فقط خیره شده بود به درخت کاج و شاخه های
لرزان سپیدار ، انگار چیزی را میان باد گم کرده بود .
یا شاید منتظر بود خودش را پیدا کند.
صدای زنگ تلفن سکوت اتاق کارش را برید
با حالتی بی عجله گوشی را برداشت.
صدای همکارش از آن سوی خط رسمی و بی
احساس بود
خانم پارسیان؟ مهندس آریا دنبالتون بودن
گفتن اگه ممکنه تشریف بیارین سالن همایش درباره فرم اصلاحیه ی پروژه می خوان صحبت کنن.
پریزاد آهسته آه کشید.
بله الان میام.
نورخورشید با احتیاط از لای پرده های بلند سالن همایش عبور کرده بود و بر کف زمین می تابید.
جاوید با پالتوی خاکستری تیره ، رو به پنجره ایستاده بود نور روی موهایش نشسته بود و نگاهی در چشمهایش بود که هنوز هم ترکیبی از جستجو و غم را به همراه داشت.
وقتی پریزاد وارد شد بی هیچ صدایی سرش را بالا آورد.
لبخندی کوتاه و رسمی داشت اما گویی چیزی پنهان پشت لبخندش بود.
سلام خانم پارسیان
مزاحم نمیشم فقط خواستم درباره اصلاحیه ای که دیشب فرستادین صحبت کنیم.
قراره بخش فرهنگی پروژه کمی گسترده تر بشه
پریزاد سر تکان داد.
ممنون که اطلاع دادین
من متن رو بررسی میکنم فایل نهایی رو تا عصر براتون می فرستم
جاوید لحظه ای مکث کرد.
در چشم هایش چیزی برای گفتن بالا آمد.
کمی با خودش کلنجار رفت بعد بی مقدمه گفت:
می تونم یه سوال بپرسم؟ البته نه درباره پروژه
پریزاد کمی جا خورد نه از لحنش بلکه از جدیتی که در صدایش پیچیده بود. آرام گفت:
بفرمایید. جاوید لحظه ای نگاهش را از پنجره گرفت