاد.

شاید حتی برم اداره پلیس به گلوله همونجا تو سرم خالی کنن. دعا دعا میکنم اون مرد درست گفته باشه و اونی که مرده حقش باشه وسوسه میشم تلوزیونو روشن کنم ببینم چیزی در موردش توی اخبار هست یا نه اما جلوی خودمو می گیرم. اگه بفهمم کسی که مرده به فرد خونواده داره و دوسش داشتن و ادم خوبی بوده و خانوادش بهش نیاز داشتن دیوونه میشدم. الانم حتى توی ذهنمم میتونم تصور کنم یه زن بچشو تو بغلش گرفته و گریه میکنه و بقیه بچه هاشم دورشو گرفتن.

پولو می ذارم تو کمدم و داخل یه جفت جوراب قرار میدم.
اخه کدوم جنایت کاری بهتون میگه چطوری از کسی فرار
کنید؟ اون گفته بود: اگه از دست کسی فرار میکنی نباید بری خونه چون بعدش اون ادم میفهمه کجا زندگی میکنی بعدم بهم گفت که درو قفل کنم. شاید پسر خوبی باشه. وقتی کشوی کمدمو میبندم سعی می کنم به خودم دروغ
بگم. می دونم که سعی دارم خودمو با فکرای مثبت گول بزنم اینکه اشکال نداره پیش پلیس نمیرم و پولو پیش خودم نگه دارم و هیچ زنی برای شوهرش گریه نمی کنه

 

دانلود رمان شاهنشاه مافیا از شیلا، مبینا، زهرا pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره دختریه که بعد از ازدواج خواهرش، یه مشکلاتی براش پیش میاد که مجبورمیشه بره و تو خونه دامادشون برای مدتی زندگی کنه… تو اونجا اتفاقی براش پیش میوفته که اصلا فکرشم نمی‌تونسته بکنه… زندگی بیخیالو روحیه سرخوشش توی اون عمارت دچار تغییر میشه…
رمان دلواپس توام
۴ روز از اقامت من تو خونه ی فرمنش ها می‌گذشت. تو این دو روز خیلی چیزا داشت عوض میشد. الهه مثل قبل از سربه سر گذاشتن های من حرص می‌خورد و البته خنده هاشم به راه بود. رامین و سیامک به دنبال کردنای ما داشتن عادت می کردن. رامین با همون ابهت و مردونگیش خوشحالیشو نشون می‌داد و رفتارای محبت آمیزش با الهه منو شرمنده می کرد… حیف سرش کلاه رفت با این زن گرفتنش… مرد خوبی بود. سیامک هم صحبتاش از کتابی بودن کمی بهتر شده اما همچنان بانو صدام میکنه. بماند که چقدر جلوش سوتی می‌دادم. اما چیز عجیب
این بود که خیلی به آدم حس آرامشو اعتماد می دادن. انگار سال‌هاست که می شناسیمشون. یعنی یه درصدم نمیشد حس کنی نگاهشون هیزو بده… با این حال من باز در اتاقمو شبا یه قفل میزدم. اما خب همچین فایده نداشت. سیامک شوخی می کرد، ولی اصلا نمیشد ببینی پاش از گلیمش دراز تره. فکر کنم عجیب با ادب بودن این داداشا. امروز دیگه نشد محدثه رو بپیچونم. مجبورم کرد بریم اون مانتوی کوفتی ارو بخریم. اینقدر از این مغازه به اون مغازه کرد که پیچ و مهره ی پاهام در رفت بسکه راه رفتم.

