دانلود رمان برای مریم از مائده فلاح با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم… مریم و فرهاد: “مریم دختر خوندهی برادر فرهاده، فرهاد سالها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض میشه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخالهاش امید جدا شده، دیدن دوبارهی امید اون رو یاد روزهایی میندازه که با چند دیدار کوتاه… مریم و سلمان: “سلمان اربابزادهای که مریم بارها از پدرش دربارهی دشمنیش با اونا شنیده، اما مریم…
خلاصه رمان برای مریم
مرمر عیسی خان بیرون از در ویلا، تمام سنگینی اش را روی عصایش انداخته و منتظر آمدن فرهاد بود. به جاده چشم دوخته و با اینکه هیچ ماشینی از روبرو نمی آمد همچنان به مقابلش خیره بود. علی دریایی وقتی برای آوردن گوسفندی که باید زیر پای فرهاد قربانی میشد آمد، با خندهای که شک داشت عیسی خان از آن خوشش بیاید گفت: -ها عیسی خان! ته تغاریا عزیزترن انگار! یه لنگه پا وایستادی! فرهادت برگشته، چشمات روشن! بعد انگشتش را به داخل دهانش برد و به شکل نامفهومی گفت:
این دو تا دندون آخری خیلی درد کنه، غذا رو جویده و نجویده قورت میدم، به پسرت نشون بدم ببینم چی میگه! یادته می گفتم ترشی نخوره یه چیزی میشه؟ و بعد خندید و دنبال گوسفند دوید تا به درخت نارون کنار در ویلا ببندد. از صورت عیسی خان مثل همیشه نمیشد غم و ناراحتی اش را حدس زد فقط سرش را برای علی دریایی تکان داد. پیرمرد رقیب من بود! درست مثل من عاشق جاده ی ویلا بود. او پایین کنار در ایستاده و به جاده زل زده بود، من از تراس ویلا! او منتظر فرهادش بود، من حسرت گذشته ها را می خوردم.
اسم این جاده را خود مردم کیاکلا جاده ی ویلا گذاشته بودند، چون یک جاده ی دراز و طویل بود با تنها ویلایی که نسل به نسل چرخیده و به عیسی خان رسیده بود. هشت سال پیش آخرین باری بود که از ابتدا تا انتها جاده ی ویلا را بیوقفه دویده بودم می دویدم تا برسم به ویلای بزرگ و درندشت خانواده ی مهرآذر… ولی تمام لذتش به همان دویدن بود. با رسیدن لذتم تبدیل میشد به نگاهی حسرت بار به جادهی پشت سرم و بعد پیدا کردن عیسی خان که کجای ویلا ایستاده است….