دانلود رمان بنویس تا اتفاق بیفتد از هنریت کلاوسر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک کتاب فوق العاده عالی در مورد نوشتن و خلق کردن است. عنوان دوم کتاب، بدانید چه می خواهید و به دستش بیاورید می باشد. بنویس تا اتفاق بیفتد در ۲۰ فصل نوشته شده است که در هر فصل نویسنده ماجرای فرد یا افرادی را بررسی می کند که از طریق نوشتن به خواسته ها و آرزو های خود رسیده اند. برای هر فردی این نوشتن و مکتوب کردن به طریقی جواب داده است.
خلاصه رمان بنویس تا اتفاق بیفتد
“کمکی که مغز می کند” وقتی رؤیاها با آرزوهای خود را می نویسید مثل این است که تابلویی را به دست بگیرید، تابلویی که رویش نوشته «آماده برای کاره، یا به قول دوستم الین، با نوشتن آن، حضور خود را در بازی اعلام می کنید. آوردن آن به روی کاغذ بخشی از مغز شما موسوم به دستگاه فعال ساز شبکه ای را در حالت آماده باش قرار می دهد تا شما را وارد بازی کند. در انتهای پایه مغز، حدودا به اندازه یک انگشت کوچک، گروهی سلول قرار دارد که کارشان طبقه بندی و ارزیابی اطلاعات رسیده است این مرکز کنترل را دستگاه فعال ساز شبکه ای ( آر ای اس ) می نامند. این سیستم، اطلاعات اضطراری را
به بخش فعال مغز و اطلاعات غیراضطراری را به بخش تیمه هوشیار ارسال می کند. دستگاه فعال ساز شبکه ای، مغز را در حالت هوشیار قرار می دهد و آن را آماده نگه می دارد. درست همانطور که گریه فرزند شما، از اتاقی در انتهای راهروه می تواند شما را از خوابی عمیق بیدار کند. این سیستم سروصداهای بی اهمیت شبانه را می سنجد – صداهایی مثل چکه کردن شیر آب، صدای جیرجیرک ها، یا صدای تردد ماشین ها و یا حذف موارد غیراضطراری، شما را فقط در موارد اضطراری از خواب بیدار می کند. بچه گریه می کند و شما در کسری از ثانیه روی تخت صاف می نشینید. کاملا هشیار و آماده
برای نجات نوزاد. قوی ترین و آشناترین مورد از کار سیستم محرک شبکه ای، تجربه ای است که همه ما داشته ایم. در اتاق شلوغی هستید و صدای جمعیت نمی گذارد صحبت های فردی را که با وی در حال گفتگو هستید بشنوید. ناگهان، یک نفر در طرف دیگر اتاق ظاهر می شود و اسم شما را به زبان می آورد. و آن یک کلمه از میان دریای سروصدا عبور می کند و گوش های شما ناگهان نیز می شود. سر خود را به طرف گوینده می چرخانید و آماده اید بقیه حرف های وی را در باره خودتان بشنوید، تلاش می کنید که بشنوید آیا خبرهای خوبی دارد؟ و آماده اید که در برابر خبرهای بد از خودتان دفاع کنید…
دانلود رمان شاه بیت از عادله حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه. خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن، غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش رفع کنه و زندگی مشترکش آسیب نبینه ولی همه این تلاش ها یکطرفست. از طرف دیگه غزل چندین بار همسایه روبروی خونشون رو میبینه که درحال کتک زدن همسرشه و دراین مورد براش سوتفاهمی پیش میاد…
خلاصه رمان شاه بیت
فندق را میگیرد. ابروهایش در هم میشود و هاله ای از لبخند لبهایش را طرح می اندازد: خاله ی بدجنس ندیده بودیم که خدا رو شکر اونم دیدیم. تو و ماهور خیلی این بچه ی منو اذیت میکنید. بادام هندی ای به دهان می گذارم و وقتی طعم آن در دهانم میپیچد تازه متوجه کارم میشوم. من هیچ علاقه ای به این مغز ندارم. جویده، نجویده قورتش میدهم و ابرو بالا می اندازم: مامان مخفیکارم ندیده بودیم که شکر خدا ما هم اونو دیدیم.
