دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی

دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک آگهی استخدام برای پسر ۲۷ تا ۳۲ ساله ی مجردد، متقاضیان استخدام و نتیجه ی مصاحبه ها… ، به یک داماد اجاره ای برای مدتی محدود نیازمندیم…

خلاصه رمان داماد اجاره ای

ساعت ده صبح بود که با شهرام وارد فرودگاه شدیم، قرار بود شهرام تا قبل از اومدن بابا اینا همرام باشه، امین و امینه هم که همراه فک و فامیل می اومدن استقبالم، ساعت دوازده هم که هواپیما می نشست رو زمین. این شهرام همش تو دست و پا بود. مثل بچه اردکا که دنبال مامانشون هستن اینم دنبال من بود و هی حرف می زد، غر می زد، کلا رو مغز من پیاده روی می کرد. از وقتی که دیدمش به این فکر می کنم این بشر چه جوری امتحان دکتری رو قبول شد، اصلا چه جوری تو مصاحبه ردش نکردن. باور کنین خیلی حرفه. همین جوری که من می رفتم، اینم پشت من داشت می اومد. یهو ایستادم و رومو

کردم بهش و با تشر گفتم: – ساکت میشی دکتر؟ همچین مثل سکته ای ها بهم نگاه کرد، دهنش باز مونده بود. شهرام: – ها؟ داشتم با حرص نگاش می کردم که گوشیم زنگ خورد، منم با کلی دردسر از تو کیفم درش آوردم. -بفرمایید. امینه: – سلام راحیل، ما راه افتادیم سمت فرودگاه. – ای تف به این شانس! آخه چرا انقدر زود؟ اینو که گفتم چشمای شهرام گشادتر شد، الان می گه چقدر این دختر بی تربیته. امینه: – چی کار کنم؟ زن عمو ذوق زده بود گفت باید زودتر راه بیفتن. – تو الان با کی هستی؟ امینه: – من و امین با هم داریم میایم. آخه من بهونه آوردم که می خوام برم خونه چیزی بردارم. واسه همین ما

زودتر جیم شدیم، فکر کنم من و امین تا نیم ساعت دیگه فرودگاه باشیم. – باشه، منتظرتون هستم. خداحافظ. گوشی رو قطع کردم. شهرام هنوز داشت مثل بز بهم نگاه می کرد. شهرام: – کی بود؟ په پوفی کردم و سرمو چرخوندم به سمت دیگه. – امینه بود، می گفت همه راه افتادن تا یه ساعت دیگه هم می رسن، حالا من از ساعت یازده تا دوازده کجا برم؟ شهرام: . فکر کنم شما اگه برین تو آب دریا برای شنا، آب دریا بخشکه. ببین الان دو تا بدشانسی می تونی داشته باشی، اول اینکه مامانت اینا زودتر بیان، دومم این که هواپیما تاخیر داشته باشه. اونوقت چه شود؟ ابروهاش رو برای حرص من…

دانلود رمان داماد اجاره ای از فرشته آسمانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بهادر پسری زخم خورده و پولدار که به خاطر خیانت پدرش به مادرش از عشق و دخترا متنفره تا یه روز یه دختر زبون دراز و نیم وجبی سرراز زندگیش در میاره که با خرابکاریا و سرتقی اش بهادر و عاصی میکنه اما خب بهادر یه روز به خودش میاد و میبینه که…

خلاصه رمان صاعقه در باروت عشق

پس از خداحافظی از خانه بیرون می زنم و سوار می شوم. به اواسط راه که می رسم زنگ زدن های ترانه از نو شروع می شود، حیف که منتظر یک تماس مهمم وگرنه خاموش می کردم. به قدری روی روانم یورتمه می رود که گوشی را از روی داشبورد چنگ می زنم، هدست بلوتوث را نمی دانم کجا گذاشته ام. صدای ترانه زودتر از من بلند می شود. – بهادر… – زهرمار، چی میخوای؟ نمیفهمی وقتی جواب نمیدم یعنی مزاحمی؟ جاده خلوت است و به جرئت می توانم بگم پرنده هم پر نمی زند و با خیال راحت سرعتم را زیاد می کنم. – باز تو بداخلاق شدی؟

