خلاصه کتاب
کیاشا رادمان، مردی که از عشق و خانواده بریده، با قتل برادرش دوباره به گذشته برمیگردد. در مسیر انتقام، با دختری روبهرو میشود که قرار بود قربانی باشد، اما کمکم تبدیل به نقطهی نجاتش میشود. آیا عشق میتواند خشم را درمان کند؟ یا زخمها عمیقتر از آنند که التیام یابند؟