دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی

دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آریانا دختر امروزی که از طرف دانشگاه به دیدن یک مجموعه تاریخی میره و اونجا با لمس گردنبندی عتیقه به گذشته و ۲۵۰۰ سال قبل سفر میکنه، و با مفهموم عشق، انتقام دشمن و دسیسه رو‌به رو میشه زمانی که می‌خواد به آرامش برسه و با آتانس زندگیش رو شروع، درس زمانی که بیخیال زندگی حالش شده به زمان خودش برمیگرده و…

خلاصه رمان افسون زمان

اریانا سرم بد جوری درد می کرد. جدا از اون سرما و سوز هوا کلافه ام کرده بود. داشتم قندیل می بستم. لعنتی تشک تختم چرا انقدر سفته؟ انگار به جای آبر توشو با سنگ پر کرده بود. دستمو بالا بردم و اطرافم کشیدم اما پتومو پیدا نکردم. صدایی به گوشم رسید، صدای خش خش برگ بود؟ این باد سرد هم لرز بدی به تنم انداخته بود، آخه کی پنجره رو باز کرده؟ نفس عمیقی کشیدم که بینیم پر شد از بوی خاک و گل، صد بار گفتم یک اتاق دیگه بهم ب بدین اخه کی پنجره رو ، رو به باغچه میزاره؟ صدایی به گوشم رسید،

انگار کسی بلند فریاد میزد _آریانا. باز مامان برای بیدار کردنم دست به روش غیراخلاقی زده و تلویزیونو با صدای بلند داره نگاه می کنه، لعنت به این شانسم… من به درک اخه مادر من، همسایه ها ازمون شکایت می کنن، خوبه میدونه با این روش بیدار کردنم باعث سرد دردم میشه. از روی اجبار آروم آروم چشمام و باز کردم، اولین چیزی که دیدم شاخه های خشکیده درختی بود. درخت؟ فکر کنم هنوز خوابم…! خواستم دستمو بلند کنم یه نیشگون از پهلوم بگیرم، ولی انگاری به دستم وزنه وصل بود. دردم گرفت !! ..درد؟

یعنی خواب نیستم؟ مگه آدم توی خواب دردش میگیره؟ _آریانا! هنوز آریانا خانم و پیدا نکرده که این! سعی کردم بدون توجه به صدای فریادهای که می اومد، بلند شدم بدنم کرخت بود و سنگین، سرگیجه و حالت تهوع شدیدی داشتم. -من کجام؟ اطرافم نگاهی انداختم… تا چشم کار می کرد درخت بود. جنگل؟! من چه جوری سر از اینجا در آوردم؟ نکنه دزدیدن منو؟ اگه دزدین پس چرا تو این جنگل انداختنم و رفتن؟ آخرین بار یادمه خونه بودم…. اخمی کردم و دستمو مشت کردم، آروم به سرم ضربه زدم و زمزمه کردم…

دانلود رمان افسون زمان از سما اسفندی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان روزگار جوانی از صدای بی صدا

دانلود رمان روزگار جوانی از صدای بی صدا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان روزگار جوانی از صدای بی صدا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

_وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم از هفته ی پیش یبوست گرفتم، نو پی پی جون پوپو. پونه عصبانی نگاهم کرد. اما الان مهم موافقت عاطفه بود، تنها دختر آرام کلاس، خب او همیشه پایه ی دیوانه بازی های ما بود. تا سرش رو تکان داد یک بوس براش فرستادم. _میخووااامممت. پونه: چندش…

خلاصه رمان روزگار جوانی

زیبا اولین کارش بعد از رسیدن به خانه تماس با پسرش بود. هرچه که امروز رز تلاش کرده بود نشان ندهد اما امروز که با او بیرون رفته بود، امروز را که فقط با او گذرانده بود برعکس پنج شنبه های دیگر که همه ی نوه هایش حضور داشتند فهمیده بود از غم بزرگ این دختر از تنهایی اش! کامران ابتدا جواب تماس او را نمی داد با سولماز برای شام رفته بودند و حالا می خواست با اطمینان از طلاقش با الهه بگوید و امیدهایی که در این دوسال نتوانسته بود به سولماز بدهد را امشب جبران کند. اما مگر مادرش بیخیال میشد. این بار هم با توپ پر بود. آخرین بار وقتی می خواست با الهه ازدواج کند