خواستم بگم بهداد بهم زنگ زده. – به جهنم… – وای دیوونه پرده گوشم و پاره کردی! اونوقت اگه نگم من و بیچاره میکنی از بس غر میزنی، خب اومدم بهت بگم مزاحمم میشه. – عزیزم زر نزن کرم از خود درخته! – خیلی بیشعوری بخدا، تو نبودی می‌گفتی کسی نباید نزدیکم بشه؟ دو دستی فرمان را چسبیده ام و به جلو خیره ام اما اعصابم از چرندیاتش مختل است و تمرکزی ندارم. – من اگه میگم کسی نزدیکت نشه واسه خودم میترسم فردا پس فردا ایدز نگیرم. می خندد. -خاک بر سرت… – تموم؟ شتابزده می گوید: نه نه! یه چیزی… -خب؟ کمی طولش می‌دهد.

– بهادر رفتم واسه ماشین ثبت نام کردم باید یه مقدارش رو پیش بدم الان پولم کم اومده فردا هم باید واریز کنم میشه یه کم جلوتر بهم بدی؟ کلافه می گویم. -تو آدم نیستی؟ فکر کردی رو گنج نشستم؟ خودم کلی قسط و بدهکاری دارم مفت مفت بدم سرکار خانم تا هر لاشی از اونور میرسه سوارش کنی و تهشم به ریش من بخندی؟ صدایش را سمباده می کشد. – آه بهادر! تو که میدونی من به بهداد اصلا محل نمیدم باور کن اون سری هم… _ببند دهنتو! خب؟ ببند! توضیح نمیخوام بذار برسم خونه یه مقدار برات پول میفرستم. -مرسی عش… -آخرهفته منتظرتم.

دانلود رمان صاعقه در باروت عشق از عاطفه مرادی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دوست‌های صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر می‌ره و…

خلاصه رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور

“شایلین” ای واااای نفس رو اینکه کسی بهش تهمت بزنه خیلی حساسه یه نگا بهش کردم که دیدم داره میلرزه صورتشم قرمز شده اومدم برم سمتش که دستاش و به علامت ایست جلوم نگه داشتم منم وایسادم بیبینم می خواد چیکار کنه!!! نفس برگشت به سمت اون پسر های مزاحم و گفت بببین اشغاله عوضیه حیووووون اگه شماها دنبال ما نمیومدید الان من به این بیشعورا نباید جواب پس می دادم… سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم و سرم که تا الان به سمت نفس بود و چرخوندم به سمت نگاه که با دو تا تیله طوسی مواجه شدم یه اخم بهش کردم و سرم و برگردوندم با صدای ماشین برگشتم و

دیدم اون بنزه رفت. یه نگا به نفس انداختم و وقتی دیدم اعصابش خط خطیه دستش و گرفتم که یهو دستش و از تو دستم کشید بیرون و رفت سمت مرده اول خواست یقشو بگیره که من و اون چشم تیله ایه به سمتشون دویدیم و همزمان دستمون رو گذاشتیم ما بین اون دوتا که دستش رو دست من قرار گرفت و من زود دستم و عقب کشیدم ولی اون خیلی ریلکس داشت به من نگا می کرد. تا به خودم اومدم دیدم اون یکی دستش رو یه طرفه صورتشه و نفس شروع کرد به حرف زدن: دیگه همچین حقی رو نداری که درباره ی کسی که نمیشناسیش اینجوری اون فکتو باز کنی زرزر کنی…

وقتی داشت حرف میزد بغض توی گلوشو احساس کردم نفس دستم و کشید و گفت: بریم شایلین. من رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و نشستم تو ماشین و نفسم زود راه افتاد تا از اون کوچه و خیابون در اومد زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون لرزش بدنشو حس می کردم گذاشتم خودش و خالی کنه چون میدونستم خیلی عصبیه بعد از min5 با چشمای قرمز استارت و زد که من گفتم: بیا بشین اینور من رانندگی می کنم اونم بدون هیچ حرفی پیاده شد و اومد جای من نشست و منم رفتم سمت راننده نشستم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رفتیم خونه، راحله ( خدمتکارمون ) خواب بود…

دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

شخصیت اول داستان من زینب یه دختر گیلانیه، یه دختر از یه خانواده ی مذهبی که در ۱۱ سالگی به خواست پدرش بین چادر و مانتو حجاب برتر یعنی چادر رو انتخاب کرده دختر بزرگ میشه. غافل از اینکه از وقتی نه سالش بوده یه حسایی نسبت به پسرعموش پیدا کرده و روز به روز حسش شدیدتر میشه اما میفهمه که پسرعموش یکی دیگرو دوست داره و به دختر داستانمون میگه که….