خلاصه رمان دلواپس توام

۴ روز از اقامت من تو خونه ی فرمنش ها می‌گذشت. تو این دو روز خیلی چیزا داشت عوض میشد. الهه مثل قبل از سربه سر گذاشتن های من حرص می‌خورد و البته خنده هاشم به راه بود. رامین و سیامک به دنبال کردنای ما داشتن عادت می کردن. رامین با همون ابهت و مردونگیش خوشحالیشو نشون می‌داد و رفتارای محبت آمیزش با الهه منو شرمنده می کرد… حیف سرش کلاه رفت با این زن گرفتنش… مرد خوبی بود. سیامک هم صحبتاش از کتابی بودن کمی بهتر شده اما همچنان بانو صدام میکنه. بماند که چقدر جلوش سوتی می‌دادم. اما چیز عجیب

این بود که خیلی به آدم حس آرامشو اعتماد می دادن. انگار سال‌هاست که می شناسیمشون. یعنی یه درصدم نمیشد حس کنی نگاهشون هیزو بده… با این حال من باز در اتاقمو شبا یه قفل میزدم. اما خب همچین فایده نداشت. سیامک شوخی می کرد، ولی اصلا نمیشد ببینی پاش از گلیمش دراز تره. فکر کنم عجیب با ادب بودن این داداشا. امروز دیگه نشد محدثه رو بپیچونم. مجبورم کرد بریم اون مانتوی کوفتی ارو بخریم. اینقدر از این مغازه به اون مغازه کرد که پیچ و مهره ی پاهام در رفت بسکه راه رفتم. خلاصه که یه مانتو چشمشو گرفت منم

اینقدر ازش تعریف کردم تا بخره همینو دست از سرم برداره… نکبت با اکراه تازه خریدش. از همونجا جداشدیم و اونم رفت خوابگاه. رامین گفته بود بخوایم خونه ارو تعمیرات کنیم زمان زیادی میبره… حالا دروغ یا راستشو خدا میدونه اما اینو فهموند مدتی موندگارم پیششون. به خونه که رسیدم الهه داشت کمک سیما خانوم (خدمتکار و آشپز، خونه ی فرمنش ها) غذا درست می کرد. رو اپن آویزون شدم و گفتم:سلااااااام بر آشپزهای خوشکل خودم. سیما ریز خندید و سلام داد. یه زن تپل مپل سفید بود. که طبق گفته ی خودش خونه زاد به…

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سیگار سناتور از بهار سلطانی

دانلود رمان سیگار سناتور از بهار سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان سیگار سناتور از بهار سلطانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من فرهاد صوفی بعداز دوسال و بردن بزرگترین مسابقه رالی ترکیه، به خونه برگشتم. هنوز لباسهای مسابقمو درنیاورده بودم که گفتن باید رخت دامادی به تن کنی!! تا از بی آبرو شدن عروسی که قرار بود عروس برادرش بشه جلوگیری کنم!! چون فرزین درست قبل از خواندن خطبه به طرز مشکوکی ناپدید میشه و دختر حاج فتاح رو سرسفره بی_داماد می گذاره و اگر حاج فتاحی که یک روستا به سرش قسم می خورند بفهمد حمام خون راه می افته!!

خلاصه رمان سیگار سناتور

– فک نمی کنم منو کشونده باشین تو این اتاق که از باورام نسبت به خیانتای جامعه بپرسین! نزدیکم آمد، توی چشمانم زل زد. – دختر عاقلی هستی…ولی داری یه خرده تند میری. نفسم را آزاد و رویم را برگرداندم. – من فقط از جَنم و شجاعتت خوشم اومد…همین! نیشخندی چاشنی حرفش کرد. – که البته می تونه اونم ساختگی و ظاهری باشه. نه؟! انگشتهایم را در هم قلاب کردم. بهتر بود، خونسردی ام را حفظ کنم. مهلت فکر کردن نداد و اینبار، ولوم صدایش را بالاتر برد و تقریباً داد زد.

– قسم می خوری قبل از ازدواجت با هیچ مرد غریبه ای نبودی؟ بهم برخورد. به او چه ربطی داشت که آن وقت شب در حال سین جین کردنم بود، که قبلاً با کسی زدوبند داشته ام یانه!! به سمت درِ اتاق قدم برداشتم، اما عصبی و تندخو شدم. لحنم شاکی و عاصی شده بود و از لابه لای دندانهایم زبان بیرون کشیدم‌. – لازم نمی بینم اینجا و الآن از مسائل شخصی ام واسه شما رونمایی کنم! پوزخند پررنگی، رنگ چهره اش را عوض کرد. انگشتش را گوشه لبش گرفت و لب پایینش را کمی کج کرد.