مادرش این همه توپش پر بود و حرفش این بود شما دوتا لقمه ی دهان هم نیستید. جوان بود و خام از نظر خودش وگرنه گرفتار الهه و خودخواهی هایش نمیشد. اما چون بار قبل بخاطر اینکه حرف مادرش را گوش نداده بود از کارش سال های طولانی پشیمان بود همین باعث شد شکی به دلش بیفتد، اینکه چرا عدل دقیقا وقتی خواست با سولماز صحبت کند این تماس، این صحبت اتفاق افتاد. فقط کامران نبود، سولماز هم درچند و چون صحبت های امشب بود اما وقتی کامران به بهانه ای گفت عجله دارد و بهتر است بروند تا او را برساند فقط یک چیز به ذهنش میرسید و آن هم “الهه” بود. حرف کامران

را از اینکه مادرش تماس نگرفته است باور نکرد. دیگر خسته بود، دوسال بود کامران دست دست می کرد. دوسال بود می گفت می خواهند جدا شوند اما به جایی نرسیده بود. نزدیک شش ماه پیش با حرف کامران بچه اش را سقط کرده بود و حالا… حس می کرد او است که دیگر دارد از زندگی کامران حذف می شود. چیزی هم تا تمام شدن موعد صیغه ی آنها نمانده بود. خانه که رسید کسی نبود نه رز، نه الهه. مطمئن بود رز پیش مادرش نیست اما باز می خواست با او تماس بگیرد و بمبارانش کند. اول شماره ی رز را گرفت اما جوابی نگرفت. ساعت دوازده بود. برای اولین بار در این هجده سالی که…

دانلود رمان روزگار جوانی از صدای بی صدا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان لبخند نیمه شب از مژگان زارع

دانلود رمان لبخند نیمه شب از مژگان زارع pdf بدون سانسور

دانلود رمان لبخند نیمه شب از مژگان زارع با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان درباره دختریه که همه چیزش را از دست داده و حالا در خانواده سنتی‌اش تبدیل شده به یک داغ ننگ. ناچار می‌شود از آن خانه بگریزد و …

خلاصه رمان لبخند نیمه شب

چشم میبندم و خودم را توی روتختی میپیچم. سردم است. چشم که میبندم چیزی توی ذهنم جان می گیرد که از یک هفته پیش دست از سرم برنداشته. مردی که از شدت درد به خودش می پیچد و تنش خیس عرق است. دندان هایش را جوری روی هم فشار می دهد انگار با اینکار دردش خاموش می شود. روی تخت زهوار در رفته ای وسط یک سنگر آب گرفته افتاده و خونابه از پای عفونت کردهاش روی زمین چکه می کند. حالم به هم می خورد. نمی توانم از دست این تصویر موذی خلاص شوم. صدای نعره های مرد توی گوشم می پیچد که بلند می گوید: نه، نباید این کار رو بکنین! روزهایی را به یاد می آورم

که از تب و درد هذیان می گفتم. تنها تصویر خودم را به خاطر می آورم که با تن عرق نشسته ضجه میزدم الهی که بمیرم و مامان زار زار همراهم اشک می ریخت. از یادآوری ضعفی که داشتم حالم به هم می خورد. چشم به هم می فشارم و تصویر مرد دوباره پیش چشم هایم جان می گیرد. همسنگر قوی و هیکلی مرد دست هایش را محکم گرفته و او را روی تخت نگه داشته است. دکترها با روپوش های دود گرفته و خون آلود دو طرف تخت ایستاده اند. نعره های مرد به ناله ی زنی بدبخت تبدیل شده که مویه می کند: نه خواهش میکنم این کار رو نکنین اما کسی گوشش بدهکار نیست.