خلاصه رمان حجاب من

چند روز به همین منوال گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد. الان روز سیزدهمیه که به بیمارستان میریم تا الان تقریبا همه چیزو یاد گرفتیم و چیز زیادی نمونده خیلی ناراحتم چون فقط دو روز دیگه باید بیایم بیمارستان. به اینجا و کسایی که توش هستن عادت کردم همه هم مارو به عنوان زلزله میشناسن چون امکان نداره هر روز خراب کاری نکنیمو سوتی ندیم. بچه های بیمارستان میگن نمی‌دونیم از دست کارای شما بخندیم یا گریه کنیم اخه دخترم دیدی اینقدر شیطون خصوصا من که تو

بیمارستان معروفم. از تاکسی پیاده شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت یک ربع به ۷ صبح بود. رفتیم تو وارد بخش که شدیم دیدیم جارو میکشن منو میگی یه نگاه به اون دوتا کردم یه لبخند شیطانی اومد رو لبم: بچه ها میاین سر سره بازی. سارا و فاطمه با تعجب نگاهم کردن و گفتن_ سرسره بازی؟ یه لبخند دندون نما زدم _ آره.چادرمو قشنگ بالا گرفتمو شروع کردم به سر خوردن رو کاشیای بیمارستان. خیلی وضع خنده داری بود با چادر داشتم رو کاشیا سر می خوردم.

سارا_ باز این دیوونه شد. فاطمه: خدا شفا بده. صدا_ داری چیکار میکنی؟ بووم، محکم خوردم زمین. داد زدم _ آی. صدا_ یاحسین. صداش نزدیک شد داشتم از درد میمردم. صدا: چی شد یه چیزی بگو حالت خوبه؟ چشمامو با درد باز کردم چون اشک توشون جمع شده بود فقط یه سایه ی محو میدیدم چشمامو رو هم فشار دادم اشکام دوباره ریخت دوباره بهش نگاه کردم طاها بود. ای خدا لعنتت نکنه ببین چه بلایی سرم آوردی حالا میمردی یهو حرف نمیزدی. طاها_ خانم زارعی

زینب خانم زینب؟ چت شده چرا جواب نمیدی؟ حالت خوبه؟ به خودم اومدم یه نگاه بهش کردم خیلی نگران بود خواستم بلند شم که یه لحظه از درد نفسم رفت کمرم اونقدر درد می کرد که منی که هیچوقت جلوی کسی آشکار نمی کردم درد دارم و گریه نمی کردم زدم زیر گریه و ناله می کردم. طاها: یا خدا. اومد سمتم خواست بهم دست بزنه که جیغ زدم: به من دست نزن نامحرمی‌ طاها_ من یه دکترم و الان تو داری از درد به خودت می‌پیچی وظیفمه که کمکت کنم و بدون هیچ منظوری اینکارو میکنم…

دانلود رمان حجاب من از zeinab.z بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان قشاع از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان قشاع از نیلوفر قائمی فر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان قشاع از نیلوفر قائمی فر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هونیا زنی که انگشت اتهام برادر شوهر تازه از سفر برگشتش به طرف اونه و منتظر توضیحی برای تمام اتفاقاتی که…

خلاصه رمان قشاع

بغض داشت خفه ام می کرد ولی سعی می کردم محکم باشم که نشنوه، نبینه و نفهمه ضعیفم… دلم می خواست برگردم خونه… ای کاش بابا مهرداد یه کم از قوانینشو نادیده می گرفت تا من اینجا نمونم… قلبم داره می ایسته دیگه وقتی امیر حسین نیست برای چی باید اینجا باشم چرا بابا نگذاشت که برگردم خونه؟؟ کاش مهران اینجا بود دلم آغوش داداشم رو می خواد که با تموم وجود درکم می کنه.

