دانلود رمان مجموعه استنتون [سه جلد] از تی ال سوان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون مثل یه مادهی شیمیایی میمونه که نمیتونی مجذوبش نشی. شهوانی، شیرین، و به طرز آزاردهندهای کامل بود وقتی که ۷ سال پیش ترکش کردم. بدنم، حسی که وقتی زیرم بود رو به یاد میاورد و دوباره اون رو میخواد. قلبم به یاد میآورد که چطوری شکسته و میخواد تا اونجا که ممکنه دورتر بشه. اما اون همه جا هست، منو آزار میده، شکنجهام میده، تمام دلایل منطقی رو نقض میکنه. من باید اون رو فراموش کنم، ادامه بدم و اون رو از قلب و ذهنم خارج کنم، اما برای انجامش باید برای اخرین بار اون رو داشته باشم.
با یه بوسه شروع شد. ما هرگز نمیخواستیم عاشق شیم. اما من ۱۷ سالم بودم و بی خیال و اون ۱۹ ساله بود، زیبا و ممنوع. خانوادههامون هرگز قبول نمیکردن… و من برای نجات آیندهاش قلبش رو شکستم. حالا پسری که ۷ سال پیش دوستش داشتم، مردیه که نمیتونم داشته باشم. اون به چیزی تبدیل شده که بدن من میخواد، قلب من میخواد… و نجابتم رو زیر سوال میبره.
خلاصه رمان مجموعه استنتون
پس میخوام همهتون این رو بفهمین. به جاشوا بگین که میخوام بره پیش آملی. اون پول و سبک زندگی رو میخواد… میتونه اونو داشته باشه. من هیچ کاری باهاش ندارم. میخوام که جاشوا بدون من به زندگی خودش ادامه بده». با گریه میگه. «این یکی از اون موارد ناراحتکننده توی زندگیه که عشق به تنهایی کافی نیست. من سبک زندگیاش یا پولش یا اون لعنتی های اسب ها رو نمیخوام. فقط میخواستم دوستم داشته باشه… اما نداشت». دوباره گریه میکنه. «جاشوا و من حالا ارزش های متفاوتی داریم و نمیتونم اون رو تغییر بدم. فقط کاش می تونستم. حاضرم هر کاری بکنم تا باهاش باشم، اما اون با کسی دیگه که بیشتر شبیه خودش باشه و خیانت هاش رو درک کنه، بهتره. من اون دختر نیستم و هیچ وقت نخواهم بود.
کی میدونه؟ شاید ده سال دیگه وقتی نصف سیدنی رو خوابیدم و جاشوا به زن سومش رسیده باشه، بتونیم دیدگاه های همدیگه رو بفهمیم، اما در این لحظه نمی فهمم». همه چیز ساکت میشه. من همونطور که از پشت شیشه ماشین به خیابون زل میزنم، در بهت فرو میرم. «اونو از دست دادم، دیگه برنمیگرده،» زمزمه میکنم. آدریان به سمت کامرون که روی صندلی عقب نشسته، برمیگرده. «دلایلش منطقی بودن، کم. جاشوا رو ترک کرده و نمیتونه گذشته اش رو تغییر بده.» «میدونم،» کامرون با عصبانیت جواب میده. صداها دوباره برمیگردن و کامرون به سمت گوشی شیرجه میزنه. قبل از اینکه بتونه گوشی رو بگیره، من اونو از روی کنسول ماشین میقاپم. «لعنتی، اون یه دختر لجباز عوضیه،» کامرون با عصبانیت میگه.
«نمیدونم داره چیکار میکنه. هر شب با گریه میخوابه. هیچوقت اینقدر ناراحت ندیدمش». بریجت آهسته زمزمه میکنه. چشمای آزاردهنده ام با چشمای آدریان تلاقی میکنن و اون هم همونطور که داره گوش میده، آب دهنش رو قورت میده. «خاموشش کن»، کامرون با لکنت میگه. «میدونی چی نیاز داره؟ باید یه مدت ولگردی کنه. یکم هرزهگری. انتظاراش از مردها غیرواقعیه. اون چرندیات افسانهای چی بود؟ بریجت وسط حرف میاد. «جدی میگم، هر مردی که اونو میبینه عاشقش میشه.» «میگم، نیاز داره با دو نفر همزمان رابطه داشته باشه. اونقدر که حتی اسم خودش رو هم یادش بره، چه برسه به جاشوا استنتون»، ابی جواب میده. «خفه شو،» کامرون با عصبانیت جواب میده. «درباره تاش همچین چیزی نگو.»