
چه چیز از چشمانم میبارید و خود متوجهاش نبودم؟! قدم عقب رفته را بازگشتم و دستانم را به سینه زدم با حالت طلبکاری به چهره پر جذبه اش نگاهی انداختم دستی به موهای نیم سانتی اش کشید و بی پروا نگاهش را خیره ام کرد در مقابل چشمان کنکاش گرش لب زدم
چیکار کنم؟
الان اون چیزی که تو جیبته رو برای چی خریدی؟ آها… گفتی بار اوله اصلا بلدی یکشی؟!
با تکیه دادن دستش به لبه حوض ایستاد چند قدمی نزدیک آمد که به ازایش یک قدم عقب گرد کردم به چشمانش که با حالتی ریز شده مرا میپایید نگریستم دست هایش را در جیب شلوارش فرو کرد و مجددا سخن چینی را آغاز کرد
بیا به کاری کنیم اصلا اون مواد رو بده به من برو خونت تا صبح بخواب از سرت بیره خودت رو درگیر نکن تا غرقش نشدی
متعجب از سخنانش چینی به بینی ام دادم غرق چه نمیشدم یک آن حس آن کودکی را گرفتم که داشتند از کاری منعش میکردند اما من دیگر کودک نبودم طلبکار جبهه ای مقابلش گرفتم و با ایروان در هم رفته پاسخ دادم:
ممنون اما من میخوامش
ابروهایش به بالا پرید و دستی به پشت سرش کشید هر بار که دست بالا میبرد مثلا میخواست برجستگی عضله های دستش را به من نشان دهد از طرح عقرب بازو اش چشم دزدیدم و نفس حیص شده ام را بیرون دادم هیچ دلم نمیخواست مرا همانند کودکی نگاه کند که از دستش قرص معده های نعنایی را قایم میکردند با به حرف آمدنش نگاهم را بالا آورده و به چشمانش دوختم
زیاد اهل سرک کشیدن توی زندگی این و اون نیستم اما پدر مادرت اطلاع دارن الان کجایی؟
با آمدم نام آنها خشم در جانم ریشه دواند آنها علل اصلی حضورم در این مکان بودند، آن وقت او مرا بابت دانستن یا ندانستن آنها بازخواست میکرد شده بودم آن دخترک لجبازی که دلش میخواست حرصش را به هر نحوی بیرون ریزد پاشنه ی پایم را به زمین کوبیدم و از میان دندانهای کلید شده با انزجار لب زدم
پس بهتره الان هم سرک نکشید!
بی آنکه تفاوتی در ژست بیخیالش ایجاد کند دستهایش را از جیبش بیرون آورد.
سپس ادامه داد:
خیلی خب بیا کنار حوض تا یادت بدم چطور مصرف کنی!