– اشکالی نداره…جواب سوالامو نده ولی بدون من قصدم فقط کمک کردنته…نیتم خیره. ” نمی فهمم…دارم گیج میشم! این مردک غریبه چه کمکی می تونه به من داشته باشه؟!” هاج و واج نگاهم را از سمتش قطع نکردم. -واضحتر حرف بزنین لطفاً! به سمتم آمد، تلخ خندید. روبه قامتم ایستاد. چشمانم را با نگاه خیره اش، زیرو رو کرد. – خیلی خب یه خرده شو میگم. دست و دلم لرزید. تمام تنم دچار رعشه شد، چشمانم…دستم…پایم..‌. فک و دهانم! که با دست محکم گرفتمش…

دانلود رمان سیگار سناتور از بهار سلطانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان تنهام نزار از غزاله مومنی

دانلود رمان تنهام نزار از غزاله مومنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان تنهام نزار از غزاله مومنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دل شکسته امروز من، باعث شد بنویسم، نه از شکستنش، از رویایی که تومور رویاهام شده و ول کنم نیست، امروز دلم شکست ازت…. به خودت هزار بار گفتم ولی…. خدایا… امروز دعا میکنم، الهی اونی که دلمو شکست، گوشه شکستش دست کسیو که اونو شکست رو نبــــــّره…

خلاصه رمان تنهام نزار

امروز یک ماه شده و دادگاهی داشتیم طبق مدارک و شاهد! به علت ضرب و جرح رضا اسدی مدارک و شاهد برد و ازش شکایت کردیم فرزین افتاد زندان بهم فحاشی کرد، دست درازیم کرد و سابقه پارسال که تو ماشینش ویسکی اعلا گرفتن، بالای شش ماه حبس بریدن براش. فرزین حالا شد یه مهره سوخته. لورا هم به جرم کلاهبرداری دستگیر شد. حکم طلاق صادر شد و صیغه طلاقم خوندن، از هم جدا شدیم بچمو تو اغوشم گرفتم الحق که دست پنجت درد نکنه رضا اسدی‌. سامان: السا خانم شما دیگه رسما حضانت فرزندت رو داری تبریک میگم

حالا اجازه هست یه پیشنهاد بدم؟ (قرمز شدم نکنه بگه بیا زنم شو) خودش خندش گرفت همه بودن پایین محضر منتظر ما. اقا اسدی و زن و بچه چسامان و ماهرخ…. ماهور و ملی جون…. همه بهم تبریک گفتن، واقعا نمیدونین چی کشیدم تو این یک ماه، حتی حس ندارم بنویسم یا حتی مرور کنم اون یکماه داغون میشم پس بیخی همه رفتن من موندم و سامان و اراد. سامان تو چشمام نگاه کرد و گفت: السا، من دوست دارم شما تو مطب من کار کنی، عممممم منشی بشی نیمه وقت چطوره؟ چون اقااسدی تو دادگاه گفتن شما حقوق بالایی دارین مطب من

کار میکنی و جدا ازونم نقاشی میکشی و سابقه های فروشتون چون بالا بوده دادگاه پذیرفت. من خودم دوست دارم حداقل اینجوری از شرمندگیتون در بیام اما (نیم نگاهی به آراد کردم) ایشونو چی؟ _برا ایشونم فکر کردم صبح تا ظهر ملی جون هست مواظبش چون شیر خودتو نمیدی که. (لبخند) بله میام چرا که نه. اما- قبلش چطوره بریم ناهارو با هم بخوریم؟ _بریم. تو ماشین نشستیم و سکوت بود ضبط و روشنش کرد و سکوت خسته کننده رو شکست. دستمو بردم طرف پخش و خاموشش کردم. _دلت برا فرزین تنگ شد؟ السا اصلا دوستش داری؟