همسنگر مرد هم به گریه افتاده و بریده بریده می گوید: واسه نجات جون خودته، واسه نجات خودته… ببخش من رو مرد شروع به فحش دادن می کند و قبل از آن که دکترها به جان پای عفونت کردهاش بیفتند آخرین کلمات را به زبان می آورد: من اینطوری میمیرم. من یه سربازم، بدون یک پا چی میمونه از من؟ شاید شانزده ساله بودم که این فیلم را دیدم. به نظر من که کار مرد احمقانه بود. می خواستند پایش را ببرند تا زنده بماند. چه اهمیتی داشت که بعدش نتواند بجنگد. آنقدر ساده لوح بودم که فکر می کردم تازه راحت می شود و می تواند برگردد خانه شان و از شر جنگیدن خلاص شود…

دانلود رمان لبخند نیمه شب از مژگان زارع pdf بدون سانسور

دانلود رمان اینجا قلبی ناآرام است  نسیم شیر از نسیم شیری

دانلود رمان اینجا قلبی ناآرام است نسیم شیر از نسیم شیری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان اینجا قلبی ناآرام است از نسیم شیرازی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

خاطره بازی توی دنیای حال رو دوست دارید! این رمان با ۳۰ درصد تخیل… ۷۰ درصدش واقعی واقعیه… این یه رمانه از یه خاطره قدیمی… از یه قلب نا آرام… از دو تا جوون… از دو تا عشق!!! قراره سرکی بکشیم توی دنیای قدیمی یه مادربزرگ… یه مادربزرگ قصش شبیه قصه هاست ولی واقعیه… مادربزرگی که حالا بینمون نیست ولی حاصل زندگی داره و داستان محور این دو تا جوون (حاصل زندگی مادربزرگشون) میگذره…

خلاصه رمان اینجا قلبی ناآرام است

ساعت ۷ عصر مهمون ها اومدن و من توی اتاقم پناه گرفته بودم. می دونستم که جز رسوم نیست که دختر و پسر همدیگرو ببینن یا با هم حرف بزنن، ولی من واقعا دلم می خواست ببینمش. دوست داشتم مردی رو که پدر تایید کرده بود ببینم. روی تختم نشسته بودم و زانوهامو توی بغل گرفته بودم. یه حس خاص توی ۱۳ سالگی به جونم افتاده بود، یکم ترس و نگرانی و به دلشوره عجیب… این که چرا حس خوش عروسی رو نداشتم واسم سوال بود. آقایی ها رو تا حدی میشناختم… همه آدم های بزرگ و ثروتمندی بودند ولی نه به اندازه پدر من… به هر حال اگر پدر امشب موافقت می کرد

حتما تا آخر هفته مراسم عقد برپا میشد… نگاهم به سیاهی شب و تک و توک ستاره هایی بود که میتونستم ببینمشون… تقه ای به در خورد و من اونقدر غرق افکارم بودم که قلبم از ترس ایستاد و تکان بدی خوردم. تقه ی دوم که خورد صدامو صاف کردم بیا تو۔۔۔ میدونستم این سبک در زدن منحصر به تک برادرم میشه… ولی عجیب از این در زدن ناگهانی درست وقتی که توی سالن خاستگار نشسته بود ترسیدم. شهراد جدی و محکم وارد اتاق شد و با قدی که هنوز بلند نشده بود کنار تخت فنریم ایستاد و با صدایی که هنوز بچه گانه بود گفت: میتونم روی تخت بشینم؟ لبخند زدم و کنار رفتم تا

برادر ۹ سالم روی تشک پر تختم بشینه… میدونستم عاشق رختخواب پر من بود. شهراد دستی به شلوار پارچه ای قهوه ایش کشید و گفت:من از این حسام خوشم نمیاد. چشمام از شنیدن اسم تازه گرد شد و گفتم: حسام کیه شازده؟ شازده لقبی بود که از بچگی به شهراد داده بودم… هر وقت چیز میگفت حتما عنوان شازده رو استفاده می کردم. شهراد توی چشمام خیره شد و گفت: همینی که اومده تو رو ببره، چشمام از فهمیدن اسم خاستگارم ریز شد و فکر کردم… حسام آقایی… چندان هم بد نیست… و چند بار دیگه اسمشو توی ذهنم مرور کردم. صدای شهراد دوباره اومد: تو میخوای از پیشمون بری…

دانلود رمان اینجا قلبی ناآرام است نسیم شیر از نسیم شیری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط pdf بدون سانسور

