خلاصه کتاب
دیده ای چگونه نگاه گُنگت مرا به سوی آغوش تلخت کشید ؟ در این سیاهی و تلخی زمان غرق شدم بدون آنکه بدانم به کجا خواهم رفت و چگونه در این گرداب دامن گیر دست و پا زدم بدون آنکه بدانم هر لحظه بیشتر فرو خواهم رفت؟ گیج تر از همیشه بودم که آغوشی به تلخی مرگ مرا در برگرفت … و من ، هرگز نخواهم فهمید چگونه اسیر دستان سردی همچون تو شدم…