دانلود رمان تنهام نزار از غزاله مومنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شب برهنه از زهرا شجاع

دانلود رمان شب برهنه از زهرا شجاع pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شب برهنه از زهرا شجاع با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان در مورد بهراد پسری که پس از سال ها دوری از وطن به ایران برمیگرده با وجود اختلافاتی که با پدرش داره مجبور میشه چند روزی مهمون خونه پدرش بشه، زن پدرش شهین دنبال اینکه خواهرزاده اش ساناز، با بهراد ازدواج کنه تا ارث کلانی که به بهراد میرسه تحت نظر خودش باشه اما بهراد با رفت و آمد به خونه مادربزرگش دلداده پرستار خاتون ک هم بازی بچگیش هم بوده میشه ولی…

خلاصه رمان شب برهنه

غلتی روی زمین سفت زد از پهلویی به پهلوی دیگر چرخید عادت نداشت روی زمین بخوابه و همین هم اذیتش می کرد، کلبه ی خاتون هم تنها دو تا اتاق خواب بیشتر نداشت که یکیش به خوده خاتون تعلق داشت و دیگریش مختص ترنم بود، طاق باز خوابیدو دستاشو زیر سرش گذاشت، بخاطر وجوده ترنم مجبور بود شب با تی شرت بخوابه اینم از سفارشات مهیار قبل از رفتنش به تهران بود. _شازده دختره جوون تو خونه هست یه چیزی تنت کن بخواب. نفس پر صدایی کشید عادت به اینگونه خوابیدن نداشت زیر لب زمزمه کرد: این یه هفته رو چجور سرکنم تنگی نفس گرفتم تو این لباس اَه…

عجب غلطی کردم برگشتم ایران. به یاد خونه ی مستقلش امریکا در دلش حسرت خورد اما با یادآوری اینکه تا یک هفته دیگه خونه آماده اس لبخند رضایت بخشی نشست روی لبش چشمان خسته از خوابش را روی هم فشرد و به ثانیه نکشید که خوابش برد تازه داشت حسابی چشمانش گرم خواب می شد که با صدای آخ مانندی چشمانش را از هم باز کرد و سره جایش نیم خیز شد.همه جا غرق در تاریکی بود و تنها نوره مهتاب بود که از پنجره به داخل افتاده بود.با دیدن شبحی که به سمت آشپزخونه می رفت از جا پرید و با قدم هایی آهسته به طرف آشپزخونه رفت. نگاهش به شبح لاغر و نحیفی افتاد که

نزدیک پنجره ایستاده و به بیرون خیره شده. سرشو از بالش جدا کرد و موهای بلند و مواجش را به یک طرفه شانه اش ریخت. چه مرگش شده بود که باز بیخوابی زده بود پس کله اش، دستشو داخل موهایش فرو برد و چند بار اون ها را به عقب راند. بهتر دید بره یه لیوان آب بخوره گلوش بدجورخشک شده بود و می سوخت. با این فکر پتو رو از خودش جدا کرد و از تخت بیرون خزید، دستگیره را آرام به طرف پایین کشید و بدون ذره ای سرو صدا به طرف آشپزخونه راه افتاد، مراقب بود سروصدایی از خودش ایجاد نکند که باعث بیدار شدن خاتون بشه.هنوز چند قدمی با آشپزخونه فاصله داشت که…

دانلود رمان شب برهنه از زهرا شجاع pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی

دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ملودی دختری که کارآموز وکالت است و پدرش سرهنگ نیمه شب از یک پارتی که توسط پلیس لو رفته فرار میکند و به چاپخانه ای که آن اطراف است پناه می آورد امیر حافظ پسر جوانی که صاحب چاپخانه است به او پناه داده بعد از مدتی ناخواسته امیر حافظ به دفتر وکالت دایی ملودی می رود که وکالت خواهرش را به عهده بگیرد و این حضور باعث آشنایی بیشتر ملودی و امیرحافظ می شود تا این که این دو دلباخته هم می شوند و امیر حافظ همه جا پناه و پشتیبان ملودی می شود و این دو نامزد می شوند….