چشم باریک میکند. چین های ریز دور چشمش زیادتر می شود: من چه مخفیکاری ای کردم خودم خبر ندارم غزل؟ پسته ای به سمتش میگیرم. با دست، دستم را پس میزند و منتظر نگاهم م یکند. پسته را تا لب هایش پیش میبرم و بین فاصله ی آنها قرار میدهم: دیروز وقتی آش بردم برای ساختمان روبه رو، آقایی که تازه دو سه ماهه طبقه ی دوم ساختمان ساکن شدن میگفت که باهاش خیلی خودمونی شدی و براش از بچه هاش و دختر روانشناست خیلی حرف می زنی…
جیک و پوکشون رو گذاشتی کف دست این آقاهی که اسمشم نمیدونم چیه. با خودم گفتم محبوبه خانم و خودمونی شدن با همسایه ی جدید اونم از نوع مذکرش؟! جللالخالق. غلو کرده ام. در اصل سیر و نعناع داغش را مثل آش دیروز زیاد کرده ام. پسته را به داخل دهانش میکشد و بعد انگار خیالش از موضوع صحبت راحت شده باشد مچ گیرانه میپرسد: خودش گفت من جیک و پوک دخترام رو گذاشتم کف دستش؟! بعد تو چی گفتی که تو جوابش اینو شنفتی ؟ این آقا که بی مقدمه شروع نکرده اینا رو بگه.
دانلود رمان آشفتگی مرا داروگ میفهمد از مهسا عادلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دادیار آذر روانشناس معروفی با گذشتهی سیاه و تاریک که سیزده سالگی پدر میشه و ریرا شاملو دختری که بدون خبر وارد زندگی تیره و تار پدر و پسر جوان میشه تا اینکه…
خلاصه رمان دانلود آشفتگی مرا داروگ میفهمد
عینک از روی چشم برداشت و با پشت دست گوشه چشمش را مالید. از اتاق بیرون رفت و رو به منشی پرسید: چند نفر دیگه موندن؟ زن به سرعت نگاهی به سیستم انداخت و پاسخ داد: سه تا مراجع موندن. سرتکان داد، خواست به سمت سرویس بهداشتی برود که با به یادآوری فردی باز به سمت زن سر چرخاند. خانوم شاملو تشریف نیاوردن؟ چهار قرار بود بیان الان ساعت شیش هستش. _خیر هنوز که نیومدن. لحظه ای مات ماند حداقل می توانست امیدوار باشد که دختر دلخور نشده باشد، بیخیال به سمت سرویس بهداشتی رفت. شیر آب را باز کرد و چند مشت آب به صورت پاشید، چشمان سرخش
نشان از خستگی وکم خوابی اش میداد. سردرد کمی داشت که احتمالا به خاطر خستگی سراغش را گرفته بود و امروز را می توانست روز خوش شانسی بنامد که میگرنش عود نکرده بود، با وجود شب قبل احتمال میداد حالش بد شود اما خب گوی خدا با او بود. از سرویس خارج شد و پس از ریختن لیوان چایی به اتاق خود بازگشت.. پشت میز نشست و کتابی که در حال خواندنش بود را از گوشهی میز برداشت. کتاب را از جای باقی مانده باز کرد اما حواسش خیلی پی مطالب نبود و بیشتر سمت و سوی آکام میچرخید، نگران بازیگوشی هایش بود. می ترسید نتواند درست پدری کند و آسیبش به آکام برسد.