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

افرا دختری فوق العاده شوخ و شیطونه که با یه تلنگر میفهمه همه احساساتی که مدتها فکر میکرده عشقه سوتفاهم بوده و طی یه سری اتفاقات عشق واقعی میاد سراغش عشقی که برخلاف همیشه بجای درد شادی رو به همراهش میاره و و افرا رو عاشق میکنه … تو این رمان خیلی از شخصیتا خاصن و مطمنم که بعد رمان تو فکرتون زندگی خواهند کرد. رمانی که با عشق نوشتیم و امیدوارم چند لحظه کوتاهم که شده لبخند رو مهمون لباتون بکنه…

خلاصه رمان یک طرفه

با عجله پله هارو دوتا یکی کردم. داد کشیدم _من رفتم! دوییدم سمت پراید خستم. خب بسم الله. کلاج کدوم بود؟ اهان سمت چپیه. استارت زدم بسم الله خدایا به امید تو. راه افتادم تو چهار راه ترمز کردم… ۱۲۰ثانیه! ای خدااااا چراغ قرمزو رد کردم، داشتم جیغ میکشیدم: هورااااااااا. که یهو خوردم به یه جیگر! خر کلاه قرمزی رو نمیگما ! ماشینه رو میگم… همه جا سکوت شد مثل فیلما! خدا امروز که عجله دارم هم باید دیر بیدار شم هم تصادف کنم!! خااااک! دیگه عصبانی شدم! پیاده شدم داد زدم. _هوی مرتیکه چه خبرته!

حالا نمی دونستم زنه یا مرده ها! ولی خب توی فیلما میگن مرتیکه!خخخ. بلافاصله یکم احساس پشیمونی کردم به خاطر داد زدنم طرف خیلی آروم پیاده شد… چقد آشناس! _خانوم درس صحبت کنین مقصر شمایینا! یه چند لحظه با بهت نگاهش کردم باورم نمیشد خودش باشه… آرش کیانی! _تموم شدما! به خودم اومدم… با این که خیلی ذوق کرده بودم از دیدن یه آدم معروف اونم انقدر نزدیک! اما دیدم جا بزنم خیطه… اخمام رو توی هم کشیدم و طلبکارانه گفتم _تقصیر منه یا شما دور و برتونو نگاه نمی کنید و همینجوری می گازونید!

یه پوزخند مسخره زد و گفت: _البته شایدم از عمد زدی به ماشین من که بیشتر من رو ببینی! اولین نفرم نیستی! دیگه چشمام داشت از حدقه در میومد! هر چقدرم محبوب باشه من عمرا همچین غلطی بکنم! _نه بابا ! فکر کردی کی هستی برد پیت یا تام کروز! جمع کن بابا خسارت ماشین خوشگل منو بده! خودمم از حرفی که زدم خندم گرفت، اونم جلوی خودشو گرفته بود تا نخنده! آخه پرادو اون کجا پراید من کجا… به ساعت نگاه کردم… وای دیگه داره خیلی دیر میشه! سریع پریدم تو ماشین و ….

دانلود رمان یک طرفه از صبا مولا_ رضوان ط pdf بدون سانسور

دانلود رمان حس پنهان چکاوک از ا. اصغرزاده

دانلود رمان حس پنهان چکاوک از ا. اصغرزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان حس پنهان چکاوک از ا. اصغرزاده با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان حس پنهان چکاوک،گاهی مجبور می شوی کاری را انجام بدهی که بعد با خودت زمزمه کنی: -شاید تمامِ من در بغضی ناتمام شده است! -دختری که بخاطرِ نداشتنِ پول عمل قلب مادرش مجبور میشه صیغه‌ی دکتر بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره!

خلاصه شده است! -دختری که بخاطرِ نداشتنِ پول عمل قلب مادرش مجبور میشه صیغه‌ی دکتر بشه که قبلا ازدواج کرده و بچه دار نشده حالا از چکاوک بچه می خواد که باید بعد از دنیا آوردن بچه بره!