خلاصه رمان کوچه های شب زده

از او که پله ها را به آرامی بالا می رفت چشم گرفت و به در کوچک و آهنی کنار کارگاه نگاهی انداخت. همان دری که قبل بالا رفتنش به آن اشاره کرده بود که می تواند آنجا آبی به سرو صورتش بزند. در حالی که ناخودآگاه فکرش به دنبال مرد از پله ها بالا می رفت، با ناراحتی دامن لباسش را بالا گرفت و چند پله ای که مشرف به همان در بود را به آرامی و حینی که زانوی زخم شده اش به سوزش افتاده بود پایین رفت. از اینکه با یک تصمیم غلط این طور زا به راه شده و خواسته و ناخواسته خودش را به صاحب اینجا تحمیل کرده بود ناراحت بود. از تلفنی که شکسته بود و سرهنگی که اسمش موجی از

نگرانی و ترس را سرریز دلش می کرد خوف داشت. ترسیده لب گزید. در آن لحظات چاره ای جز توکل نداشت ! مقابل در باز کارگاه که رسید لحظه ای مکث کرد و از همان فاصله نگاهی به داخل انداخت. با دیدن ماشین های چاپ و وسایلی که گوشه کنار سالن بود بی اختیار لبخند کوچکی زد. به طرف سرویس رفت و دستگیره را گرفت. در آهنی مقابلش با صدا به رویش باز شد. مکثی کرد و نگاهی به پاهای برهنه و کثیفش انداخت. سر و وضع آشفته و نامناسبش… زانو و کف دست زخمی و دردناکش همه و همه باعث شده بود بی اختیار بغض کند. کفش سفید رنگ مردانه ی داخل دستشویی را به پا کرد و

مقابل روشویی ایستاد.قبل آنکه شیر آب را باز کند نگاهی به آینه بالای روشویی انداخت. چشمانش با دیدن چهره اش برای لحظه ای گشاد شد. صورتی که از داخل آینه می دید هیچ شباهتی به چهره ای که ساعتی پیش از آینه سرویس بهداشتی مهمانی دیده بود نداشت.گریم وسیاهی پای چشمانش به خاطر باران و وضعیت بدش تا پایین گونه هایش آماده بود و از او قیافه ی مضحکی ساخته بود. موهای آشفته و خیسش که به فرق سر و شانه اش چسبیده بود بی اختیار لبانش را زیر دندانش برد. فلکه شیر را کمی چرخاند و دست راست و کثیفش را زیر شیر آب برد. مشتش را از آب پر کرد و به چند ساعت قبل فکر کرد…

دانلود رمان کوچه های شب زده از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلسپردگان از هانیه حدادی اصل

دانلود رمان دلسپردگان از هانیه حدادی اصل pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلسپردگان از هانیه حدادی اصل با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد دختری است که کسی رو که دوست داشته از دست میده و بعد با پسر دیگه ای ازدواج میکنه و بعد از ازدواج با مشکلاتی مواجه میشه…

خلاصه رمان دلسپردگان

عصر به همراه مامان ،خاله مهناز ،مهتاب وسیما وافشین و چند کارگر همگی با هم روانه خانه جدبد شدیم .مهتاب و سیما که تا آن لحظه آنجا را ندیده بودند با دقت همه جا را نگاه کردند .مهتاب گفت : باریکلا فرهاد خان !عجب سلیقه ای داره .ببینم همه این خونه به نام تواه ؟ آره مهتاب جون . من فکر می کنم اینجا هر چی اثاث بریزیم ،پر نشه . خوب با فاصله می چینیم سیما،این که کاری نداره . چی می گی مهتاب ؟می دونی اینجا چقدر اثاث می خواد؟ حالا قرار نیست که همه جای این خونه پر بشه.