دارم از این همه تنهایی دیوونه میشم، دستم رو روی شکم برجسته ام گذاشتم انگار برای شش هفت ماه این شکم زیادی بزرگ بود، انگار توپ بسکتبال قورت داده بودم با اینکه بچه امو داشتم ولی تنهایی بی نصیبم نکرده بود و احساسش رو بهم التماس می کرد. انگار از قدم رو رفتن خسته شد که بالاخره پشت میز تحریر بزرگ چوبی امیرحسین نشست و حالا درست عین امیر حسام شروع کرد به نگاه کردنم، از این نوع نگاه بیزار بودم…

دانلود رمان قشاع از نیلوفر قائمی فر رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه، از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از کشور اومده….

خلاصه رمان ایست قلبی

صدای شکستن چیزی از طبقه پایین به گوشم رسید . کسی توی خونه نیست. همه رفتن خونه عمو رحمان تا چاره ای برای دروغ من پیدا کنن. یکی داره توی خونه راه میره. می تونم حضورش رو حس کنم . پابرهنه به سمت راهرو رفتم. مجسمه برنزی گرون قیمتی که مامانم از مسکو خریده بود و نماد تزار بود برداشتم. تنها وسیله محکم دم دستم بود. تو سر هر کی بزنم مرده. مطمئنم یکی داره مثل خودم پاورچین توی خونه قدم می زنه. آخرین پله رو که رد کردم سایه ای توی نوری که از چراغ خواب پذیرایی به نشیمن تابیده بود دیدم.

از ترس دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و به دیوار پشت سرم تکیه زدم. موبایلم بالاست. باید یه کاری بکنم. از طرز ایستادنش معلومه دزده. داشت از راهرویی که کنارمن بود به سمت نشیمن می اومد. با ترس عقب عقب رفتم و از در دیگه ای که به پذیرایی راه داشت وارد شدم. با برخورد کمرم به بدن کسی جیغ بلندش کشیدم و مجسمه از دستم پرت شد. اونم مثل دخترا جیغ کشید و هرچی توی دستش بود روی زمین ریخت. سریع برش داشت و جلوم ایستاد.

من از ترس مثل عنکبوت به دیوار چسبیده بودم. تاریک بود. هیبت مرد قد بلندی که سرتاپا مشکی پوشیده بود و روی صورتش ماسکی کشیده بود و بجز چشم هاش چیزی دیده نمی شد وحشتی به دلم انداخت که همه کتک های امشب پای سفره عقد از یادم رفت. با انگشت اشاره اش که جلوی صورتش گرفت بهم فهموند باید ساکت بمونم. اولین بار بود بی حجاب جلوی مردی ایستاده بودم . ترس همه وجودم رو به لرزه انداخته بود. حتی از اون لحظه که جلوی همه فامیل گفتم جوابم منفیه و…

دانلود رمان ایست قلبی از مریم چاهی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دلبر من باش از ماه پنهان

دانلود رمان دلبر من باش از ماه پنهان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلبر من باش از ماه پنهان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دلبر دختری شیطون و کنجکاو که ناخواسته پا به بزرگترین باند قاچاق می ذاره و تاوان کنجکاویشو با از دست دادن آزادیش و زندگی اجباری با رئیس اون باند می پردازه  غافل از اینکه همه چیز بازی بوده و …

خلاصه رمان دلبر من باش

با دیدن جعبه ای که جلوی مامانم بود با تعجب یه قدم دیگه نزدیک شدم ولی می ترسیدم برم جلوتر.. از اینکه یه سر بریده داخلش باشه می ترسیدم! به سختی آب دهنمو قورت دادم که مامانم سوالی گشت سمتم و جعبه رو به طرفم گرفت و گفت: -برای توعه. با استرس جعبه رو گرفتم و درشو باز کردم که با دیدن کلی گل نرگس داخلش با ذوق نفس عمیقی کشیدم که نگاهم به حلقه ی تک الماسی که وسط گلا بود خورد. با تعجب حلقه رو برداشتم که مامانم گفت:- اینو کی فرستاده برات؟ شونه ای به معنی نمیدونم بالا انداختمو گفتم: چرا تو جیغ زدی

