دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آریانا دختر امروزی که از طرف دانشگاه به دیدن یک مجموعه تاریخی میره و اونجا با لمس گردنبندی عتیقه به گذشته و ۲۵۰۰ سال قبل سفر میکنه، و با مفهموم عشق، انتقام دشمن و دسیسه روبه رو میشه زمانی که میخواد به آرامش برسه و با آتانس زندگیش رو شروع، درس زمانی که بیخیال زندگی حالش شده به زمان خودش برمیگرده و…
خلاصه رمان افسون زمان
اریانا سرم بد جوری درد می کرد. جدا از اون سرما و سوز هوا کلافه ام کرده بود. داشتم قندیل می بستم. لعنتی تشک تختم چرا انقدر سفته؟ انگار به جای آبر توشو با سنگ پر کرده بود. دستمو بالا بردم و اطرافم کشیدم اما پتومو پیدا نکردم. صدایی به گوشم رسید، صدای خش خش برگ بود؟ این باد سرد هم لرز بدی به تنم انداخته بود، آخه کی پنجره رو باز کرده؟ نفس عمیقی کشیدم که بینیم پر شد از بوی خاک و گل، صد بار گفتم یک اتاق دیگه بهم ب بدین اخه کی پنجره رو ، رو به باغچه میزاره؟ صدایی به گوشم رسید،
انگار کسی بلند فریاد میزد _آریانا. باز مامان برای بیدار کردنم دست به روش غیراخلاقی زده و تلویزیونو با صدای بلند داره نگاه می کنه، لعنت به این شانسم… من به درک اخه مادر من، همسایه ها ازمون شکایت می کنن، خوبه میدونه با این روش بیدار کردنم باعث سرد دردم میشه. از روی اجبار آروم آروم چشمام و باز کردم، اولین چیزی که دیدم شاخه های خشکیده درختی بود. درخت؟ فکر کنم هنوز خوابم…! خواستم دستمو بلند کنم یه نیشگون از پهلوم بگیرم، ولی انگاری به دستم وزنه وصل بود. دردم گرفت !! ..درد؟
یعنی خواب نیستم؟ مگه آدم توی خواب دردش میگیره؟ _آریانا! هنوز آریانا خانم و پیدا نکرده که این! سعی کردم بدون توجه به صدای فریادهای که می اومد، بلند شدم بدنم کرخت بود و سنگین، سرگیجه و حالت تهوع شدیدی داشتم. -من کجام؟ اطرافم نگاهی انداختم… تا چشم کار می کرد درخت بود. جنگل؟! من چه جوری سر از اینجا در آوردم؟ نکنه دزدیدن منو؟ اگه دزدین پس چرا تو این جنگل انداختنم و رفتن؟ آخرین بار یادمه خونه بودم…. اخمی کردم و دستمو مشت کردم، آروم به سرم ضربه زدم و زمزمه کردم…
دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم از مجموعه دو جلدی گرگ زاده از الناز دادخواه با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست، پر از رمز و راز پر از تنهایی، گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح می دهد، در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ، گرگ ها متفاوتند، متفاوت تر از همه، نه مثل سگ اسباب دست انسانند، و نه مثل شیر رام می شوند، گرگ، گرگ است، ذاتش عوض نمیشود، عاشق هم که شود، بره نمی شود، با وجود تنهایی، تن به قلاده نمی دهد…
خلاصه رمان نفرین خاموش
تاریکی بسان خیمه ای بر جنگل سایه انداخته بود. سکوت محضی جنگل رو فراگرفته بود… نه صدای حیوانات نه تپش قلبی و نه حتی صدای باد. انگار این نقطه از جنگل جدای کل دنیا بود. پر از رازو رمز ٫ خوفناک و هراس انگیز. می تونست از جایی در همون نزدیکی چیزی تاریک و شوم را به وضوح حس کنه. دستشو ناخوداگاه به سمت کتفش برد. می تونست گزگز زخمی که این مدت توی تک تک لحظات مثل باری سنگین روی دوشش سنگینی میداد رو احساس کنه. حسش می کرد. می دونست به هدف نزدیک شده.