مگه دو تا جوون چقدر اسباب زندگی دارن؟ بهتره این قدر حرف نزنی .وقت زیادی نداریم .زود باشین ببینم .مثلاً اومدین اینجا کار کنیین. بدوئین که خیلی کار داریم. تا شب همه وسایل را چیدیم .وقتی کارمان تمام شد ،هر کدام گوشه ای نشستیم .مهتاب گفت: مثل اینکه سیما راست می گفت .با اینکه این قدر اسباب اثاثیه گذاشتیم ،ولی انگار هنوز خالیه. مثل اینکه همون کاری که من گفتم باید می کردیم. چه کاری؟ همه رو با فاصله می چیدیم. تو هم با این نظر دادنت مهتاب. شوخی کردم.

ولی نازی وسایلت خیلی قشنگه. تمامش به سلیقه مامان بود. به نظر من چیزی از این خونه کم نداره. خیلی اشرافی شده مخصوصاً پرده ها. از همگی ممنونم .امروز  بهتون خیلی زحمت دادم . خواهش می کنم نازی جان .وظیفه همگیمون بود. فقط یک چیزی بگم ؟ بگو . خیلی خالیه . همگی با هم گفتیم : وای مهتاب تو رو خدا بسه .چند بار می گی ؟ مهتاب خندید و گفت : بابا شوخی کردم ،ولی نازی جان ،هم خیلی پر شده و هم زیبا .با وجود این چیزها خوشبختی نمیاد .امیدوارم با وجود فرهاد خوشبختی مشترک رو حس کنی…

دانلود رمان دلسپردگان از هانیه حدادی اصل pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴ رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴ با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این یه زندگیه! پر از حس حسرت، کینه و غم اما یه زمانیم عشق و مرحمتم این بین جوانه میزنه. زندگی با حس غرورش تو وجود آدما اونارو به سمت حسرت، غم وکینه هل میده! تا کی غرور و تا کی کینه؟؟ حس مرحمت و عشق کی جوانه میزنه؟؟ بین این سوال ها آدمایی هستن که با حس غرور و کینشون زندگی خودشونو خراب می کنن و آدمایی که با حس عشق و مرحمت زندگی خودشونو به اوج خوشبختی می رسوننقول بدیم که نه من غرور داشته باشم نه تو!

خلاصه رمان نه من نه تو

“شهروز” نگاهی به ساعت انداختم ۷ دقیق بود جونم دقیق بودنم. از روتخت بلند شدم و به سمت دستشویی راه افتادم، بعد شستن دست و صورتم پلیور مو پوشیدم و رفتم که روزمو با ورزش شروع کنم. از پله های ویلا رفتم پایین که بهناز و رها رو دیدم داشتن باهم حرف میزدن چشمم خورد به ساک دستی بهناز پس معلومه که داره میره ایولا. بهشون نزدیک شدم بهناز رها رو بغل کرد و بعدی مکث کوتاه از آغوشش جدا شد و بدون نگاه کردن به من سوار تاکسی دم درحیاط شد و رفت. زیر لب گفتم: جریان بهنازم تموم شد اما اون شخصی که اس داده

هنوز پیدا نشده. رها که صدامو شنیده بود اومد نزدیک تر و گفت: به کسی شک کردی؟؟ _شخص خاصی به ذهنم نرسیده مطمئنا که کار شماها نیست. رها-خوبه که مطمئنی. چرا این انقدر تو خودشه و مغرور شده؟؟ منتظر جوابی از من بود اینو از چشماش که بهم زل زده بود فهمیدم من که خدای مغروری و بی توجهی!! شروع کردم به دوییدن. از جلوی ویلای رادمهری ها رد شدم که ذهن و فکرم پر کشید سمت جواب آیسل!! ینی قبول میکنه؟ اگه نکنه چی؟ سر جاده ایستادم. من چم شده؟؟ چرا این آیسل برام پر اهمیت شده؟ دیگه خودمو نمی شناسم،

منی که حتی یه نگاهم به دخترا نمی انداختم حالا چه برسه یکیشون برام مهم شه. یکی زدم رو پیشونیم و پشت سرهم به خودم گفتم دیوونه دیوونه.همون موقع صدای شمیم رو شنیدم که داشت با یکی حرف می‌ زد. رفتم سمت صداش از جاده فاصله گرفتم و راهمو به سمت چپ پیش گرفتم‌. شمیم و نگار و دیدم رو چمنای نزدیک جاده نشسته بودن و شمیم بلند بلند حرف میزد. منم عین دزدا پشت یکی از درختا که نزدیکشون بود وایستادم. قربون هرچی درخت بشم که موقعیت میده دست آدم. شمیم: داشتم می گفتم این دختر تکه تک!