مامان؟ ترسیدم… مامانم پوفی کردو گفت: نمیدونم کدوم بچه مزخرفی سر یه گربه رو کنده بود و گذاشته بود رو جعبه… با شنیدن حرفش یخ زدم نگاه دقیق تری به جعبه انداختم که با دیدن برگه ای که داخلش بود ابرویی بالا انداختمو گفتم: معلومه درست تربیت نشده ولش کن مامان و تند برگشتم تو اتاق و درو بستم برگه رو از لای گلای نرگس برداشتم و آوردمش بالا. این گلهای نرگس و حلقه رو به عنوان عذرخواهی از من بپذیر. یعنی کی این رو فرستاده؟ عرفان؟ نه این غیر ممکنه عرفان اینقدر دقیق هم از علایق من خبر نداره! تک نگین

الماس انگشتر درخشش خاصی داشت. لبخند دندون نمایی زدم و اونو توی انگشت اشاره ی دست چپم… خب دست هر کی اینو برام فرستاده درد نکنه، دمش جیز! گلای نرگسو توی کوزه پر آبی گذاشتم و پریدم رو تخت و بوی خوش نرگسو به ریه هام فرستادم. اینقدر از بوی نرگسا آروم شدم که ناخواسته چشمام بسته شد و از هوش رفتم… با صدای زنگ آلارم کش و قوسی به کمرم دادمو از جام بلند شدم نگاهی به ساعت انداختم و بدون معطلی دستو رومو شستمو لباسامو تنم کردم. کیفمو برداشتم و خواستم از خونه بیام بیرون که مامانم دوید سمتم …

دانلود رمان دلبر من باش از ماه پنهان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره دختریه که بعد از ازدواج خواهرش، یه مشکلاتی براش پیش میاد که مجبورمیشه بره و تو خونه دامادشون برای مدتی زندگی کنه… تو اونجا اتفاقی براش پیش میوفته که اصلا فکرشم نمی‌تونسته بکنه… زندگی بیخیالو روحیه سرخوشش توی اون عمارت دچار تغییر میشه…
رمان دلواپس توام
۴ روز از اقامت من تو خونه ی فرمنش ها می‌گذشت. تو این دو روز خیلی چیزا داشت عوض میشد. الهه مثل قبل از سربه سر گذاشتن های من حرص می‌خورد و البته خنده هاشم به راه بود. رامین و سیامک به دنبال کردنای ما داشتن عادت می کردن. رامین با همون ابهت و مردونگیش خوشحالیشو نشون می‌داد و رفتارای محبت آمیزش با الهه منو شرمنده می کرد… حیف سرش کلاه رفت با این زن گرفتنش… مرد خوبی بود. سیامک هم صحبتاش از کتابی بودن کمی بهتر شده اما همچنان بانو صدام میکنه. بماند که چقدر جلوش سوتی می‌دادم. اما چیز عجیب
این بود که خیلی به آدم حس آرامشو اعتماد می دادن. انگار سال‌هاست که می شناسیمشون. یعنی یه درصدم نمیشد حس کنی نگاهشون هیزو بده… با این حال من باز در اتاقمو شبا یه قفل میزدم. اما خب همچین فایده نداشت. سیامک شوخی می کرد، ولی اصلا نمیشد ببینی پاش از گلیمش دراز تره. فکر کنم عجیب با ادب بودن این داداشا. امروز دیگه نشد محدثه رو بپیچونم. مجبورم کرد بریم اون مانتوی کوفتی ارو بخریم. اینقدر از این مغازه به اون مغازه کرد که پیچ و مهره ی پاهام در رفت بسکه راه رفتم.