اون یه جایی همین اطراف بود. پشت این پرده تاریک. منتظر بود. میدونست این روز بلاخره فرامیرسه. روز مقابله با چیزی که تمام عمر خودشو اطرافیانشو تحت تاثیر قرار داده بود. امشب شب سرنوشت بود. امشب با بانی این نفرین مواجه می شد. امشب تقاص می گرفت. تقاص تمام زجرهایی که کشیده تقاص تمام جون هایی که از عزیزانش گرفته شده. امشب شب تسویه حساب بود. _ دنبال من میگردی؟ صدایی رسا و محکم از پشت سر باعث شد به عقب برگرده. دست هاش مشت شد و دندوناشو روی هم سابید.
صدا با لحنی تمسخر امیز گفت. _منتظرت بودم. تیک تاک، تیک تاک، تیک تاک… صدای عقربه های ساعت مثل پتکی بود که بر روی اعصابم زده می شدن. چشم هام خیره به سقف چوبی اتاق بود. حتی نمیدونستم چند ساعته که توی این حالت هستم. هیچی نمیدونستم. اینکه امروز چندمه. این که بیرون چه خبره؟ فقط میدونستم زندگی مثل یه ساعت از کار افتاده برام ازحرکت ایستاده و روزها و شب هام مثل هم شده. دو هفته از برگشتمون می گذشت…
دانلود رمان نفرین فراعنه از الناز دادخواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
الیزا باستان شناس برلین به همراه تیمی از کاوشگران معروف برای پیدا کردن مقبره ملکه نفرینی به قاهره اعزام میشن. بعد از پیدا کردن مقبره الیزا با دست زدن به انگشتری عتیقه با روح یکی از فراعنه ارتباط برقرار میکنه و در زمان به عقب کشیده میشه و به دوران فراعنه مصر باستان میره. در این بین الیزا به دنبال راهیه که به دنیا و زمان خودش برگرده اما با حضور امون فرعونی که با روحش ارتباط ملاقات کرده پای عشقی ناخواسته به میون باز میشه و…
خلاصه رمان نفرین فراعنه
نزدیک غروب بود که متوجه ویبره گوشیم از جیب لباسم شدم. شماره خونه روی گوشی خودنمایی می کرد. دستی به گردن خسته و دردناکم مالیدم و چند بار این طرف اون طرفش کردم که با چندتا صدای ترق توروق استخونام کمی از خستگیش رفع بشه. «سلام مامان.» «سلام. چندبار زنگ زدم جواب ندادی نگرانت شدم.» لبخند زدم. همیشه نگران می شد با اینکه میدونست وقتی سر کارم نمیتونم تلفن جواب بدم. « سرم شلوغ بود. » «شام میای خونه؟ » چشم به ساعت دوختم، از طرفی ترجیح می دادم تو ساختمون بمونم و وقتی پرفسور میره بتونم یه نگاه دقیق تر به استوانه بندازم از یه
طرف دیگه کم پیش میومد که مامان اینجوری ازم سوال کنه شام میرم خونه یا نه. از وقتی پدر مرده بود دلخوشی مامان به من و خواهر کوچک ترم بود. اهی کشیدم و گفتم: «خودمو می رسونم. السا کجاست؟ » « نیومده خونه. نمیدونم این روزا کجا میره. همش بیرونه. » «مامان السا که دیگه بچه نیست ۲۲ سالشه! میتونه از پس خودش بر بیاد» «میدونم ولی وقتی شماها نیستین خونه خالی تر از قبله. » «کارم که تموم بشه زود میام خونه. واسم یه شام خوب اماده کن باشه؟» « باشه » گوشی رو قطع کرد. حس می کردم یه مدتی شکننده تر و زود رنج تر شده. قبلا اینقدر نگران ما نمیشد به
کاراش می رسید و وقتشو با دورهمی های دوستانه اش صرف می کرد اما چند ماهی می شد که حس می کردم رنگ پریده تر از قبله، رفت و امدش با دوستاش و دورهمی هارو نصف کرده و مدت بیشتری رو تو خونه صرف می کرد. بارها وقتی از جلوی اتاقش رد می شدم دیدم که بالای سر البوم عکس بچگی هامون نشسته به عکس های بچگیمون یا عکس های بابا نگاه میکنه. اگه می گفتم به حد جنون پدر رو دوست داشت اغراق نبود. زندگیشون با عشق در یک نگاه شروع شده بود و عاشق ترین زوجی بودن که به عمرم دیده بودم. یادم نمیاد هیچوقت دعوا کردنشون رو دیده باشم. نگاه پدر همیشه با عشق همراه بود…