دانلود رمان قاب سوخته از پروانه قدیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال دختر خالهام زل زدم و غریدم: – تورو خدا، اون خیار وامونده رو ول کن و بگو جواب بابامو چی بدم. ایکاش زودتر بهش گفته بودم کدوم شهرو توی انتخابم زدم.
خلاصه رمان قاب سوخته
با شرارت تمام آهی کشید و گفت: دکتری که دختر شما باشه باید در اون دانشگاه رویل گرفت بیچاره مردمی که دندونای نازشون زیر دست این بیوفته با پررویی تمام با دستش به من اشاره میکرد. مادرم به شوخی اخم کرد و با دست روی رانش کوبید و گفت – سهیل خان از این حرفا نداشتیما خاله که از پرچانگی پسرش همیشه کلافه میشد، ادامه ی حرف خواهرش را گرفت و رو به پسرش گفت: – چقدر وراجی می-کنی تو؟
مامان حرف حق شنیدنش انقدر سخته؟ خاله اخمی کرد و گفت: تو جای برادرشی باید پشتش باشی… به جای اینکه بهش امید و انگیزه بدی داری با این حرف ها ناامیدش می کنی؟! به آنی اخم های سهیل درهم کشیده شد. افرا که تا آن لحظه ساکت بود و به شیطنت های برادرش نگاه میکرد لبخندزنان گفت: چی شد سهیل خان پنچر شدی؟ باید باور کنی دکتر شدن عرضه میخواد که تو نداشتی!
سهیل با حرص نگاهی به افرا کرد و از حال شوخی در آمد و با عصبانیت غرید نه اینکه خودت دکتر شدی خوبه باز مثل تو نقاش نشدم اونجوری پاک آبروم جلوی دختر خاله م می رفت. باور این خوشحالی دروغینت خیلی سخته جغجغه افرا خندید و برایش شکلک در آورد و گفت – ههه… کورخوندی من خیلی هم خوشحالم دختر خاله نه بگو خواهر کدوم خواهری از ترقی خواهرش خوشحال نمیشه هان؟!