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴ رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان زیر یک سقف از فاطمه اشکو

دانلود رمان زیر یک سقف از فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

دانلود رمان زیر یک سقف از فاطمه اشکو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهرنوش یه دختریه از جنس همه ی دخترا، بزرگ شده تو یه خونواده یِِ معمولی با یه قیافه ی خوب از شهره بوشهر، مهندسیه کامپیوتر دانشگاهِ تهران قبول میشه و وارد این شهر میشه. کاوه پسری از خود تهران، تقریبا متمول به نسبتِ مهرنوش، اون هم مهندسی کامپیوتر همون دانشگاه درس میخونه. مهرنوش به دلیلِ دیر رسیدن برای ثبت نام، خوابگاه گیرش نمیاد و به پیشنهاده کاوه با هم همخونه میشن…

خلاصه رمان زیر یک سقف

بر خلاف آنچه که دیگران می گفتند تهران اونقدرهام دودی وار نبود. خیلی ترافیک بود و تا رسیدنه ما به خونه ی زنداییم چند ساعتی طول می کشید. نفس عمیقی کشیدم و به تهران شهره ۴ ساله در انتظارم سلام کردم. بابا آروم رانندگی می کرد و سعی می کرد مواظب باشه تا صدمه ای به ماشینش و سرنشیناش نرسه. گناهی نداشت، زیاد تهران نمیومد و رانندگی کردن تو این شهر و خوب بلد نبود. با هر جون کندنی بود رسیدیم. مادره زن داییم مثل همیشه مهربون و خوشرو از ما استقبال کرد و ما رو به داخل دعوت کرد . به محض وارد شدنمون سروش و دیدم که با تلفن مشغول صحبت کردن بود. به سمت بابام اومد

و با تلفن قطع ارتباط کرد. دست بابام و به گرمی فشرد و از اون دعوت به نشستن کرد. سلام و علیک همه در حد معمول و طبق ۳ هفته ی پیش که برای ثبت نام اومده بودیم صورت گرفت و همه جای نشین شدیم. قاب عکس پدره مرحومه زن داییم سارا، در بالای سالن خودنمایی می کرد، صلواتی و همراه با فاتحه ای کوتاه برای روح فوت شده اش فرستادم هرچی نباشه من تو خونه ی اون بودم و این بی انصافی بود که بخوام بیخیال این مرد نازنین و خونواده ی خوبش بشم. بفرمایید عزیزم! بخور گلوت ترم شه. واقعا که گلوم نیازه به گرم شدن داشت، بدونه هیچ فکری آب هویچ رو از روی سینی برداشتم و

با گلوم آشناش کردم. قیافه ی سروش آدم و یاد خونخواهی تو شاهنامه می انداخت. می خواستم داد بزنم بگم، بابا بخدا من نبودم که خواهر تو برداشتم بردم بوشهر یا اینکه افه بیام براش و بگم مگه داییم چشه که اینجوری درموردش حرف میزنی با نگاهات؟ بده داره براتون بچه میاره ؟! به چی فکر میکنین مهرنوش خانوم؟ فکر کنم من سپر بلاهاتونم اخه بد نگاه می کنین وای فهمید و من چاره ای جز سربه زیر شدن در برابرش و نداشتم. دستپاچه گفتم: هان… ببخشید بله؟ نه چیزی نیست از طرز حرف زدنم خودشو مامانش از خنده ریسه رفتن بابام با چشم غره ای حساب کارو در بدو ورود به من داد…

دانلود رمان زیر یک سقف از فاطمه اشکو pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.