خلاصه رمان حس پنهان چکاوک

با زنگ دوبارهی پری چکاوک به خودش اومد و جواب داد:-سلام پری الان آدرس میدم بیزحمت بیا دنبالم، منم تا بیایی نمازمو بخونم فعلا! و بدون اینکه مجال بده پری حرفی بزنه قطع کرد و بعد از اینکه آدرس رو براش فرستاد، بلند شد، شال و چادرش رو سرش کرد و با باز کردن جانماز به نماز ایستاد. نمازش که تموم شد مثل همیشه شروع کرد به دعا و راز و نیاز! بعد از آخرین صحبتش با خدا بلند شد و چادر و شالش رو تا کرد و همراه جانمازش داخل کمد گذاشت و مانتو آبی با شلوار لی و شال مشکی اش رو برداشت.

بعد از اینکه کامل حاضر شد،کمی ادکلن به خودش زد و تنها آرایشش شد کمی رژ و نرم کننده! موبایل و کلید و کارت بانکی که کامران برایش گذاشته بود رو داخل کیفش انداخت و از پلهها پایین رفت،نمی خواست از کارت بانکی کامران استفاده کنه اما محض احتیاط همراهش برداشت، تازه سوار آسانسور شده بود که پری زنگ زد و گفت پایین مجتمع منتظرشه! چکاوک، الان میامی زمزمه کرد و قطع کرد، آسانسور که ایستاد پیاده شد و با قدمهایی منظم از مجتمع خارج شد، وارد حیاط که شد پری رو دید.

 

براش دستی تکون داد و درو باز کرد و بیرون رفت، سوار ماشین پری شد و هردو همدیگه رو تو آغوش گرفتن، پری با لبخند چشمکی زد و گفت: -چه خوشگل شدی امروز! چکاوک مشتی آرام حواله ی بازویِ پری کرد و گفت:- راه بیفت بابا حرف مفت نزن! پری با خنده چشمی بلند گفت و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد قصد داشت چکاوک رو به بهترین پاساژ تهران که گاهی با مهران به اونجا میرفتن و ولخرجی می کردن ببره! تا رسیدن به اولین خیابان اصلی هردو ساکت بودند…

دانلود رمان حس پنهان چکاوک از ا. اصغرزاده بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پایان آوریل از شقایق لامعی

دانلود رمان پایان آوریل از شقایق لامعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان پایان آوریل از شقایق لامعی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

گرشا، پسریه که زیر نظر فالکن بزرگ شده و دنیاش رو بعدِ از دست دادن پدرش، از همون بچگی، فالکن ساخته دنیایی که شبیه به دنیای رنگیِ ماها نیست دنیای گرشا خاکستریه، دنیایی با صدای شلیک، بوی باروت و رنگ خون. تو این دنیای خاکستری، عشق به دستور فالکن، ممنوعه و نقطه ضعف و گرشا، با تمام تعارضات ذهنیش، به‌خاطر دینی که به تنها کس‌و‌کارش داره، اونی شده که فالکن ازش می‌خواد و با قبول کردن مسئولیت یک باند چهارنفره، خلاف‌هایی رو انجام می‌ده که خواسته‌ی فالکنه…

خلاصه رمان پایان آوریل

پلک هایش را بسته بود اما خواب غریبگی می کرد با چشمانش. شاید بیشتر از یک ساعت بود که در تاریکی اتاق با چشمانی بسته از این پهلو به آن پهلو میشد اما مغزش، بیدار بود و هوشیار. اشتباه کرده بود که قرص هایش را نیاورده بود، اشتباه کرده بود که فکر می کرد در این خانه، قرار است با خیالی راحت چند ساعتی را بخوابد. این خانه هم دیگر فرقی با آن دنیای بیرون نداشت . از وقتی صحرا رفته بود، دیگر حتی در این خانه هم رنگ آرامش را نمی دید. دستانش را کشید روی صورتش و انگشتانش را فشرد روی پلک هایش.