خلاصه رمان دلواپس توام

۴ روز از اقامت من تو خونه ی فرمنش ها می‌گذشت. تو این دو روز خیلی چیزا داشت عوض میشد. الهه مثل قبل از سربه سر گذاشتن های من حرص می‌خورد و البته خنده هاشم به راه بود. رامین و سیامک به دنبال کردنای ما داشتن عادت می کردن. رامین با همون ابهت و مردونگیش خوشحالیشو نشون می‌داد و رفتارای محبت آمیزش با الهه منو شرمنده می کرد… حیف سرش کلاه رفت با این زن گرفتنش… مرد خوبی بود. سیامک هم صحبتاش از کتابی بودن کمی بهتر شده اما همچنان بانو صدام میکنه. بماند که چقدر جلوش سوتی می‌دادم. اما چیز عجیب

این بود که خیلی به آدم حس آرامشو اعتماد می دادن. انگار سال‌هاست که می شناسیمشون. یعنی یه درصدم نمیشد حس کنی نگاهشون هیزو بده… با این حال من باز در اتاقمو شبا یه قفل میزدم. اما خب همچین فایده نداشت. سیامک شوخی می کرد، ولی اصلا نمیشد ببینی پاش از گلیمش دراز تره. فکر کنم عجیب با ادب بودن این داداشا. امروز دیگه نشد محدثه رو بپیچونم. مجبورم کرد بریم اون مانتوی کوفتی ارو بخریم. اینقدر از این مغازه به اون مغازه کرد که پیچ و مهره ی پاهام در رفت بسکه راه رفتم. خلاصه که یه مانتو چشمشو گرفت منم

اینقدر ازش تعریف کردم تا بخره همینو دست از سرم برداره… نکبت با اکراه تازه خریدش. از همونجا جداشدیم و اونم رفت خوابگاه. رامین گفته بود بخوایم خونه ارو تعمیرات کنیم زمان زیادی میبره… حالا دروغ یا راستشو خدا میدونه اما اینو فهموند مدتی موندگارم پیششون. به خونه که رسیدم الهه داشت کمک سیما خانوم (خدمتکار و آشپز، خونه ی فرمنش ها) غذا درست می کرد. رو اپن آویزون شدم و گفتم:سلااااااام بر آشپزهای خوشکل خودم. سیما ریز خندید و سلام داد. یه زن تپل مپل سفید بود. که طبق گفته ی خودش خونه زاد به…

دانلود رمان دلواپس توام از VANIA.b بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴ رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴ با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این یه زندگیه! پر از حس حسرت، کینه و غم اما یه زمانیم عشق و مرحمتم این بین جوانه میزنه. زندگی با حس غرورش تو وجود آدما اونارو به سمت حسرت، غم وکینه هل میده! تا کی غرور و تا کی کینه؟؟ حس مرحمت و عشق کی جوانه میزنه؟؟ بین این سوال ها آدمایی هستن که با حس غرور و کینشون زندگی خودشونو خراب می کنن و آدمایی که با حس عشق و مرحمت زندگی خودشونو به اوج خوشبختی می رسوننقول بدیم که نه من غرور داشته باشم نه تو!

خلاصه رمان نه من نه تو

“شهروز” نگاهی به ساعت انداختم ۷ دقیق بود جونم دقیق بودنم. از روتخت بلند شدم و به سمت دستشویی راه افتادم، بعد شستن دست و صورتم پلیور مو پوشیدم و رفتم که روزمو با ورزش شروع کنم. از پله های ویلا رفتم پایین که بهناز و رها رو دیدم داشتن باهم حرف میزدن چشمم خورد به ساک دستی بهناز پس معلومه که داره میره ایولا. بهشون نزدیک شدم بهناز رها رو بغل کرد و بعدی مکث کوتاه از آغوشش جدا شد و بدون نگاه کردن به من سوار تاکسی دم درحیاط شد و رفت. زیر لب گفتم: جریان بهنازم تموم شد اما اون شخصی که اس داده

هنوز پیدا نشده. رها که صدامو شنیده بود اومد نزدیک تر و گفت: به کسی شک کردی؟؟ _شخص خاصی به ذهنم نرسیده مطمئنا که کار شماها نیست. رها-خوبه که مطمئنی. چرا این انقدر تو خودشه و مغرور شده؟؟ منتظر جوابی از من بود اینو از چشماش که بهم زل زده بود فهمیدم من که خدای مغروری و بی توجهی!! شروع کردم به دوییدن. از جلوی ویلای رادمهری ها رد شدم که ذهن و فکرم پر کشید سمت جواب آیسل!! ینی قبول میکنه؟ اگه نکنه چی؟ سر جاده ایستادم. من چم شده؟؟ چرا این آیسل برام پر اهمیت شده؟ دیگه خودمو نمی شناسم،