امروز کاملا جدی به آن دبیر اولتیماتوم داده بود که اجازه ی توهین به فرزندش را ندارد، آکامش مادر نداشت اما او تمام تلاشش را کرده بود تا پسرش کمبود بزرگی به نام مادر را در زندگی کمتر احساس کند. امروز لحظه ای فکر کرد شاید آن قدر که باید برای پسرش خوب نبوده است. کلافه از هجوم افکار دست به پیشانی گرفت و با نوشیدن ذره ای از چای لب و دهان خشک شده اش را تر کرد. با تقه ای که به در خوردکتاب را بست و به جای قبلش بازگرداند. _بفرمایید؟ پس از سه مراجعی که البته یکی از آن ها هم نیامد، وسایلش را جمع و به سمت پارکینگ رفت. هم زمان با گذاشتن کیفش و موبایلش…
دانلود رمان شفای زندگی از لوییز هی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در کتاب “شفای زندگی” اثر لوییز هی ترجمه خانم گیتی خوشدل: درونی ترین احساس هر کس این است که من آن جنان که باید خوب نیستم .واقعا درست است. اغلب ما انسان ها یک نوع احساس خود کم بینی داریم. در حالی که ما بسیار با ارزش هستیم. ما یگانه در این جهان هستی هستیم که همه چیز برای ما و به خاطر ما به وجود آمده است تا آن تبدیل مبارک، یعنی تبدیل هشیاری جسمی به هشیاری بی فرم صورت پذیرد…
خلاصه رمان شفای زندگی
“صرفاً اعتقادی است که در کودکی آموخته اید” بعضی از اعتقادهای ما مثبت و پروراننده اند. این اعتقاد ها به ما و زندگی ما خدمت می کنند اعتقادهایی نظیر این که «پیش از این که از خیابان رد شوی ، به هر دو طرف نگاه کن» برخی از اندیشه ها در ابتدا بسیار سودمندند، اما وقتی بزرگ می شویم دیگر به درد ما نمی خورند. اعتقادهایی از این دست که « به غریبه ها اعتماد نکن » شاید این اندرز برای بچه ای کوچک، خوب باشد اما برای بزرگسال مناسب نیست چون به جز تنهایی و انزوا ثمره دیگری برایش به بار نخواهد آورد . چرا ما گاه می نشینیم و از خود می پرسیم «آیا واقعا حقیقت دارد؟»
مثلا چرا من به چیزهایی از این دست معتقدم که: «آموختن برای من کاری دشوار است» و آیا اکنون نیز این مسأله برای من حقیقت دارد؟ و این مسأله از کجا پیدا شده است و آیا هنوز من به آن معتقدم، چون معلم کلاس اول بارها و بارها آن را به من گفته است؟ و آیا اگر این اعتقاد را کنار بگذارم برای من بهتر نیست، اعتقادهایی از این دست که: «پسر نباید گریه کند یا دختر نباید از درخت بالا برود.» مردانی می آفریند که احساس خود را پنهان می کنند و زنانی که می ترسند قدرت جسمانی خود را بروز دهند. اگر در کودکی به ما آموخته باشند که دنیا ماتمکده است، در بزرگسالی همین که چیزی در روال آن اعتقاد بشنویم،
می پذیریم که برای ما حقیقت دارد. این نکته در مورد «به غریبه ها اعتماد نکن… شب بیرون نرو… مردم سرت کلاه میگذارند… نیز مصداق دارد اگر به ما آموخته بودند که دنیا جایی امن و امان است و اعتقاداتی دیگر می داشتیم، می توانستیم به آسانی بپذیریم که عشق و محبت همه جا هست و رفتار مردم بسیار دوستانه است و همیشه هرچه بخواهم در اختیارم قرار میگیرد. اگر در کودکی به شما آموخته بودند که «همه اش تقصیر خودمه!» هر چیزی که دوروبرتان پیش بیاید مدام احساس گناه می کنید و به انسانی تبدیل می شوید که تکیه کلامش این است که: متأسفم. اگر در کودکی این اعتقاد را به شما آموخته اند که…