نفس عمیقی کشید و بازدمش را چند ثانیه ای حبس کرد و نهایتاً با کلافگی، تمامش را به یکباره بیرون فرستاد و همان لحظه، با بلندشدن صدای زنگ خانه اش، هوشیار شد و به یکباره از وضعیت درازکش، بلند شد و روی تخت نشست. گوش تیز کرد و وقتی برای بار دوم صدای زنگ را شنید، میان تاریکی اتاقش ایستاد. منتظر کسی نبود اصلا کسی به این خانه نمی آمد! حین خروج از اتاق، نگاهش روی ساعت دیواری سُر خورد چند دقیقه بیشتر به نه نمانده بود و او، ایده برای شناختن کسی که داشت آنطور مُصرانه و پشت

سر هم زنگ را می فشرد، نداشت. قدم تند کرد به سمت آیفون و لحظه ای که تصویر بهداد را در نمایشگر دید، جا خورد او این جا چه می کرد؟ گوشی را برداشت و با فاصله ی کم شده ی میان ایروهایش و آن چشمانی که ریز و دقیق شده بودند روی تصویر صورت طلبکار بهداد، پرسید: -بله؟ صدای بهداد، درست مثل صورتش ، شاکی و طلبکار بود: -هیچ معلومه کدوم گوری هستی تو؟ اخمش عمیق تر شد و لحظه ای که بهداد با لحن دستوری و عصبی اش گفت: -باز کن دیگه. با بی میلی، گوشی را برگرداند سرجایش و در را برایش باز کرد….

دانلود رمان پایان آوریل از شقایق لامعی pdf بدون سانسور

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قصه‌ی دختری رو روایت می‌کنه که کنار خانواده‌ش زندگی می‌کنه و روحیه‌ی هنری اون باعث شده دختر شاد و سرزنده‌ای به نظر برسه. سایه به واسطه‌ی رشته و شغلی که داره وارد رابطه‌ای می‌شه که از نظر خودش چندان جدی نیست اما همین امر باعث می‌شه ناخودآگاه مسیر زندگیش با ورود اشخاصی که سر راهش قرار می‌گیرن تغییر کنه… آدم‌ها و ماجراهایی که خود به خود باعث اتفاق‌های شهر بی آبرو شدند…

خلاصه رمان شهر بی آبرو

ماشین را پارک کرد و از همان داخل نگاهی به پاساژ انداخت. اگر قراری که از قبل برای ساعت ده امروز داشت نبود، عمرا تا اینجا می آمد. به شدت بی حوصله بود. دلش می خواست در خانه می ماند و مانند ای چند ساعتی که گذرانده بود باز فکر می کرد. به چه را نمی دانست. فقط می دانست از همان دیشب که او را رساند و به خانه برگشت، فقط به او و آن اتفاق فکر کرده بود. اما هنوز هم عقلش به آن چه که باید، نمی رسید. دلش شور اتفاق افتاده را می زد! ترسی نداشت.

پای هر آنچه که باید می ایستاد، ایستاده بود اما… با صدای زنگ موبایل نگاه پر رخوتش را گرفت و از روی صندلی کنارش کتش را برداشت و پیاده شد. _جلو پاساژم ماهان. _اوکی… گوشی را توی جیب کت انداخت و در حینی که از پله ها بالا می رفت آن را به تن کشید. سر که بلند کرد نگاهش به دختری افتاد که تا شتاب از در بزرگ پاساژ بیرون آمد و فکر او را بی اراده سمت همانی برد که باعث حال خرابی الان او بود. ابروهایش ناخودآگاه به یاد ماجرای دیشب خود به خود به هم نزدیک شد.

کلافه دستی روی پیشانی چین خورده اش کشید. از میان در گذشت و وارد پاساژ شد. از دیشب بارها خواسته بود با او تماس بگیرد اما هر بار که دستش سمت گوشی می رفت، نیرویی مانع این کار می شد و او کلافه عقب می کشید. روی پله برقی ایستاد و با نگاه کوتاهی به بالای پله ها تلفنش را در آورد. خودش هم خوب می دانست دنبال بهانه ای بود تا به طریقی سر حرف را با او باز کند. اما پای عمل که می رسید هر چه فکر می کرد چیزی برای گفتن در چنته نداشت….

دانلود رمان شهر بی آبرو از مریم سلطانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری از دل آرا دشت بهشت

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری از دل آرا دشت بهشت pdf بدون سانسور

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری از دل آرا دشت بهشت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود. حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر می شود. در این بین با خانم مسنی آشنا می شود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاه های جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس می دهد….