منی که حتی یه نگاهم به دخترا نمی انداختم حالا چه برسه یکیشون برام مهم شه. یکی زدم رو پیشونیم و پشت سرهم به خودم گفتم دیوونه دیوونه.همون موقع صدای شمیم رو شنیدم که داشت با یکی حرف می‌ زد. رفتم سمت صداش از جاده فاصله گرفتم و راهمو به سمت چپ پیش گرفتم‌. شمیم و نگار و دیدم رو چمنای نزدیک جاده نشسته بودن و شمیم بلند بلند حرف میزد. منم عین دزدا پشت یکی از درختا که نزدیکشون بود وایستادم. قربون هرچی درخت بشم که موقعیت میده دست آدم. شمیم: داشتم می گفتم این دختر تکه تک!

دانلود رمان نه من نه تو از سها_۲۴ رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما در مورد سه تا دختر شیطون و سه تا اقا پسر خودخواهه که طی اتفاقاتی هر کدوم از پسرا به نحوی با شیرین قصه ی زندگیشون برخورد میکنن.

خلاصه رمان کلکل شش نفره

از زبون ارمینا: اه اه اه بیشعورا کله ی صبحی از خواب ناز بیدارم کردن ، تازه جای حساس خوابم بوداااا شانس که نداریم تو خوابم حتی به شوهرمون برسیم هــــعی خدایا شکرت. ترانه_ارمینااااااااا ذلیل شی کجا موندی تو. ارام_همینه دیگه همش باید مِس مِیکنه تو کاراش. هووف اینام که نه میذارن عین ادم بخوابی نه عین ادم به دسشوییت برسی. _اوووومددددم اقا جاااان نخورییین منووو. ارام_چه عجب دل کندی از اتاق فکر دل انگیز. _لامصب دل کندنم نمیومد داشتم باهاش وداع می کردم. ترانه_ارام؟ ارام_هوووم؟؟ ترانه_خوب میشه بنظرت؟ ارام_فک نکنم پاک مغذشو از دست داده.

_خب خب زیادی چرت گفتین تن لشاتونو بکشین کنار من رد شم. ترانه و ارام_ اوووو بفرمایین مادمازل. _صبحونه امادس؟ ترانه_بله صبح که شما دوتا خواب تشریف داشتین من اماده کردم. ارام_ای الهی قربون تو بشم من میمون خوشگلم دستت درد نکنه. ترانه_مررررض شونصد بار بهت گفتم به من نگو میمون. ارام_خب عزیزم وقتی شکله میمونی چی بهت بگم؟هوم؟ دیدم اگه به اینا باشه که ول نمیکنن برا همینم گفتم: _دوستان هییس سکوت. نظرتون چیه یه چند روزی جمع کنیم بریم کیش؟ ارام_کیش؟! _بله کیش کیش ندیدی؟ ترانه_اوممم بدم نیست میریم حالو هوامون عوض شه.

ارام_اره منم موافقم. _ایووووول پس بریم وسایلارو جمع کنیم. ارام_همینجوری الکی که نمیشه کِی؟ اصلا با چی میخوایم بریم؟ _خنگول جون الان چمدوناتونو جمع میکنین تا عصر راه میوفتیم با هواپیما هم میریم که تو، تو ماشین حالت بد نشه. ترانه_یووهوو اقا من که شدید موافقممم قربون اون مغز فندقیه تو برممم ارمینااااا. _خخ چاکریممم تران خانوممم. از زبون ترانه: ترانه_واااایییی بجنبین دیگه من همه وسایلامو جمع کردم شماها هنوز نشستین، ارام؟ ارام_هوم؟ ترانه_هوم و مرگ صدبار بت گفتم هوم نگو بگو بله میمیری ارام_خب بله. ترانه_میگم این ارمینا پیداش نیس دمه رفتنی، واای نگو که…

دانلود رمان کلکل شش نفره از یگانه نصیری، الهه صالحی، بهنوش رمضانزاده pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.