خلاصه رمان سوگلی سالهای پیری

چشمامو گرد کردم و به صورت مامان زل زدم و با صدای بلند گفتم: – ن… می…. خوام. همه اش سه بخشه. می فهمید مادرِ من؟ دارم فارسی حرف می زنم. مامان با حرص گفت: -آخه چرا؟ تو یک دلیل منطقی بیار. ما هم می گیم چشم. کلافه پوفی کردم: – بعد از این همه حرف زدن و دلیل آوردن ٬ هنوز میگین لیلی زنه یا مرد؟ مامان دست هاشو به کمرش زد: -والا ٬ تو فقط یک دلیل آوردی که من و بابات قبول نکردیم چون غیر منطقی بود. پسر مردم چه عیبی داره؟ خوش قد و بالا نیست که هست.

تحصیل کرده نیست که هست. خانواده دار نیست که هست. پولدار نیست که هست. از همه مهمتر با این ادا اصولهای تو چند ماهه که پا پس نکشیده. لب هامو جلو دادم و گفتم: – اینو یادتون رفت بگید پیر نیست که هست. صدای عصبیش رو ول کرد: – سی و هفت سال کجاش پیره؟ والا تو هم همچین دختر بچه نیستی! بیست و چهار سالته.  باز هم کلافه پوف کردم: – همش سیزده سال اختلاف سنِ ناقابل! …. اون هم چه عدد نحسی. مامان دست هاشو توی هوا تکون داد: – لا اله الا ا… از دست دلیلهای بی منطق این دختره…

دانلود رمان سوگلی سالهای پیری از دل آرا دشت بهشت pdf بدون سانسور

دانلود رمان نگهبان آتش از مریم آهون

دانلود رمان نگهبان آتش از مریم آهون رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نگهبان آتش از مریم آهون با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مردی که تو سال اول جوانی شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه همه ی احساساتش کشته بشه و جز خشم و کینه و انتقام چیزی تو وجودش باقی نمونه.. حالا بعد از سال ها برگشته تا انتقام بگیره.. اما از کی؟

خلاصه رمان نگهبان آتش

دو ساعتی بود که هوا به تاریکی روزگارم شده بود و من همچنان بی حرکت به روبرو نگاه می کردم… به ساعتم نیم نگاهی انداختم.. از اونجا که زمان برای من مهم ترین چیز ممکن تو این دنیا بود، احتساب تمام روزها و لحظات و ثانیه های از دست رفته م رو داشتم… ساعت لکسوس با بند چرم اصل که با صفحه ی گرد و سه دایره ی کوچکتر که دوازده هرشب رو با عقربه هایی طلایی به من نشون می داد روی مچ دستم خودنمایی می کرد… درهمون حالت بدون اینکه سرم رو بالا بیارم چشم های سیاهمو بالا کشیدم.
به منظره ی سیاه روبروم که عجیب سفید میومد نگاه کردم و گفتم: -دو میلیون و صد و نود هزار روز و دو ساعت و هجده دقیقه و سی و سه ثانیه… پوزخند زدم… دست چپم رو وادار کردم به حرکت… به خاطر دوساعت بی تحرکی حس می کردم وزنه بهش وصل کردن… مشتم رو باز کردم و دستم رو روی تنه ی سرد و لطیف درخت گذاشتم.. نگاه منتظرم، روبرو رو هدف گرفته بود.. من خسته نبودم.. این هوای سرد اولین شب آذر ماه برای من سال هاست که شب یلدا شده بود…

طولانی و پر از درد… اما من نمی لرزیدم… دوباره گوشه ی لبم بالا پرید… من منتظر بودم و از این کار خسته نمیشدم اون هم امشب… فکم رو به هم فشردم و زمزمه کردم: -هرگز. من تو مسیری افتاده بودم که تنها یک راه برگشت داشت… بی غیرتی… هه… من بی غیرت و بی شرف نبودم… زهرش رو تو وجودم حس می کردم.. اینقدر زیاد که جایی برای من نمونده بود… تا عمارت روبرو هشتاد و پنج متر فاصله داشتم.. درست سمت راست تو تاریک ترین قسمت کوچه… کسی منو نمی دید اما فقط اونا..

دانلود رمان نگهبان آتش از مریم آهون رایگان pdf بدون سانسور

درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " کتاب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.